تخم مرغ های تلاونگ از بهترین مواد گیاهی و طبیعی تهیه می شود!!
پی نوشت: یه زمانی می گفتند فارسی را پاس بداریم، که آخرش رسیدیم به جایی که بلوتوثم گرته برداری کردند به دندان آبی! احتمالا این جمله خلاقانه هم نتیجه گرته برداری معنایی یه تبلیغ اون ور مرزیه. حالا فکر می کنید، منظورشون بوده مرغهاشون خدای نکرده احیانا از این نرم تنان لزج تناول نمی کنند و صرفا گیاه خوارن، آیا؟؟
دوست دارم نقشی که ایفا می کنم، ویژه من باشه. یعنی مخصوص خودم باشه که من نباشم، یکی دیگه هم نتونه جایگزینم بشه. که این نقش اگه برام هیچ نداره، حتی نتونه همین حس منحصر بودنمو ارضا کنه، رهاش می کنم..
بعضی کتابها رو نباید فقط خوند! باید خوند و خورد! خوردنی از اون نوع که به معنای واقعی جذب سلولهای مغزت بشه. "پدر مادر، ما متهمیم" اثر دکتر شریعتی یکی از این کتابهاست. همراه با شور سخنان دکتر شریعتی انگار سوار موجی هستی به بلندای سونامی عظیمی که تا خودش فروکش نکنه، نمی تونی از اون رها بشی و جالبه که این سخنان مختص عصر و دوران خاصی نیست و همیشگیه:
به نام جوان پرورده مدرنیسم تحمیلی، سنتیان املیسم رو خطاب قرار می ده:
پدر، مادر، من به دنبال یک امامتی می گردم که امروز به کار انسان و سرنوشت شوم او بیاید و مردم که همواره بدست حکومتهای ظلم و جور و تبعیض، استعمار و استثمار و استبداد قتل عام و قربانی می شدند رهایی یابند. برای آنها و برای همه کسانیکه به دفاع و نجات آنها می اندیشم و احساس مسئولیت می کنم، یک رهبری ئی مبتنی بر عدالت و مبتنی بر آزادی و انسانیت بجوییم. امامت تو اینطوری نیست.. هزار تا سوال کردی که: "چه جور؟" یکبار نپرسیدی: "چرا؟"
و خودش در جایگاه روشنفکر دینی فارغ از سنت تقلیدی، به جوان تابع فکلیسم که آزاد است اما آواره، پاسخ می ده:
تمامی تشیع بر دو اصل استوار است: 1- عدل، 2- امامت. این همان نیست که تو در مکتبهای دیگر می جویی؟ و همان نیست که برای جامعه خویش و بشریت آرزو می کنی؟ شیعه بر همین دو پایه استوار است، اما چه کنم که این دو اصل را از معنی خودش انداخته اند. یعنی اسم آنرا حفظ کرده اند . رسمش را نفی! اگر فریبکاران اصلا لفظ آن دو را بر می داشتند و بجایش اصطلاح دیگری مثل تقیه، عبادت و ریاضت و غیره می گذاشتند، من می توانستم امروز خطاب به روشنفکران، خطاب به توده نیز فریاد بزنم که: نه! اصول شیعه اینها نیست، عدل است، امامت است! اما بدبختی ما این است که این دو لفظ را گذاشته اند اما معنی آن دو را مسخ کردند طوری که نه عدالتش به درد عدالت می خورد و نه امامتش به درد امامت.. همه چیز را مسخ کرده اند. ظاهرش را نگه داشته اند و معنی و روح و جهتش را عوض کرده اند. در جهت حفظ مصالح و منافع طبقاتی و سیاسی و اقتصادی خودشان تغییر داده اند.. انتظار از اینگونه است. انتظار فلسفه تسلیم نیست. فلسفه اعتراض است. انتظار خود یک تعهد است و یک عامل بیداری و هشیاری و آماده باش همیشگی! انتظار، آمادگی است، نه وادادگی! کسیکه معتقد است علیرغم قدرتهای حاکم بر جهان و علیرغم نیرومندی جبهه ظلم و زور در جامعه بشری و علیرغم سلطه باطل و تجاوز و ضعف و اسارت حق و عدالت، هر لحظه ممکن است انفجاری روی دهد و ندای انقلاب از اعماق سیاه شب تباهی و فساد و بیداد برخیزد و او را به عنوان یک سرباز واقعی و یک انقلابی حقیقی به شرکت در جهاد عالمگیر حق و عدل علیه جبر ظالمانه تاریخ دعوت کند، چنین کسی منتظر است و ناچار نمی تواند به خواب رود، از اندیشه عدل و ظلم و حق و باطل و شکست و پیروزی غافل ماند، در سرگذشت تاریخ و سرنوشت انسان و سیر حوادث بی طرف و بی تفاوت باشد و به تفریح و تفنن رو کند، به زندگی "خواب و خور و خشم و شهوت" خویش و مصلحتهای فردی خویش خو کند. برعکس این انتظار او را به شدت وا می دارد که تن و روح و اندیشه و شیوه زندگی خویش را همچون یک پارتیزان انقلابی و آگاه و ورزیده و آماده و مسلح و سبکبار و تیزبین و فداکار تعلیم دهد و بپرورد..
