-
ادعاهای پایان ناپذیر
1387/10/18 15:13
امروز عاشوراست. از صدای هر ضربه ای که از طبل ها و سنج های دسته روندگان به گوشم می رسد، گویی تک تک سلول های قلبم به ارتعاش در می آید و نام حسین را فریاد می زند ولی هنوز برای اینکه جسارت داشته باشم که بگویم حسین الگوی من است، خیلی خیلی فاصله دارم که خوب می دانم چطور زندگی این دنیایی مرا اسیر خودش کرده و لبیک گفتن به...
-
کاش باران ببارد
1387/10/17 19:50
بودا در پاسخ به سوال دوستی که از او پرسیده بود، آیا در جهان چیزی هست که به آن علاقه داشته باشی؟ گفت: آری، باران، چون فکر می کنم تنها چیزی که این دنیای خاکی را به آسمان و عوالم بالاتر از آن وصل می کند، همین رشته ها و ریشه های خیس ابریشمین باران است و بس. من باران را بسیار دوست دارم. پی نوشت: منم عاشق بارون و راه رفتن...
-
اصل و بدل
1387/10/16 11:23
چند روزیه که هر کاری انجام می دم، کتاب "ژان کریستف" نوشته "رومن رولان" همراهمه و در حین انجام کارم اگه شده سطری از اونو می خونم. باید این کتابو سالها پیش می خوندم که نشد و حالا نمی دونم تحت چه اثری فکر می کنم چقدر فرصتها محدوده و باید دو برابر زندگی کرد و چقدر حیفه مهلتمون فقط در حال پرورش ابعاد...
-
اعتماد به خالق
1387/10/14 17:35
نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند که در دوران کودکی، یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد. اندکی منتظر می ماند، اما سرانجام - چون خروج پروانه طول می کشد - تصمیم می گیرد این فرایند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند، تا این که...
-
اکسیر من
1387/10/12 15:40
نمی دونم چرا همینکه پا به دانشکده علوم می گذارم، این ماهی کوچولوی آروم تبدیل به یه ماهی کوچولوی فوق شیطون می شه! اصلا انگار محیط دانشکده برام حکم اکسیر حیات بخشو داره. بهم سرزندگی و نشاط می ده. این ماهی شیطون توی دانشکده کارهای خنده داری هم کرده که گاهی حسابی صداش در اومده. مثلا یه بار دانشجوی مافوقم ازم خواست در اتاق...
-
دام تو
1387/10/10 17:24
ای دل، شکایتها مکن، تا نشنود دلدار من ای دل، نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من؟ ای دل، مرو در خون من، در اشک چون جیحون من نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من؟ یادت نمی آید که او می کرد روزی گفتگو؟ می گفت:« بس، دیگر مکن اندیشه گلزار من اندازه خود را بدان، نامی مبر زین گلستان این بس نباشد خود ترا کآگه شوی از خار من؟ »...
-
در جستجوی حقیقت
1387/10/08 21:30
حالم دگرگونه. نمی دونم علت صخره مرجانی ای هست که چند روزه بهش خوردم و گیجم کرده و یا منم در حال و هوای ایام مناسبتی قرار گرفتم. تمام امروز در این فکر بودم که زندگی ارزشمند چه معنایی داره؟ آیا هر چه بیشتر در تکاپو باشیم و دایم در حال دویدن و تغییر جهت دادن، یعنی زندگی ارزشمندتری داریم؟ داشتم با خودم از تاثیر تغییر...
-
غروب دلگیر جمعه
1387/10/06 19:44
گویند خدا، آدم را پس از پسینگاه جمعه خلق کرد و هم به روز جمعه وی را از بهشت بیرون کرد..
-
نقطه ای تا سر خط
1387/10/02 21:16
به این نتیجه رسیدم که با عینک و یا بی عینک فرقی نداره. در هر حال، همه چیز رو به یک رنگ می بینم. عیب از چشمهای منه. هیچ کاری فایده نداره. می خوام چشمهامو ببندم و دیگه باز نکنم.. تمام.
-
پارادوکس روحم
1387/10/01 01:38
می خواستم از صمیم قلب بنویسم: امشــــب در ســـر شـوری دارم امــشــــب در دل نــــوری دارم باز امشـــب در اوج آســـمــانم راضـــــی باشــد با ســتـارگـانم امشب یک سر شوق و شورم از این عــالـــــم گـــویـی دورم از شادی پر گیرم کـه رســـم بـه فــلــک ســــرود هســتی خــوانـم در بـــر حــــور و مـــلــــک در آســــمــان...
