سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

لابه لایِ لای لایِ دل

بی صداقتیست اگر بنویسم این روزها در آستانه چهار ساله شدن پریدنم دلم بیشتر هوای ایران می کند! چندیست هیچ چیز این وطن رغبتی در من بر نمی انگیزد! همه چیزش تکراری شده... تسلسل بی پایان قصه ها و غصه هایش. چرخه بی حد آدمهای هزار رنگ عوضی و عوض نشده اش.. تمام نوشتن هایم از سر غم تعلقم بود، که یادمان داده بودند بی ریشگی بد است ولی این روزها که من بی ریشه ام و بی تعلق، تنها حس یک ماهی آزاد را دارم. یک ماهی رها. یاد گرفتم چیزی که چهار سال پیش بریدم نه ریشه ام، که بند تغذیه دایمی ام بود از ناف وطن. بندی که به جای نشاط و زندگی دادنم، دور گردنم پیچیده، در حال خفه کردنم بود. این روزها که سخت مشغولم اگر دمی هم دلتنگ شوم دلتنگ خاطرات خوب می شوم با آدمهایش.. و یکی از آن آدمها که نوشتنش از ماهی بهانه ای شد از نوشتنم امروز، خاموش گزیده گوی، آهسته و پیوسته:

یادش به خیر.. همه چیز از آن 4 سال پیش از خدا بی خبر تمام شد.

به پیوندهایم سرزدم.. پیوندهایی که لااقل روزی یک بار بهشان سر می زدم؛ انگار واقعاً پیوندی میان ما باشد و حالا نیست..

..

ماهی سیاه کوچولوی ماجرا جو.. به اقیانوس رفت گویی. از وقتی که پایش باز شد آن طرف آب؛ هوایش بالا رفت...؟ وقتش کمتر شد...؟ خدا می داند...! نه آن که سر نمی زندها نه.. نه آن که نظر نمی دهدها نه، به خدا که گلایه ای نیست از این دوستِ دوست داشتنی؛ فقط آنکه از یک وقتی به بعد نظراتش را بست..تنها راه ارتباطیمان هم مسدود شد و تمام.

..

من این جا مانده ام و حوضم.. حوض بدون ماهی.. بدون..  من مانده ام بی خبر از تمام رفقایم بی هیچ پیوندی میان ما..