همون قدر که روایات مخدوش مذهبی به نظرم عوامانه و مضحکند، زندگی پر هاله مردان قهرمان و یکه، منو شیفته خودشون میکنه و تحت تاثیرم قرار میده. این مرد ممکنه سیاوش اساطیری و تنها، مابین تورانیان قصههای شاهنامه باشه یا حسین مظلوم و آزاده دشت کربلا و گیر افتاده در حصار یزیدیان، و یا حتی مسیح انکار شده و مصلوب فریسیان دنیاطلب. بر هر سه اینها اشک ریختم. زمانی که سر سیاوش درون لگنی بریده میشد تا قطرهای از خونش بر زمین ریخته نشه ولی قاموس زمین و زمان چنین چیزی رو تاب نیاورد و قطرهای چکید و از اون محل گیاه سیاوشان رویید، تا سیاوش جاودانه بشه. وقتی حسین؛ هر که بود و هر چه کرد؛ ننگ و ذلت رو نپذیرفت و راه آزادگی و مرگ با شرافتو طی کرد و او هم جاودانه شد. و نیز بر لحظات سخت و نفس گیر عیسی بر صلیبش اشک ریختم. معترفم که در خلوتم بر عیسی بیش از بقیه اشک ریختم. چون بیش از بقیه، از او خوندم. از انجیلی که تو گاه کودکی میخوندم و هیچ نمیفهمیدم، تا کتابهایی که معتقدانش می نوشتند و برام تکاندهنده بود. "مسیح باز مصلوب"، "گمگشده راه حق"، "آخرین وسوسه مسیح" ؛که این یکی به شدت منو لرزوند و با تنهایی منحصر به فرد عیسی بر صلیب، منم به سختی میگریستم و قادر به کنترل قطراتی که یک به یک سرازیر میشدند، نبودم؛ و بسیاری دیگه از کتابها و حتی این آخری که لحظاتی پیش خوندنش تمام شد. "انجیل های من" اثری از "اریک امانوئل اشمیت". کتابی مرکب از دو بخش..
بخش اول، شب باغ زیتونه، که از زبان عیسیایی میگه که خودش تا پایان باور نداشت مسیح موعوده و نیز ادعای پسر خدا بودن نداشت. او بشری معمولی بود که حتی اولین معجزه رسالتش سخن گفتن بر گهواره نیست. در واقع اصلا رسالتی در کار نیست و عیسی که نهایت رنج رو به قیمت مهر ورزیدن به دیگران به جان میخره، بی اونکه پیام وحی رو دریافت کنه، به امید کشف خودش در تنهایی، با غور و سقوط و غوطهور شدن در خودش، خداشو مییابه! مریم ناصری هم هیچ نشانی از مریم مقدس و مادر باکرهای که می شناسیم نداشت. یهودای خائن هم، کسی نبود جز وفادارترین و نزدیکترین یاری که عیسی بر ایمان و اطمینان مطلق او به بازگشت و عروجش پس از سه روز، غبطه میخورد! مردی که عیسی هرگز کسی رو به اندازه او دوست نداشت و به همین علت این مرید برگزیده رو برای بزرگترین فداکاری ممکنه برگزید! و یهودای اسخریوطی انتخاب شد تا پشت پرده خیانت تا ابد منفور باشه و مسیح بر صلیبش، بر تارک تاریخ جاودانه بمونه..
بخش دوم، بازگویی حوادث پس از عروج به روایت پیلاطس حاکم رومی یهودیه است. مردی مقتدر که ابتدا تلاش میکنه عیسی رو از کینه یهودیان نجات بده ولی سرانجام مجبور به اجرای حکم تصلیب میشه و همویی که عیسی رو جادوگر ناصری میدونه و حاضر نیست بازنمایی دوباره مسیح پس از مصلوب شدنش رو بپذیره. تمام امکانهای موجود برای رویت دوباره مردی کشته شده بر صلیب رو در نظر میگیره و حتی به این نتیجه میرسه که عیسی پیش از مرگ از میخها جدا شده و زنده مونده و در نهایت خشم و ناامیدی در مییابه این بار نیز به خطا رفته. و خود اوست که در پایان، راه رو به همه نشون میده، زمانی که در اوج ناتوانی بیان میکنه: چگونه میتوانم حریفی را تعقیب کنم که به عالمش راه نمییابم؟ و بعدتر به تمنای میعاد گم کردهای، میپرسه: او کجاست؟ کدامین راه را باید در پیش گیرم؟ و پاسخ میشنوه: چندان مهم نیست. هر زمان که آماده باشی، او را خواهی یافت. این سفر را ما نه فقط در راهها، بلکه نخست در اعماق وجود خود میکنیم. شک کردن و اعتقاد داشتن، هر دو یکی است. فقط بیقید بودن، کفر است..
پ.ن: ماهی نشانه عیسی است. به یونانی این کلمه مخفف عبارتیست معرف نجاتبخشی عیسی. عیسیایی که خواهان مرگ خودش بر چلیپا بود تا مردمان رو به دنیایی نو رهنمون بشه. دنیایی الهام گرفته از پادشاهی عشق، که میآموزانه از آن دم که یکدیگر را دوست بدارید، دیگر مسالهای به نام یهودی، یونانی و رومی بودن وجود نخواهد داشت چون همه یک تن واحد خواهید شد..