-
انار بستنی
1387/09/30 19:15
این آقای متشخص که رویت می نمایید، اسم شخیصشون مهیاره. البته نه مهیار خالی. بلکه مهیار بستنی. می پرسید چرا بستنی؟ آخه به قدری شیرینه که آدم هوس می کنه یه لیس کوچولو ازش بگیره. فقط 3 سالشه ولی یکی از مهمترین عشقهای زندگی منه و از اونجایی که دل به دل راه داره، فکر کنم اونم همین احساسو به من داره که همه جا دنبالمه و تو هر...
-
شوک یلدا
1387/09/29 20:46
نمی دونم این چه رسمی شده که خلایق به جای حرف صاف و پوست کنده چنان می گذارنت سر کار که یه دفعه چرتت پاره می شه. شده ماجرای من. یکی رو می شناسم که به قدری پاک و مهربانه که برای دوست داشتنش نیاز به این حس خودخواهانه که اونم باید دوستت داشته باشه، نداری. مثلا سرم مابین کتابها و همه حواسم جمع اونها بود که دیدم صدای گوشیم...
-
9-129
1387/09/28 13:50
هرگاه مردم از تو روی گردانیدند، بگو: خدا مرا کفایت است، که جز او خدایی نیست. من بر او توکل کرده ام که رب عرش عظیم اوست..
-
فال من
1387/09/27 13:06
امروز ای میلی از دورترین فاصله ممکنه از این کره خاکی به دستم رسید که در واقع باید برام حکم هدیه روز عیدو داشته باشه. ولی الان انگار یه ساعت شنی روبرومه که فرصتی دوباره برای برگردوندنش ندارم. چقدر فکر تو سرم دور می زنند! حس چندگانه ای دارم! یه کم شادی، یه کم هراس، یه کم امید، یه کم تشویش، یه کم... نمی دونم چرا ولی یک...
-
فی حقیقة عشق
1387/09/26 22:28
بارها رساله "فی حقیقة عشق" شیخ اشراق رو خوندم ولی امشب بیش از هر شب دیگه ای بهش احساس نیاز پیدا کردم. آمدم سراغش و دوست داشتم می تونستم با نگارشش، دیگران رو هم در حسم شریک کنم ولی حیف که نگارش این رساله در اینجا با این حال دگرگون من میسر نیست. فقط مختصری از اونو می نویسم... « بدان اول چیزی که حق بیافرید...
-
خود خودم
1387/09/25 22:23
عجب روزی داشتم. از صبح حسابی درگیر بودم. توی بانک باز مغزم شروع کرد به سیگنالهای عجیب غریب فرستادن. کارمنده مبلغ ناچیزی کسر آورده بود و دوستش دلداری داد که فکرشو نکن. اونم با قیافه پر غروری گفت: مردو برای همینا ساختن دیگه! خنده ام گرفته بود. با خودم گفتم: اگه ادعای مردیتون می شه و راست می گید، انسانیتو نمی گم تموم...
-
با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او...
1387/09/22 19:04
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی...
-
دورخیز ماهی سیاه کوچولو
1387/09/21 19:30
ماهی سیاه کوچولو الان زیر یه آبشار بلند ایستاده. اگه این آبشارو رد کنه، به یه دریای خیلی بزرگ می رسه. این ماهی سیاه کوچولو قصه ما، سال ها از این جویبار به اون جویبار و از این نهر به اون نهر رفت. سر راهش چند تا آبشار کوتاه و بلندو هم رد کرد و دریاهای کوچیکی رو هم دید. خیلی هم خوشحال بود که هیچی جلوی ارادشو نمی تونه...
-
یک عکس، هزار خاطره
1387/09/20 19:48
نمی دونم تا حالا شده عاشق شخصیتهای خیالی بشید. یکی از این شخصیتهای خیالی که من عاشقش شده بودم، "زار محمد" قهرمان کتاب "تنگسیر" نوشته "صادق چوبک" بود. باید به یکی دیگه از عشق هامم اعتراف کنم. "گل محمد کلمیشی" قهرمان اصلی کتاب "کلیدر" نوشته "محمود دولت آبادی"....
-
دعای فراموشی
1387/09/20 11:35
می گم نکنه من مازوخیسم دارم؟ اگه ندارم پس چطور با علم به اینکه بعضی چیزها چقدر باعث آزارم می شه، بازم اصرار به شنیدنشون دارم؟ خدایا اگر هم به خود آزاری مبتلا نیستم، به من نسیان عطا فرما..
