در جمع زنانی بودم، روزگارانی همه استقامت، همه فریاد دادخواهی و عدالت، همه طالب آزادی و زندانی کشیده. زنانی، شوهر به جوخه اعدام سپرده. زنانی اخراج شده از عرصه فعالیت. زنانی سردی افزونتر از گرمی چشیده. زنانی فهیم و ادیب. زنانی از دهههایی نه چندان دور.. گفتند، شنیدم. گفتم، شنیدند.. ابتدا بیشتر احترام بود و حرمت. انتها بیشتر افسوس ماند و تاسف. احترام بر عمری صرف شده از برای آرمان طلبی. حرمت بر شور گذشته از سر شعور. افسوس بر بیثمری کپکزدایی افکار تاریخ مصرف گذشته به مدد تولدی دیگر فروغ و رقص زندگی اوشو. تاسف بر استحاله جوانانی با زمانه رزمیده تا پیرانی با بوی مطبخخانه. احترام بر ادعای بیادعایی بدهکاران زمان در عصر مدعیان طلبکار. حرمت بر قلبهایی پر از زخم دشنه روزگار. افسوس بر دریادلانی به گل نشسته. تاسف بر روزهایی بر هیچ رفته.. و در نهایت تنها عبرت بود و حسرت. عبرت بیثمری کوفتن بر طبل آرزوهای خوشخیالان قدرتطلب. حسرت زیستن در دنیایی همه یک رنگ، بیتمنای این نام ننگ..