انگار هامون در بخشی از وجودم رخنه کرده که باعث میشه دایم صداشو بشنوم. و این روزها بیش از پیش با منه.. حتی همین لحظه با پس زمینه ای از موسیقی باخ، همراهمه..
- تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم؟ اگه اونی باشم که تو میخوای، اون وقت
دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیست..
+ من من من من، اه
- خب، آره. تو واقعا خودتی؟ تو آدم دو سال پیشی؟ تو اون آدمی هستی که من میشناختمت ؟ آره؟ تو یعنی
اصلا عوض نشدی؟
+ نه، عوض نشدم. تو رو دیگه دوست ندارم..
_ واقعا این جوریه؟ یعنی همه اون زمزمهها، زندگیها، عشقها، همه دروغ بود؟
_ چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ کی بود؟ دو سال پیش؟ سه سال پیش؟ منکه پاک حساب سال و روز از
دستم در رفته..
+ بهر حال تقصیر من بود. من عاشقش شدم..