همیشه با خودش فکر می کرد که پشت آبشار، فرشته ای است.
به تمنای پیدا کردن فرشته، به آبشار رفت و او را یافت.
دستش را به سویش دراز کرد..
پس از آن، دیگر کسی او را ندید
ولی همه در مورد فرشته هایی پشت آبشار حرف می زدند.
فرشتگانی به طرز باورنکردنی، باورکردنی!