سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

باغ مخفی

 

نمی دونم تا حالا پیش اومده، صحنه ای رو ظاهرا برای اولین بار ببینید و بعد مبهوت بگید، من قبلا اینجا بودم! من قبلا اینو دیدم!  

من باز چنین حسی رو تجربه کردم. وقتی دیدمش، التهاب داشتم. سرگشته گفتم، من قبلا اینجا بودم! من قبلا اینو دیدم! من اینو می شناسم! اصلا اون روایتی از خودمه!! از حال دیروزم. از حال امروزم. از حال فردایی که حتی منتظرش نیستم. چقدر رسا صدای خودمو می شنیدم:  

خدایا، ازلت رو به یاد ندارم. ابدت رو نمی خوام. مرا به عدم بازگردان!  

جلو رفتم. جلو و جلوتر. داغ شده بودم. چطور؟ آخر چطور با ذره ذره وجودم می فهمیدمش؟ درکش می کردم؟ حسش می کردم؟ چطور تمام صحنه ها برام قبلا تکرار شده بود؟ چطور همیشه بی اونکه آگاه باشم در خلوتم نوای این باغ مخفی رو مزه مزه می چشیدم؟ وقتی در به روم باز شد، چنان شوکه و حیرت زده بودم که حتی قطرات لغزان روی گونه ام در اختیارم نبودند. انگار چیزی که هیچ گاه مال من نبوده ولی باز گم کردمش رو باز یافته باشم.
حس غریبی است. آرومم؟ نه! هنوزم در درونم، چیزهایی گم شده که برای رصد کردنشون، دیده ام تاریکه. زاده آبانم و شیفته اردیبهشت و زمانی که به اردیبهشت می رسم، دلتنگ آبانم! چیزی هست که راضیم کنه؟