سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

زندگی افسانه نیست..

 

شفافترین تعبیر عشق از دید من.. 

ادامه مطلب ...

دنیای آقای زون

 

 

  

 

یهویی چشمم افتاد بهش. دوربینم که طبق معمول لحظات حساس شارژ نداشت ولی گوشی همراه دم دست بود. کلی ژست گرفتو من ازش عکس برداشتم. وقتی دوباره به تصاویر نگاه می کردم، فکرم حسابی مشغولش بود:

- چی تو سرش گذشته که سبد گل مصنوعی رو با گیاهای تر و تازه اشتباه گرفته و این راه مشکل و بی فایده رو بالا اومده؟

- بعد هر سقوط، اول با شاخکهاش اطرافو بررسی و با انتخاب مسیر جدید، راه اشتباه قبلی رو تکرار نمی کرد!

- با این همه درایت در تجزیه تحلیل موقعیتش، هیچ علم وآگاهی از حضور من به عنوان ثبت کننده این لحظات نداشت و احتمالا خودشو خیلی دانا، اراده و اداره کننده تمام اعمالش تصور می کرد!

و حالا دارم از خودم می پرسم، دنیام چقدر به دنیای آقای زون شبیه؟ نکنه دنیام از دنیای اونم کوچیکتره که حتی نمی تونم حداقل مثل خودش نورهای فلش اطرافمو تشخیص بدم؟

 

ابر و نور

 

 

چنان محو تماشای ابرها شده بودم که یادم رفت می خواستم از غروب خورشید تصویر بردارم. در تمام عکس هام، خورشید با غروب زیباش در حاشیه موند..  

گاهی زندگی همینه. اصل با تمام زیباییش تبدیل به حاشیه از یاد رفته ای می شه و تمام توجهمونو صرف ابرهای تیره ای می کنیم که هیچ قرار نبوده براشون وقتی صرف بشه.. 

 

بابانوئل دوره گرد

 

 

یه جوری با بقیه دوره گردها فرق داشت. بیشتر از همه، قلم و کاغذ تو دستش توجهمو جلب کرد. جلو رفتم تا کمی باهاش حرف بزنم که متوجه شدم ناشنواست و بعد با همون قلم، سرگذشتشو خیلی مختصر برام نوشت..

اعتراف می کنم برای پانویس این تصویر یادگاری، نزدیک بود باز هم بشینم به فلسفه بافی ولی بعد دیدم هیچ کلامی به گویایی رنج نهفته تو چشمای پیرمرد نیست..   

 

یک عکس، هزار خاطره

 

نمی دونم تا حالا شده عاشق شخصیتهای خیالی بشید. یکی از این شخصیتهای خیالی که من عاشقش شده بودم، "زار محمد" قهرمان کتاب "تنگسیر" نوشته "صادق چوبک" بود.  

باید به یکی دیگه از عشق هامم اعتراف کنم. "گل محمد کلمیشی" قهرمان اصلی کتاب "کلیدر" نوشته "محمود دولت آبادی". یادم می یاد سالها پیش که این کتابو می خوندم، نمی تونستم اونو کنار بزارم و با پایان جلد دهم، همراه با کشته شدن مظلومانه "گل محمد" منم مثل اینکه عزیزی حقیقی رو از دست داده باشم، گریه می کردم.  هنوزم وقتی یاد آخرین جمله گل محمد می افتم، احساس می کنم عشق به "گل محمد" عشق کوچکی نبود. گل محمد، پلک ها را فرو بست و گفت: از پا افتادن مرد... دیدنی نیست.. 

بعد سالها مابین بریده جرایدم، چشمم به عکس "گل محمد" افتاد و یادم افتاد مدتها پیش دوستی گفته بود، علاقمنده این عکس تاریخی رو که حدود 9 سال پیش در روزنامه همشهری نیز چاپ شده، ببینه. تصمیم گرفتم، این عکس جالبو اینجا بزارم تا بقیه دوستان هم استفاده کنند. البته منی که تجربه تایپ کردن یه پایان نامه طولانی رو دارم، باز هم چند بار در میانه تایپ نزدیک بود منصرف بشم ولی در هر حال عشق به "گل محمد" کار خودشو کرد.  

    

 


 

 

در فاصله 54 کیلومتری کنار جاده سبزوار-نیشابور تابلوی روستایی جلب توجه می کند که روی آن "سنگ کلیدر" نوشته شده است. نام این روستا تداعی کننده نام رمان معروفی است نوشته نویسنده خوش ذوق و توانا و سرشناس محمود دولت آبادی. از این نویسنده تالیفات زیادی به یادگار مانده است که در کلیدر با قدرت و مهارت و تحقیقات بسیار شرح حال روزگار گل محمد را پرورانده است. 

 

ادامه مطلب ...

سیب زمینی خورها

 

 

سیب زمینی خورها(1885) - نگهداری: موزه استدلیجک، آمستردام

 

 

ونسانت وان گوگ (1890-1853) نقاش هلندی که زندگی رنجبار و آمیخته به عشق او نمونه ای از زندگی هنرمندان مردمی است، در 32 سالگی دست از زندگی راحت کشیشی شست و با دل سپردن به ندای وجدان هنری خویش، زندگی خود را با زندگی زحمتکشان در آمیخت. تابلوی سیب زمینی خورها که یکی از کارهای اولیه وان گوگ است، مربوط به دوره ای است که ...

ادامه مطلب ...