سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

514

تفاوت دموکراسی غربی با مدل ایرانیش در ضخامت رویه شکلاتیش هست قبل از اینکه به کثافت عمقیش برسید..

حکایت جهنم، مارو اژدهاو از این حرفها نشه دیگه خلاصه..


1- یکی از بهترین تاکتیکهای به تله انداختن حریف ضعیف، حمله مستقیم و آنی از جبهه جلو است. حریف ترسان پا به فرار در جهت مخالف خواهد گذاشت. دقیقا جایی که باقی گروهان ما منتظر استقبال از آنهاست..

2- اگر نخودی بازی، عاشق و سیاهی لشکرهای شلوغ کردن ماجرا، روایتی، اضداد، رباعی، مرضی، و لولوی سر خرمن شلیلی که قرار بود نقش مار جهنم را بازی کند کنار بگذاریم، می ماند فقط دو مهره که در این صفحه مشغول بازی اند و بازی دادن..

3- تحصیل کرده روشن اندیش خارج نشین که دموکرات بودنش را در بوق می کند ما را مزین کرده به دهاتی و امل بودن. فراتر از اینها به جرم عقیده متفاوت، شده ایم حکومتی! ما را که از دهاتی و امل بودن هراسی نیست ولی اگر انفعال را درمان درد ندانستن می شود حکومتی بودن، ما آنرا هم به جان بخریم.. 

4- زیاد هوایی نشوید با این بیماری یاس و بدبینی که به آن دچارید هر چقدر هم جملات نیچه و انشتین را بازنشر کنید آخرش کسی هستید در حد گلوم گالیور با "من می دانم" هایش و گوجای بنر با "من مخالفم" هایش!


چه ترسی داره بوسه بر لب خونین آزادی؟


هزینه تقلب را به متقلب تحمیل کردن، به است بر هیچ هزینه ای تحمیل نکردن..



پ.ن1: غربت و ایران مرا بی حوصله کرده است برای نوشتن و گفتن.. هر آنچه باید بگویم اینجاست:

پ.ن2:
چهار سال گذشت از سلاخی شدن تمام امیدهامان و از خون جوانان وطن هیچ لاله ای نرویید. لبریز از خشم، مایوس از دوباره سبز روییدنت ولی نتوان آرام گرفت..

پ.ن3:دستهایی که تاج خار می سازند به مراتب از دستهای تنبل و بیکاره بهترند..


سلام ای روشن فردا...

حس لحظه..

خواستنی با همه وجود به معنای دوست داشتنی با همه وجود نیست و بالعکس. آرامش و شادی با هم توامان نیستند. ممکن است به مانند اسپندی بر آتش بی قرار باشی ولی شاد، و یا در منتهای آرامش ولی ناشاد..

شهر من، شهر جاهلانی تحصیل کرده..


دیدن زنان بوی مطبخ گرفته بر پای منبر تاسف بار نیست. افسوس و آه من زمانی برخاست که دیدم زنان دود چراغ خورده در محضر علم، بحث "تقصیر" می کنند در تمتع و چیدن ناخن و مو..


The Wedding Planner


Steve: Fran is great. But... what if what I think is great really is great, but not as great as something greater?

دنیای مردانه مردانه..

  دنیایی که همه چیزش برای مردها ساخته شده، حتی زنهای این دنیا..

همینه..

 در دنیایی که هر چیزی در جایگاه بایسته اش قرار گرفته، دلسوزی معنایی ندارد..

آنگاه که آب سر بالا می رود..

وقتی زوج استرالیایی و استاد دانشگاه از من پرسیدند، غیر از ایران، مردم کدام کشور پرشین نامیده می شوند، در پاسخ کوتاه گفتم، پرشین یعنی مردمی از پرشیا، و تنها پرشیا در دنیا، ایران است. متحیر نگاهم کردند و دوباره پرسیدند، پس چرا دانشجویان عراقی و اردنی شان معتقدند آنها هم پرشین هستند! و این بار من حکایت حکیم سنایی را روایت کردم، که در بازار می رفت. مردی دید بر بلندی اشعار سنایی را می خواند. سنایی پرسید، این اشعار سنایی نیست؟ و مرد پاسخ داد: من خود سنایی ام دیگر! سنایی حیران گفت: شعردزد شنیده بودیم! شاعردزد ندیده بودیم!
و این حکایت ماست با این دوستان تازه شناخته شده عرب پرشین(!)، که کارشان دیگر از نام و رسم دزدی گذشته، و دیگر خودمان را به کل می دزدند. با این اوضاع بی حساب و کتابی که در آن سرگردانیم، باز گلی به گوشه جمالشان که هنوز متهم مان نکردند به هر آنچه در تاریخ اعراب معرفند به آن!

پ.ن: به کدام دستاوردمان می بالیم؟ تنها پرشین دنیا هستیم که هستیم. چیزیست هم مایه تنها قبیله ناشناخته جنگلهای آمازون. چه کسی اهمیت می دهد پارسیان و اعراب متفاوتند؟ برای اینها تفاوتش به مهمی تفاوت زیمباوه از زامبیاست. این مردم هنوز که هنوز هست مرا در این موقعیت قرار می دهند که پاسخ دهم ایرانیان از قاشق و چنگال استفاده می کنند یا از انگشتان خود برای غذا خوردن! موقعیت حقیرانه و شرم آوریست. و خودمان مسئول این دید بدوی هستیم..

پارادوکس لیبیایی


دخترک با شوق و گریه فریاد می زد، ما به آزادی رسیدیم، ما به آزادی رسیدیم، و نمی دانست آزادی که آمریکایی ها برایش به ارمغان آوردند، همان آزادی ناب هزار و چهارصد سال پیش و مهمتر از همه، آزاد بودن چند همسریست..


پ.ن: این آزادی های آمده و تقسیم شده از کوله پشتی آمریکایی ها، مرا به یاد "اوریانا فالاچی" می اندازد و کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ". آنجا که اوریانا بی پروا از جنایات این سربازان آدامس به دهان و خندان می نویسد و جایی که به کنایه، قصه عیسای مصلوب شده در ویتنام را بازگو می کند. عیسایی که آن پسران خندان، با انبردست، میخ های کوبیده در کف دستان خون آلودش را گشودند و سیگار و آدامس تعارفش کردند..