میون انبوه نظریات فلسفی آدمهای بزرگ غرق بودم و به خودم آه و نفرین میکردم که چرا این قدر کم فهمم و به جای هدر دادن فرصت اندکم برای زیستن واقعی، خودمو صرف لعبی میکنم که اونها هم از من جز بازیچهای نمیسازند. و برای منحرف شدن افکارم از دایره تکرار نارضایتیهام از نوع بودنم، خواستم مطلبی بنویسم از آستانه بالای خنده در ما ملت غمزده. خواستم بنویسم، وقتی لطیفههای غربی رو میخونیم، خیلی زود در مییابیم که اکثرشون برای ما بیمزه و بیمحتوا به نظر میرسند و ما برای شاد بودن و خندیدن نیاز به دلیل بزرگی داریم. خواستم از اینها بنویسم و در عین حال چشمانم که به تیترهای خبری روز میافتاد با همه وجودم به خودمون حق میدادم که در چنین شرایطی نتونیم بی خیال و سبکبال به زمین و زمان بخندیم. اصلا فراتر، دستم به نوشتن نمیرفت چون احساس شرم دایمی همراهمه که چطور وقتی فرهیختگانمون برای هدفی مشترک تلاش میکنند و برترین مغزهای جوان این مرز و بوم به جای فکر به تنعم خود، به مبارزهای برای کسب بهترینها برای همه میاندیشند، من از روزمرگیها و دیدگاههای شخصیم که فاقد ارزش عملی هستند، بنویسم.
مدتهاست که دیگه نوشتنو دوست ندارم. خواستم رنگ و لعابی به ظاهر تنگم بدم شاید برام جذاب بشه و ترغیبم کنه به بیان حرفهام ولی نشد. از خوندن قصهها و غصهها و یا سطحینگرییهای دیگران هم ثمری حاصل نیومد و مدتیست ترک عادت مالوف کردم. ولی اینها هم برام کافی نیستند. مطلبی میخوندم از سایت زمانه در مورد معنای حقیقی کلمه Evolution در فارسی. مقاله میگفت ترجمه فارسی این کلمه به تکامل، در واقع غلط مصطلحی هست که رایجه و این کلمه معنای دقیق تطور عربیه. به عبارتی دگرگونی دایمی بدون بار منفی نزول و سقوط یا بار مثبت تعالی و صعود. و این همون فرگشت یا تغییر و تحول تدریجی معنا شده. با این حساب من شدیدا دچار فرگشتم. با روحم کلنجار میرم و در برزخ دایمی درستیها و نادرستیها دست و پا میزنم و ارزشهای جدیدی رو برای خودم میآفرینم. این ارزشها یکی پس از دیگری برام بیارزش و از دل اونها افکار تازه ای متولد میشه که منو به جلو میرونند. و این چنین من هستم. زیر سنگینی غیر قابل تحمل زندگی ولی همچنان پیشرو و پرامید. امید به ادامهدار بودن فرگشتم تا رسیدن به نقطه موعود ثبوت ارزشهام. ارزشهایی که خود بهشتند..