سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

پیش درآمدی بر گذشته، حال، آینده..

 

انگار هامون در بخشی از وجودم رخنه کرده که باعث می­شه دایم صداشو بشنوم. و این روزها بیش از پیش با منه.. حتی همین لحظه با پس زمینه ای از موسیقی باخ، همراهمه.. 

 

- تو می­خوای من اونی باشم که واقعا خودت می­خوای من باشم؟ اگه اونی باشم که تو می­خوای، اون وقت

دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیست..

+ من من من من، اه

- خب، آره. تو واقعا خودتی؟ تو آدم دو سال پیشی؟ تو اون آدمی هستی که من می­شناختمت ؟ آره؟ تو یعنی

اصلا عوض نشدی؟

+ نه، عوض نشدم. تو رو دیگه دوست ندارم..

_ واقعا این جوریه؟ یعنی همه اون زمزمه­ها، زندگی­ها، عشق­ها، همه دروغ بود؟

 

_ چرا نمی­تونم فراموشش کنم؟ کی بود؟ دو سال پیش؟ سه سال پیش؟ منکه پاک حساب سال و روز از

دستم در رفته..

+ بهر حال تقصیر من بود. من عاشقش شدم..

 

مشاهدات یک ناظر متاسف در روزی به نام خدا..

 

وقتی می­شنیدم گاردی­های نینجایی به رهگذران عادی ناسزا می­دادند، بی­شرافت­های کثافت یک جا نایستید، وقتی می­دیدم چطور پیرمرد را که فقط دنبال جمع کردن تکه­های خرد شده موبالیش از روی زمین بود به باد کتک گرفتند و اسپری به صورتش می­پاشیدند، وقتی جمعیت از گلوله­های رنگی پرتابی بی­هدف فرار می­کردند، وقتی رو به مردم ساکت می­گفتند، کافیه، برگردید خانه­تان، آمریکا دیگر از شما متشکر است، وقتی ضربه­های مشت به چانه جوانی که دستانش از پشت بسته شده بود را مشاهده می­کردم، وقتی چشمانم به چشمان بی­رحم نقاب مشکی پوش چماق به دست خیره ماند، وقتی پسر سبزپوش بخاطر هیهات من الذله گفتن جواب پس می­داد، وقتی موتور سواران به قصد ایجاد رعب شناسایی، با دوربین­های بزرگ فیلمبرداری می­کردند، وقتی دختر کنارم می­گفت، ما نوکر با باتوم نمی­خواهیم،.. به اندازه وقتی که دخترک چادر به سر، دقیقه­ای با کینه زل زد و چشم غره می­رفت تا با نگاه، ترس و نفرتش را به من منتقل کند، یا به اندازه وقتی که شنیدم مرد میانسال به زن میانسال شال سبزی فحش نثار می­کرد و از او می­خواست به طرف دوربین برگردد تا فیلمش برداشته شود و بیچاره اش کنند، یا به اندازه وقتی که زن محجبه با غیض به دختر فشن می­گفت ما را ببین تا چشمانت در بیاید و بعد ندای الله اکبر سر داد و دختر جواب داد دهان نجست را بشور و این کلام شریف را به زبان بیاور، و یا به اندازه وقتی که پسرک لاغر اندام پرچم و پلاکارد به دست، به ماموران زننده هم­وطنانش می گفت اجرتان با آقا امام زمان،.. وجودم پر از غم غربت و فرقت نشد. غم غربت و بیگانگی در دیار خود، و غم فرقت و دوری از مردمی که روزگاری دست از جان شسته برای جاودانگی ایران، به یک صدا نام آزادی را فریاد می­زدند و اینک به سودای خام سیاست­بازان، این چنین به جان هم افتادند..

 

دو دو تا، چار تا

 

حسن زشت بودن در اینه که این اطمینانو بهت می­ده، وقتی کسی می­گه عاشق شخصیت و افکارته، دیگه سایز دور کمرت رو برحسب آغوش خودش، دید نمی­زنه..  

 

آیینه

چه دوست و چه دشمنت رو بزرگ انتخاب کن..

ولی بدون، در روزگار رونق ماسک، با دشمن بیشتر داشتن، امن­تری تا دوست بیشتر داشتن..

 

 

از خود..

 

وقتی بشه بی خدا زیست، چرا بی آدمها نشه؟

از شکوفه ها باید آموخت: بهار در زمستان

  

 

حتی وقتی هیچ امیدی نیست، امید را باید ساخت.. 

 

آن روزها رفتند. آن روزهای بی برگشت..

