شب یلدا تو جاده پلیس ایست داد. هیچ وقت جایی که باید باشم نیستم و اون شب هم نبودم. به شوخی گفتم حالا درسته که ما یمینیم و اون یسار، ولی شیشه نوشابه جهت یابی بلد نیست، خودمون اعتراف کنیم که از تشییع روحانی معترض بر میگردیم! چند دقیقه ای که راننده برنگشت، همه سرم هوار شدن که چرا با بلوز شلوار راه افتادی تو جاده، حالا اگه اتفاقی بیافته به تو هم گیر میدن. باز شوخیم گل کرد که میگم از اون پسر فوفولیها هستم که موهام بلنده و قیافهام دخترونه. تازه واسه اینکه شک هم نکنن می گم بادیبیلدینگ کارم که زیر کتم یه کم باد کرده! خبری نبود. پلیسها از فرط بیکاری تخمه شب یلداشونو از ما میخواستند که اونم ندادیم! باز اگه فال میخواستن یه چیزی! میگن تو این شب گرفتن فال حافظ رسمه. البته من فکر میکنم حکمتش تو خود حافظ خوانیه، تا خود فال. ولی این کتابهای جدیدی که فالنامه هم همراهشه، کارو از بیخ خراب کردن. ملت جای حافظ خوانی و لذت بردن از اشعار شیخ اجل، همه هم و غمشون همون فاله میشه و لاغیر..
منکه هیچی از فالم به یادم نیست، غیر اینکه اشعار شاعر بزرگ که ظاهرا جدیدا به دستگاه سونوگرافی آینده هم مجهز شدند، فرمودند بنده چهار قلو خواهم داشت!!!! فکرشو کنید ماهی که تصور یکی هم براش عذابه، تو چنین قفس چهار دیواری اسیر بشه!! ولی صبح فرداش خوابی که جناب حافظ برام دیده بود تعبیر شد! یک سال پیش ای میلی از دورترین نقطه ممکن این کره خاکی دریافت کردم. ای میلی که نوید باز شدن دروازه دنیایی دیگه رو برام بهمراه داشت. ولی این کافی نبود و شاه کلید در جایی دیگه انتظارمو میکشید. و انتظار اون قدر طولانی شد که دروازه بسته شد. سالی گذشت و دعوتی دوباره امیدها رو زنده کرد. و باز انتظار برای شاه کلید.. تا اینکه فردای یلدا فهمیدم چطور اشتباهاتی چند قلو و پی در پی منو در صف انتظار عقب روندند و این چنین زمان رو از دست دادم. فعلا که هنوز پا به ماهم و تا فارغ شدنم مدتی طولانی در پیشه ولی امیدوارم این زایمان راحت باشه و با شیرینی قدم نورسیدهام، دردناکی نه ماه گذشتهام فراموش بشه. هر چند اگر سقط جنین، نوزادی نارس رو هم در دامنم بزاره، من از نو شروع خواهم کرد، که ایستادگی فلسفه وجودی منه..