-
درین شبها
1387/09/20 01:43
در این شبها، که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد. درین شبها که هر آئینه با تصویر بیگانه ست و پنهان می کند هر چشمه ای سر و سرودش را چنین بیدار و دریا وار توئی تنها که می خوانی. توئی تنها که می خوانی رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را توئی تنها که می فهمی زبان و رمز چگور ناامیدان را. بر آن شاخ بلند ای...
-
سوال خودمونی
1387/09/19 13:21
مدتهاست که تلویزیون هیچ نقشی در زندگی من نداره و به کل این جعبه جادویی رو که پر از برنامه های مزخرف سیمای ایرانه از روزانه هام حذف کردم. ولی بازم گاهی پیش می یاد که نقش رادیو رو برام بازی می کنه و صداشو از دور می شنوم. توجهم به برنامه ای که الان داره پخش می شه، جلب شد. نمی دونم اسمش چیه ولی انیمیشنی در مورد زندگی حضرت...
-
فرار از خود
1387/09/19 01:34
از خودم بدم می یاد. چرا این قدر ضعیفم و نمی تونم جلوی سرازیر شدن وقت و بی وقت این اشکهای لعنتی رو بگیرم؟ اه، از خودم بدم اومده، از اشک بدم اومده. کی می خوام یاد بگیرم حرف فقط برای زدن نیست. باید یه کم عمل کرد. کی می شه من، درخت که خوبه، اصلا علف بشم. علفم نه، سنگ بشم. اصلا هر چی بشم ولی آدم ضعیف نباشم. کی می شه؟
-
قربانی منیت در پیشگاه احدیت
1387/09/18 20:27
داشتم به دلیل رنج کشیدن فکر می کردم. به اینکه چرا وقتی به چیزی که می خواهیم، نمی رسیم رنج می کشیم و اینکه چرا وقتی به چیزی که می خواهیم، می رسیم چون نمی تونیم اونو برای خودمون نگه داریم، باز هم رنج می کشیم. بوداییان سه حلقه اصلی برای اسارت و دردمندی بطن هستی بشر می شناسند: وهم (موها)، نفرت (دوشا)، شهوت(راگا). من همه...
-
یاریم ده برای شناخت خود
1387/09/18 18:16
ای خدا، ای شاهد اسرار نهان و دانای راز پنهان...درخواست می کنم به آن نام مبارکت که بدان نام آسمانها را بی ستون برافراشتی و زمین را بروی آب منجمد بگستردی..و به نام سبوح و قدوس و برهانت که آن نور فوق هر نور است و نور صادر از نوریست که روشنی بخش تمام انوار است که هر گاه بر زمین رسد، زمین را بشکافد و چون به آسمان رسد،...
-
بی تو
1387/09/18 17:58
چه غم انگیزه، زندگی ای که فقط در تمنای شانه ای برای گریستن سپری می شه..
-
جنگجوی درون
1387/09/17 20:42
جنگجو بودن به معنی کامل بودن یا پیروزی نیست. بلکه جنگجو بودن یعنی آسیب پذیر کامل بودن و باز عمل کردن. جنگجو هیچ وقت تسلیم نمی شه. بلکه عشق رو در کاری که دوست داره، پیدا می کنه. برای جنگجو بودن، کافیه آشغالایی که تو کلته بیرون بریزی. اون صدایی که می گه: تو نمی تونی و به هیچ چیز فکر نکن، جز اون لحظه ای از زمان که در آنی...
-
توبه نصوح
1387/09/16 22:16
توبه کردم که دگر می نخورم در همه عمر بجز از امشب و فرداشب و شب های دگر..
-
اشک
1387/09/16 01:12
یه نصیحت می کنم و دیگه هم دور این مقوله رو قلم می گیرم. دل چه سر به راهش و چه هواییش، همیشه این خطرو براتون ایجاد می کنه که هر لحظه به گریه بیافتید. اگه از اون جنس آدم هایی هستید که می خواهید محکم و استوار تو مسیرتون حرکت کنید و هیچ گاه تزلزل نداشته باشید، شما هم دور دلو قلم بگیرید. والسلام
-
ارتباط از نوع دل و قلوه ای یا نوعی دیگر؟
1387/09/15 22:59
حرف ، حرف، حرف. چقدر از این حرف زدن ها احساس خستگی می کنم. امروز با خودم گفتم، اصلا همه چی رو ول کنم. مگه فقط من هستم که این حرف ها رو می زنم که اگه نگم از جایی کم بیاد. اون قدر آدمها از این حرفا زدن که نگو. چه فایده؟ بعدم نشستم به نتایجی که گرفته بودم، فکر کردم. ولی به قول هدایت، تو اول کلی نتیجه گیری می کنی و بعد...