 

در جمع زنانی بودم، روزگارانی همه استقامت، همه فریاد دادخواهی و عدالت، همه طالب آزادی و زندانی کشیده. زنانی، شوهر به جوخه اعدام سپرده. زنانی اخراج شده از عرصه فعالیت. زنانی سردی افزونتر از گرمی چشیده. زنانی فهیم و ادیب. زنانی از دهه­هایی نه چندان دور.. گفتند، شنیدم. گفتم، شنیدند.. ابتدا بیشتر احترام بود و حرمت. انتها بیشتر افسوس ماند و تاسف. احترام بر عمری صرف شده از برای آرمان طلبی. حرمت بر شور گذشته از سر شعور. افسوس بر بی­ثمری کپک­زدایی افکار تاریخ مصرف گذشته به مدد تولدی دیگر فروغ و رقص زندگی اوشو. تاسف بر استحاله جوانانی با زمانه رزمیده تا پیرانی با بوی مطبخ­خانه. احترام بر ادعای بی­ادعایی بدهکاران زمان در عصر مدعیان طلبکار. حرمت بر قلبهایی پر از زخم دشنه روزگار. افسوس بر دریادلانی به گل نشسته. تاسف بر روزهایی بر هیچ رفته.. و در نهایت تنها عبرت بود و حسرت. عبرت بی­ثمری کوفتن بر طبل آرزوهای خوش­خیالان قدرت­طلب. حسرت زیستن در دنیایی همه یک­ رنگ، بی­تمنای این نام ننگ..

 

این اونه؟ یا اون اینه؟

 

شادی، موفقیته؟ یا موفقیت، شادیه؟ 

 

معانی بی توصیف

 

دیر زمانی فکر می­کردم،

بین تمام اهداف زندگی یکی از همه سخت­تره و اون تلاش برای یک انسان خوب بودنه

و تازگی آموختم،

از همه سخت­تر، فهمیدن مفهوم انسان خوب بودنه..

 

بزرگترها، زیادی مواظب نباشید!

  

ظاهرا تازگی­ها کشف کردند که بهتره دست کودکان خیلی تمیز نباشه و اتفاقا یه کم کثیفی برای ایمنی و سلامت بدن مفیده! در واقع چنین چیزی تو تربیت بچه­ها هم صادقه. والدین دلزده از خشونتهای نسل گذشته، به اسم دوران کودک­سالاری، اجازه هر رفتار ناهنجار رو به بچه­ها می­دن و نتیجه این عملکرد نادرست جز تحویل نسلی زود­رنج و حساس به اجتماع نیست. نسلی که والده میزش بوده و والد صندلیش. و کم­کمک تحت تاثیر نازپروری­های این دو دلسوز، متوقع سواری گرفتن از عالم و آدمه! نسلی لوس شده که از عهده ساده­ترین مسئولیتها هم بر نمی­یاد. حالا نه اینکه عملکرد درست، تنبیه شدید بدنی بچه­ها و تخریب سلامت روحی و جسمیشون باشه ولی کودک باید یه سری محدودیت­ها و سختی­ها رو تجربه کنه تا مقاوم، مستقل، خوداتکا بار بیاد. مثل این می­مونه که تو روز، صداهای پنهان محیط، یه سپر حفاظتی اطرافمون تشکیل می­دن که باعث می­شه نویزهای کوچیک نره رو اعصابمون ولی امان از شب و نبودن این سپر. اون وقته که با یه چیکه­چیکه شیر آب یا تیک­تاک ساعت باید فاتحه آرامش و خوابو خوند. به همین صورت بعضی پیش­آموزشها و آمادگی­­ها باعث می­شه بچه­ها یه سپر حفاظتی داشته باشند که دیگه مسائل کوچیک براشون جزو مصایب و بلایا حساب نیاد. یا بچه بی­دست و پا و مامانی بار نیاد که که تقی به توقی بخوره تو دامن خانواده اش، دستمال آبغوره­گیری به دست، منتظره حمایت اونها باشه.

حالا اینو داشته باشید تا بگم درستی این مسائل هم اثبات شده. برخلاف اون تصور اشتباهی که رایجه و می گن بچه حداقل تا 6 سالگی شاهه و باید هر چی گفت عمل بشه، بررسی­ها نشون می­ده اتفاقا بچه­هایی که تا این سن در ازای اشتباهاتشون، تنبیه سبکی می­شند، در آینده امیدوار­تر، مسئولیت­پذیر­تر و موفق­ترند. این بررسی­ها رو کنار تجربیات خودم می­گذارم، می­بینم بچه­های نازپروده­ای که فرمانروای مطلق منزل­اند، حتی علی­رغم ضریب بالای هوشی، در عملکرد از بچه­های هم­سن خودشون عقب­ترند. والدینشون در دوازده سالگی هنوز بند کفششون رو می­بندند و در ده سالگی همچنان قاشق قاشق غذا به دهانشون می­گذارند. کودکانی که حتی برای فین کردن محتاج کمک والدین­اند! کودکان معصومی که تا زمانی که وقت تربیت درست و پی­ریزی کردن ساختار فکریشونه، دلمون نمی­یاد به اونها تو هم بگیم ولی آینده دور نیست که تاوان این رفتار رو خودمون پیش از فرزندان بچشیم. زمانی که چتر حمایت بی­دریغمون اون قدر گسترده نیست که مانع خیس شدن دلبندانمون زیر رگبار بی­امان مشکلاتی بشیم که خودمون با رفتارهایی نادرست، مسبب اصلی ایجادشون بودیم..