-
با صدای بی صدا، مثه یه کوه بلند، یه مرد بود یه مرد..
1389/12/12 06:13
کیست که مرا یاری دهد از این خیل خواص بی خاصیت؟
-
روز دانشجو مبارک..
1389/11/25 13:51
پس از سی سال حتی قوانین عطف به ماسبق نمی شوند..
-
بین کارتهای بازی، تنها شاه دل است شاه بی سبیل..
1389/11/25 13:51
-
بدانید قدر اطبای حاذق وطنی را!
1389/11/13 07:07
بعد اینکه واسه ۵ دقیقه ویزیت شدن با دکتری که به گمانم بیش از سال ۵ پزشکی سواد نداشت، ۵۵ دلار گذاشتند تو پاچه ام، تازه بهم می گند، بیا دستاتو محکم بگیریم تا بتونیم محل درد رو بیشتر بررسی کنیم! گفتم، قربون دستای شفابخشتون، حالم خوب شد!!
-
بر ریشه جهل لعنت..
1389/10/27 02:45
سبزی فروش ساده، قلدرمابانه و به سبک شعبون بی مخ، وسط بازار هوار می زد بر ریشه فتنه لعنت..
-
به کدامین گناه کشته می شوند؟
1389/10/22 22:45
نمی دونم رابین هودش کی بود ولی شنیده بودم که بهش می گفتند جان کوچولو. قد و قواره بلند، لحن صمیمی و لبهای همیشه خندانش، چنین نامی رو براش به ارمغان آورده بود. بعد پایان فوق لیسانس، احتمالا سرمست از یافتن کاری درخور، راهی ماموریت شد. ماموریتی که پایانش، بیرون کشیده شدن کالبدش از لاشه هواپیمایی سقوط کرده بود.. هواپیمایی...
-
یه یادآوری کوچولو
1389/10/13 14:31
فروشنده شلخته فروشگاه درهم و برهم، کارت مغازه اش رو که داد دستم، چشمم افتاد به جمله تبلیغاتیش. نوشته بود: آنگونه که می خواهید، زندگی کنید..
-
به هوای وطن، در رثای وطن..
1389/10/02 02:35
روایته، فتحعلی شاه که امر کرده بود به رسم ادب باید گوش تمام درباریان زیر کلاه باشه، به پیک خبررسان عباس میرزا از وضعیت بحرانی جنگهای ایران و روس پرخاش کرد که چرا گوشهاش از زیر کلاه بیرونه و پیک هم به زیرکی پاسخ داد، اگر با رفتن گوشهای من زیر کلاه، مشکلات مملکت حل می شود، بفرما این هم گوشهای من.. حالا این حکایت منه و...
-
مردی و مردونگی خاک شده..
1389/09/12 05:16
صبحگاه است و اخبار روز جهان و ایران.. قطر، بیابانی خشک در سده های پیشین، دیار بی نام و نشان سالهای اخیر، و اینک کشوری در مسیر ترقی و رهایی از زیستن به سبک قرون وسطایی، و حتی مورد اعتماد جوامع بین المللی و میزبان جام جهانی.. و ایران، مهد تمدن در هزاره های پیشین، کشور پر مدعای عدالت اسلامی در دهه های نزدیک، و اینک...
-
010
1389/08/15 23:44
بنگر کجا ایستاده ای، پس از آن "هیچ" باش..
-
منطقی یا غیرمنطقی، مساله این است..
1389/07/26 20:33
هر منطقی تا زمانی منطقیست که منطق قویتری غیرمنطقی بودن آنرا اثبات نکرده باشد..
-
3،2،1
1389/07/22 12:59
1- چه خوب نوشت حال این روزهای منو، سیمین بهبهانی در فنجان شکسته.. 2- آن خواننده متقلب رئیس متقلبتر از خود در بر گرفته، بعد سالی و اندی خونهای ریخته و فریادهای به جایی نرسیده، از بهر هو شدن فرزندش در ورزشگاهی، فرمودند، از مسئولین تقاضای رسیدگی دارم!! ... این گول بین.. توفان خندهها.. 3- بار خود را بستم.. رفتم از شهر...
-
بر فراز قله سینوس با n پی فاز تاخیر..
1389/07/19 16:10
ایده آل طلب بودن، بالذات مشکلی نیست. چیزی که دردسرزاست، استانداردهای بالای فکری برای ایده آله..
-
انگاری منم باید کمی زندگی کنم!
1389/07/10 15:47
بهم میگه، همه بچههای پیاچدی، وقت بیکاری، وبلاگ مینویسند و وبلاگ میخونند؟ بهش میگم، نه، اونا با شوهرشون تنیس بازی میکنند و اگر خسته شدند با سگشون میرند پیاده روی و اگر اینم کسلشون کرد، با دوچرخهشون میگردند.. به عبارتی، اونا زندگی میکنند!
-
!!?Vienna, do you marry me
1389/07/10 01:11
جمعه شبا که رقابت The Bachelor رو میبینم احساسم دقیقا مشابه احساس پنج سال پیشم در ایرانه.. ناامیدانه شاهد کنار رفتن یک به یک نامزدها بودم و با دیدن منتخب، ناباورانه به این میاندیشیدم در فکر این مردم اصلا چیزی میگذره؟ حالا شده حکایت این رقابت مثلا واقعی. غیرقابلتحملترین دختر ممکنه که باید در همون دور اول حذف...
