این چند روز دایم تو فکرم بود و بیشتر از همه به یاد خوندن اعجاب آورش تو استادیوم و مابین اون همه کودک از ملل و نژادهای مختلف بودم ولی نمی دونستم چیزی که در ذهنم هستو چطور بیان کنم. و امروز دیدم که انکراتیک من، به بهترین نحو، حق مطلبو ادا کرده..
ریز ریز می خنده و بهم می گه، اگه تمام زنبورهای دنیا نیشت بزنند، حقته! چون...خیلی گلی! تلخ لبخند می زنم و بهش می گم، پس حکمت سوزشی که تو وجودم حس می کنم همینه..
ولی خوب می دونم که خودم به تمنای چشیدن شهد عسل، دست به کندو فرو بردم و جز نیش نصیبم نشد..
یکی از فیلم هایی که خیلی دوسش دارم، فیلم "ترومن شو" هست. نه اینکه، از بازیگر فیلم یا تکنیکهای فیلمسازیش خوشم بیاد، در واقع مفهومی که در فیلم نهفته است، منو جذب خودش می کنه. بطن فیلم نشون می ده که چطور آدمی می تونه با بالهای راهبر دلدادگی، ریسمان اختیارشو به کف بگیره و از قفس و جبری که به اسم سرنوشت براش ساختند، رها بشه و به سوی آزادی پرواز کنه.
با وجودی که این فیلم، ضد دینی قلمداد می شه ولی هر چند مشکل، ابتدا باید فارغ از تعصباتی که ذهنمون اسیرشه، در حقیقت ادیان غور کنیم تا سمت و سوی چنین اندیشه هایی رو تشخیص بدیم. غایت ادیان، جز رها شدگی نهایی بشر از تمام قید و بندها، و سرسپردگی و یکی شدن با یگانه دانا، جز برای آزاد شدن از بندگی سایر اسارتها نیست. با این توصیف "ترومن شو" فیلمی کاملا همخوان با مفاهیم اصیل دینیه!
زیستن ترومن در دنیایی قفس گونه، با خوشی و در بی خبری همراه شده. حقایقی که ترومن از اونها آگاهه، عین جهل مطلقه زیرا چنان برای او ساخته و پرداخته شده که اجازه هر تفکر بیشتری رو از او سلب کرده. او نیز چنان مسخ اونهاست که بر بدیهی ترین مسائل هم چشم فرو می بنده و تا زمانی که به حقیقت عشق پی نمی بره، پرده از چشمانش فرو نمی افته و قادر به بهره بری از بصیرتش و درک سایر حقایق نیست. ولی وقتی دیدگانش روشن شد، قفس پر نقش و نگار ، همه جذابیتشو از دست می ده و علی رغم تمام موانع، محدودیتها و آمال طبیعیش، تلاشی برای یافتن خود واقعی آغاز می شه.
"ترومن شو" فراری از مجاز به واقعیته. فرار از منیتی کذایی و امن، به سوی ماورایی مبهم و پر از مخاطره است. ترومن، قراردادشکنه. نمی هراسه. از دریایی پر از تلاطم گذر می کنه تا خود راستیشنو بیابه و به گاه گذر از حصار و یافتن گم کرده اش، گویی همه ذرات عالم، هم نوا با او، به سکون و آرامش می رسند.
ترومن می آموزانه که قفس هر چند موجه و فراخ به نظر برسه ولی بواقع باز تنگ و حقیره و خالقش هر که می خواد باشه، چه خودمون، چه جامعه ای متحجر، فاقد این حقه که به نام اصولی از پیش تعیین شده و لاتغیر، روحی آزاد رو به اسارت، تحت اراده و کنترل خودش در بیاره و اونو در حد عروسکی ناتوان و مجری اوامر خود نزول بده.. آزادی ترومن به معنای رد پذیرش فرمانروایی عشق نیست که اصلا او به حکم همون عشق، گره ها رو گشود، خودش و کمال مطلوبو یافت و رها از هر دلبستگی دیگه، فقط و فقط سر بر آستان او سجده کرد..
چندی کوتاه از نت و فضای اطلاعات دور بودم ولی از دیروز که دیدگان تسلیم دختر و خون جهنده از دهانش رو دیدم، همه وجودم تبدیل شد به بغضی فرو خورده. بغضی که با اشک سبک نمی شه.. " خواب رویای فراموشی هاست. خواب را دریابم که در آن دولت خاموشیهاست " چشمها رو بسته و به لالایی گوش سپردم:
لالا لالا گل زیره، بابات دستاش به زنجیره
می گه، هرگز نگو دیره که هر روز، روز تقدیره
لالا لالا گل گندم، چی اومد بر سر مردم
میون آتش افتادیم، شدیم از روی دنیا گم
لالا لالا بد آوردیم، به اسم زندگی مردیم
خیانت، شکل یاری شد، ز یاران پشت پا خوردیم
به نام عشق و آزادی، غم این خلق می خوردند
ولی با دست خود، ما را به قربانگاه می بردند
رهایی ریشه ما بود، همه اندیشه ما بود
ولی در آن روی سکه، تبر بر ریشه ما بود
گل و گلدون و گلخونه، شده امروز یه ویرونه
سر فواره ها خونه، ببین مردن چه آسونه..
و واقعا مردن چه آسونه! حداقل در چارچوب فکری من، مرگ شرافتمندانه آسونتر از زندگی مزورانه است. بسیار آسونتر از زنده بودنی سخت و حقیرانه، زیر بار خفت..کارهای بزرگ، هزینه بالا می طلبه و این هزینه بر دوش تک تک بهره بران نهایی از کار بزرگه. این روزها، روزهای تاوانه. تاوان برای سکوت در برابر آرمان به فراموشی سپرده شده عدالت خواهی. آرمانی که بیش از ربع قرن پیش، در پی تحقق رویاهای ایده آل گرایانه، نهالی کاشت که با خون جوانان ریشه گرفت و نمو کرد. خونی که همراه به گور رفتن آرمان، پامال شد و هیچ کس به یاد نیاورد که اصلا دلیل رویش نهال از ابتدا چه بود..
و حالا نسلی که هیچ دخلی در ثمر نشستن نهال گذشته نداشت، نهالی تازه کاشته. حتی فکر به خونهایی که در همین شروع راه ریخته شده، زجرآوره ولی هیچ نهالی بی آبیاری به بار نمی نشینه. اگه نهال قبلی برای گرفتن حقی شکل گرفت، نهال امروز هم برای باز پس گیری همون حق، قد علم کرده. حقی که در مسیر تاریخ برای معنا دادن به مفهوم عالی آدمیت، شهید پرورده و هنوزم به شهادت می طلبه تا شاید ندای همین شاهدان همیشه زنده، پایانی بر خواب های سنگین چون مرگمان باشه..
پی نوشت: نوشتارم تهیجی برای آبیاری بیشتر نهال نیست، بلکه صرفا یادآوری گرامی داشتن آنهایی است که جان دادند تا ما بیاموزیم، زندگی ای که ارزش مردن نداشته باشد، ارزش زیستن هم ندارد. آنها رفتند و ما ماندیم. به امید ماندنی بیدار و سربلند..
عشق، به شکل پرواز پرنده است
عشق، خواب یه آهوی رمنده است
من، زایری تشنه زیر باران
عشق، چشمه آبی اما کشنده است
من، می میرم از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق، تا قیامت هر لحظه زنده است
من، می میرم از این آب مسموم
مرگ عاشق، عین بودن، اوج پرواز یه پرنده است...
پی نوشت:
چگونه گریه سر کنم که یار، غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر، شهر یار نیست