همانا از کراماتی که به حدود الهیه ما نسبت دادهاند این است:
روش سریع و ناتوام با زجر برای نابودی حیوان موذی و فرو بردن در چاله و سنگکش کردن برای نابودی نفس خطاکار آدمی..
از عقل تا جنون، فاصله تنها یک مرز باریک نیست. از هر طرف که به نهایت جنون برسی، به وادی عقل قدم میگذاری..
هماره نسبت به تلاشی کالبد در خاک، حس ناخوشایندی داشتم و امروز چیزی رو تجربه کردم که بارها پیش از این در ذهنم گذشته بود که ایدهآلترین حالته. امروز به منطقه عجیبی بر فراز یک کوه رفتم. مکانی خاص برای پراکندن خاکستر از خاک جداشدگان. مکانی در اوج، با وزش شدید بادهای اقیانوسی.. امروز همگام با پر شدن ریه هام از اون اتمسفر سحرانگیز، به این فکر میکردم، ورای زندگی، برای جسمی که عمری بر خاک بوده، چه چیزی رهایی بخشتر از بودن در آرامگاهی به وسعت همه گیتی و همراه شدن ذره ذره وجودش با باده؟
به گمان زن غربی، دختران ایرانی ملغمهای از حجاب و خودآرایی اغراق شده بودند و چون دختر ایرانی دیده شده اینگونه نبود، زن او را مدرن میانگاشت..
اوه چه حماقتی..
این طور به نظر مییاد که به تعداد نفوس خلق راه رسیدن به خدا وجود داره
ولی
در واقع به تعداد نفوس خلق خدا وجود داره..
و من فکر میکنم مردی که در خونهاش رو دوباره رنگ میکنه به زودی نمیخواد اونو ترک کنه..
انتهای فیلم "جنگجوی پیروز" وقتی شاه بیکفایت قاجار، ناموس وطن رو به بیگانه میبازه، به تاسی از جمله مشهور چرچیل دیالوگی گفته میشه. هنرپیشه زن به دوربین ذل میزنه و قریب به مضمون میگه، برای تسلط بیگانه در کشور دو دسته لازمه، اقلیت خائن و اکثریت نادان. ایران امروز (عهد قاجار) از این دو دسته خالی نیست. به امید اونکه ایران فردا از این دو دسته خالی باشه..
پ.ن: امیدوارم هنوزم بشه گفت، مصائب ایران امروز (که فردای همون عهد قاجاره)، همچنان ناشی از اقلیت خائن و اکثریت نادانه. اکثریتی که می شه به آگاه شدنشون دلخوش بود.. باری هراس من از روزیه که این کشور از اقلیت نادان و اکثریت خائن انباشته باشه.. که اون گاه هیچ امیدی به بیدار شدن خودخفتگان نیست.. خودخفتگانی سالوس که برای نقش آفرینی در نمایش گرگان از پوستین میش در آمده، چادرها به سر میکنند و دستها میبوسند..
بزرگ، تراژدی خلق میکند. بزرگتر، کمدی..