یه جوری با بقیه دوره گردها فرق داشت. بیشتر از همه، قلم و کاغذ تو دستش توجهمو جلب کرد. جلو رفتم تا کمی باهاش حرف بزنم که متوجه شدم ناشنواست و بعد با همون قلم، سرگذشتشو خیلی مختصر برام نوشت..
اعتراف می کنم برای پانویس این تصویر یادگاری، نزدیک بود باز هم بشینم به فلسفه بافی ولی بعد دیدم هیچ کلامی به گویایی رنج نهفته تو چشمای پیرمرد نیست..