پی نوشت: " افضل الجهاد کلمه حق عند امام جائر" پیامبر اکرم (ص)
چندی پیش دوستی در بلاگش از قول نیچه نوشت: " سنجیدگی و هنر زن در دلربایی، شوخ و شنگی و سبکسری است. چرا آنان باید به دنبال کشف حقیقت زن باشند در حالیکه هنر بزرگ او دروغگویی و مهم ترین مساله مورد علاقه اش سر و وضع و زیبایی است؟ " اون زمان با وجودی که می خواستم خویشتن داری و تامل اختیار کنم ولی به شدت برآشفتم و با جوابی نسنجیده حتی اجازه تفکر بیشتر رو از خودم گرفتم! اخیرا دوستی دیگه به من یادآوری کرد که نه تنها در شناخت جنس مخالف دچار اشتباهات بسیاری هستم، که متاسفانه از شناخت حقیقت هم جنسانم نیز عاجزم و این بار هم من با دیده تردید با این موضوع روبرو شدم!
هر چند که من از سالها تجربه جز شناخت خام هیچ نیاندوختم ولی سرانجام این تجربیات در من کارگر افتاد و فهمیدم براستی که تجربه مادر علومه و واقعا حق با فیلسوف بزرگ ما، جناب مرحوم نیچه بوده! بله، من اعتراف می کنم، در عین اینکه دلشادم که مرد خلق نشدم تا روزی پی ببرم که بخش مهمی از افکار این جنس صرفا حول محور زنان رقم می خورد، غمگینم که چرا یک زن آفریده شدم تا نهایتا خودم نیز کشف کنم، چه بسیار از هم جنسانم که جز دلربایی، شوخ و شنگی، سبکسری و دروغ هنری ندارند..
پی نوشت: زمانهایی آرزو می کردم که زیستن به دو جنس ختم نمی شد و حق انتخاب برای جنس سوم بودن داشتیم. هیچ تصوری از این جنس سوم در ذهنم نیست ولی شاید همین جنس خنثی، جای خالی مفهوم فراموش شده دوستی رو پر می کرد و دیگه ارتباطات به اندازه این روزگار غیرقابل اعتماد نبود..
"مبنای علوم انسانی، حیوان فرض کردن انسان است" !!!!!...
پی نوشت: تازه ملتفت شدم که چرا در قفسی به نام وطن، این چنین خودمو اسیر حس می کنم..
نه، انگاری بهتره تی وی رو خاموش کنم. اگه این روشن باشه تا قیام قیامتم پست بنویسم، بازم حرف واسه گفتن وجود داره. حالا درسته که من از اجرای مطیعانه کوروش علیانی زیاد خوشم نمی یاد ولی جالبه که سر بحث "پیامبر رحمت" تونسته با تشبیهاتی ساده، یه ملای بیسواد و یه مثلا دکتر علوم مذهبی رو چنان تو منگنه بزاره که اینا به پته پته و من من افتادن! آخه جز افاضاتشون بوده که رحمت پیامبر در همون کشتار کفار و به درک فرستادن اونها نمود پیدا می کرده و اصلا رحمت در معنای گذشت برای هدایت، مساله ای بی معنی است! و هرچند ظاهر این موضوع، قساوت به نظر می رسه ولی در باطنش چیزی نهفته است که عوام الناس درک نمی نمایند!
البته تناقضهای موجود در مبحث چنان زیاد بود که عوام الناس بنده خدا که حق دارند درک نکنند ولی خنده دارش اینه که این کارشناسا هم با بی پاسخ گذاشتن سوالات بدیهی و خلط مطلب و دور زدن اصل قضیه نشون دادند، خودشونم چیزی درک نکردند! راستی طبق فرمایشات ملای بیسواد فهمیدیم جناب کشیش "بینوایان" غلط اضافی فرمودند که الباقی شمعدانی های سرقتی رو تحویل ژان وال ژان دادند تا هدایت شود. ایشون باید انگشتان و دست تا مچ این دزد پلید رو قطع می نمودند تا اثرات رحمت دایمی بشه.. الهی شکرت با این آموزه های مذهبیمون!