-
بلاگر محبوب من، بلاگری برای تمام فصول..
1389/07/08 03:30
حالا درسته که تزاد گاهی یه کما بیادب میشه! ولی این دلیل نمیشه که منم گاهی از نوشتههاش چنان دیوونه نشم که فکر کنم اگر قرار بود که عاشق یه بلاگر میشدم، اون حتما تزاد بود..
-
در جگر لیکن خاری از ره این سفرم میشکند..
1389/07/05 11:53
از خیابانهای پر ز گل میگذشتی و در ذهنت نقش میبست، از شهری که حتی آدمها از هم میگریزند به شهری پناه بردی که حتی پرندگان از تو نمیهراسند.. دهم سپتامبر بود. به آفیس وارد شدی. لبخند دختران آمریکایی، متعجبت کرد که چطور به یاد نمیآرند فردا چه روزیست.. و چطور تو را به جرم همکیشانت محاکمه نمیکنند.. ولی در چنان آفیس...
-
الهه ولی بیجان
1389/07/03 02:28
در مسیر فوران آتشفشان بودن اگر تبخیرت نکند، از تو سنگی پایدار خواهد ساخت..
-
من، تو، او..
1389/07/02 15:58
یادداشت آخر انکراتیک توفانی در من بپا کرد.. توفانی که نهایتش، بازیافتن آرامشی گمشده بود.. "عقل و متانت و عمق را در زندگی نمی شود از دیگران گرفت. باید خود آدم کشفش کند. آن هم بعد از گذراندن مراحلی که هیچ کس دیگر نمی تواند به جای آدم بگذراند. همان لحظه هایی که آدم از به یاد آوردنش عذاب می کشد. این صحنه ها...
-
و اما دلدادگی..
1389/06/27 11:46
بیاندیشید به رابطه اهلی شدن با کوچک شدن سایز مغز..
-
سر بالا، سینه جلو، محکم و قوی برو به جلو
1389/06/25 04:59
It’s your choice.. Choose the changes
-
ای قلب، آرام بگیر
1389/06/24 21:29
دمای صفر مطلق دست نیافتنیست، حتی اگر بینهایت بار انارها ترک بخورند.. یادآوری: بزغالهی خوب جیغ نمیکشد..
-
گوسفندان تاریخ بشریت را رقم می زنند
1389/06/18 09:29
وقتی چند تا گوسفند بتونند با هواپیماربایی، هزاران انسان رو در چند دقیقه قربانی کنند تا با چشیدن شهد شهادت، خداشون راضی بشه، چطور چند تا گوسفند دیگه نتونند با فکر به راه انداختن جنگهای صلیبی نوین، برای سوزوندن کتاب مقدس دسته مقابل برنامه بچینند، تا پدر پسر روح القدس رو راضی کنند؟
-
تناسباتی از این سو تا به آن سو
1389/06/14 09:41
تناسب مستقیم: اون سر و این سر دنیا، روز مادر حلقه الماس تبلیغ میشه و روز پدر لباس زیر تخفیف خورده! تناسب معکوس: اون سر دنیا زلزله در مقیاس غلغلک، تلف کننده هوار هوار مردمه و این سر دنیا زلزله در مقیاس مهیب، مایه سرگرمی و تفریح ملت! پ.ن: شرح حکمت این تناسبات بسی جالب است ولی به مصداق، هر که را اسرار حق آموختند، مهر...
-
اندر کفر استیون هاوکینگ
1389/06/12 04:09
در شهر باستانی اندیشه، دو دانشمند زندگی میکردند. این دو سخت از هم بدشان میآمد و همیشه عقاید و نظرات یکدیگر را مسخره میکردند. اولی کافر بود و دومی مومن. یک روز این دو دانشمند برحسب اتفاق در میدان بزرگ شهر بهم برخوردند و در حضور طرفدارانشان با هم به بحث و مجادله در اینکه خدا هست یا نیست، پرداختند و بعد از چند ساعت...
-
نه هر که آینه سازد سکندری داند
1389/05/31 19:19
ساختن یک انسان جدید به طرز دلهره آوری ساده است. بهمان سادگی که گربه ها و موشها ساخته می شوند..
-
FOR EVER happy birthday to me
1389/05/27 14:57
I LOVE YOU BUT I LOVE ME MORE
-
تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل..
1389/05/03 04:57
دیونیوزوس یا خدای شراب هفتصد سال قبل از میلاد مسیح به صلیب کشیده شد..
-
شما را به خدا اگر میتوانید قصور نکنید..
1389/05/02 18:33
از گلستان سعدی حکایت است، حکیمی با درانداختن غلام لرزان دریا ندیده به اوج بحر، محنت غرقه شدن را به او چشاند تا قدر عافیت بداند و بنای زاری نگذارد. عافیتی که حتی در عصر مدرن، بسیاری از زاران دارند. بسیاری که حتی به قد خردلی از غصه مصیبت زن زبالهگرد قصه ما را نچشیده و باز به درد افسردگی دچارند. بسیاری که دیدن چهره...
-
بالا رفتیم ماست بود.. پایین اومدیم دوغ بود..
1389/04/26 10:47
همانا از کراماتی که به حدود الهیه ما نسبت داده اند این است: روش سریع و ناتوام با زجر برای نابودی حیوان موذی و فرو بردن در چاله و سنگ کش کردن برای نابودی نفس خطاکار آدمی ..