پی نوشت: از هر فرصتی برای آماده کردن ذهن های خام ملت استفاده می شه. حتی از احادیث و راویات اجباری که به خوردمون می دن، بوی سیاست بازی بلنده! حضرت فاطمه، علی (ع) رو دعوت به قیام کرد و در همین حال ندای لا اله الا الله برخاست. علی فرمود: حرف من به غیر از این نیست.. روایت "صبوری برای حفظ دین" بسیار قبال توجه و مناسب حال دوران ما بود! نتیجه گیری اخلاقی اینکه مصلحت ما برتر از حق شماست..
اگه هند سرزمین عجایبه، مجموعه "کلید اسرار" اثبات کرد، ترکیه هم سرزمین معجزاته!
پی نوشت 1: فکر کنم لامپ تصویر سازمان تی وی جمهوری اسلامی دوبینی داره که طول گوشهای ما رو دو برابر فرض و برامون علوفه تر و تازه از ترکیه وارد می کنه!
پی نوشت 2: بدیش اینه که علوفه های وطنی از خارجکیهاشم بنجل تره. اگه 500 سال پیش، شکسپیر حدس می زد، 500 سال بعد، شاه لیر مادر مرده اش می شه دستمایه آبکی سازی، قلم پر شو می شکستو شاهکار خلق نمی کرد. بنده خدا اگه الانم بدونه چه بر سر طفل یتیمش آوردن، احتمالا تو گور می لرزه.. حداقل فاتحه یادمون نره!
نداهای هشدار هشدار دوستان منو بر اون داشت مطالبی رو عنوان کنم. تا پیش از وقایع اخیر که تا عمق و ریشه جانمو سوزوند، خط مشی رایج این تنگ صرفا بیان اشاراتی تلنگر وار به مسائل بود. ولی سپس در برهه ای از زمان واقع شدم که سکوت دقیقا به مثابه خاری در گلو هر لحظه بیش از گذشته باعث آزار بود. چطور بی تفاوت دنیای پیرامونم، حدیث عشقو یارو مشق می کردم و از دردهای کوچک خودم می گفتم؟ من، ماهی سیاه کوچولو، بی نیاز به تحت ارشاد قرار گرفتن از سوی غیر، خودم اعتراف می کنم که دوران آموزش دانشگاهی و عضویت در گروه های چپ و راست به من آموخت، اونهایی که با ادعای چپ بودن می خواستند دموکراسی درس دهند، خود دیکتاتور گونه حتی توانایی رعایت شایسته سالاری در چهاردیواری کوچکی که در اختیارشون بود رو نداشتند و اونهایی که به اسم راست بودن، دم از اسلام ناب محمدی می زدند، هر جا که لازم بود در خلوتهای مختلط، روی حریم شکنی از خدا بی خبران رو کم می کردند. من اعتراف می کنم آموختم نباید زیر علم هیچ گروه و فرقه ای سینه بزنم. آموختم باید نه چپ باشم و نه راست باشم. آموختم باید بی هیچ وابستگی فقط درد این مرزو بومو داشته باشم..
این روزها در تنهایی هام نوشتم و نوشتم، بی اونکه تحت تاثیر جریانهای فکری، ایده ای از پیش تعیین شده بر من القا شده باشه. نوشتم چون درونم چیزی فریاد می زد، "دریغ است ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود" و حالا دوستانه حکم دادگاه منو صادر کردید و از من می خواهید فریاد رو در خودم خفه کنم؟ می خواهید در روزمرگی غرق و بی خیال به بازی وبلاگی و شوخی با دیگران مشغول باشم ؟ می خواهید صرفا با تیغ نقد، معضلات اجتماعی رو بشکافم و از کمبودهای فرهنگی بگم؟ می خواهید در این دوران حساس گوشهامو گرفته و چشمهامو ببندم و آرمانگرایانه از دردهای بشری و وصلش با خالقش و مدینه فاضله رویایی بنویسم؟ می خواهید آرزومو برای وطن فراموش و با خودم زمزمه نکنم، "که ایران باغی است خرم بهار/ همه پر از لاله کامکار" ؟ می خواهید خفه کنم حتی اگه این سکوت، به خفگی خودم منجر بشه؟ حق با شماست. اصلا ما "بی چرا زندگان" رو چه اومده که بخواهیم از "آنان به چرا مرگ خود آگاهان" بنویسیم..
باز هم افاضات غیر قابل تحمل فرزاد جمشیدی و تذکرات شیطان به موسی: وقتی مرد و زنی تنها می شن، بدونن من نفر سومم..
برام سوال پیش اومده، وقتی بازجوهای کهریزک با پسرکان نوبالغ تنها می شدند شیطان بنده خدا، نفر چندم بوده؟
پی نوشت: ای کاش می تونستم دلمو خوش کنم که این دسته گلایی که به آب داده شده زیر سر شیطان آب زیر کاه خودمونه! ولی بدبختی اینجاست که این دفعه کار بیخ پیدا کرده و پای خدا رو هم کشیدن وسط و اعمال همگی قربت الی الله انجام می شده!!