امشب برای من شب آرزوهاست. جمیع خوانندگان اعم از جن و انس، خواهشا برام آرزو کنند از این بیماری خریت مزمن که چندیست گرفتارشم، شفا پیدا کنم..
نصفه شبی به جای خوابیدن، بیدار نشستم به گوش دادن این آهنگ بردیا! چقدر احساس سبکیه، احساس رهایی.. احساس رهایی ناشی از قدرت انکارناپذیر القا!
امشب شب پروانه معصوم منه. پروانه ای که هیچ گاه پیله شو ترک نکرد ولی پروازش تا ابد در من ماناست..
من و هر ثانیه و جنون تو.. واسه من همین خیالتم بسه..
وقتی پازلو به هم ریخت، با اینکه فکر میکردم دیگه نمیتونم از نو بسازمش، زمانهای طولانی مینشستمو تکه ها رو کنار هم قرار میدادم. چپ و راستشون میکردم تا تصویر آشنای قبلی دوباره ساخته بشه. با اینکه بعضی تکهها به کل گم شده بودن ولی من که ناامید نمیشدم. آخر دوباره سر همش کردم. از دور نظر انداختم تا ببینم چیزی کم و کسر نداشته باشه. انگاری همه چی سر جاش بود. ولی باز هم تصویر غریبه ای که بهم زل زده بودو نمیشناختم. تو اوج سرخوردگی زدم زیر پازلو هر تکه اش افتاد یه گوشهای.. بعد یه مدت از سر ناچاری تکههای خاک گرفته رو جمع کردمو تصویر غریبه رو بازسازی کردم.. هنوزم بهش عادت نکردم.. هنوزم نمیشناسمش.. این غریبه آزاد و رهاست ولی خود من نیست.. امشب دلم هوایه.. دلم هوای خودمو داره.. دلم برای خودم تنگه..
پی نوشت: مدتها و مدتهاست که دلم یه چله نشینی می خواد. یه چله نشینی که فقط من و اون غریبه باشیم و با هم بشینیم یه بار دیگه پازولو بسازیم. شاید هنوزم فرصت هست که به تصویر آشنا و تنهایی مطلق برسیم..
دوست دارم نقشی که ایفا می کنم، ویژه من باشه. یعنی مخصوص خودم باشه که من نباشم، یکی دیگه هم نتونه جایگزینم بشه. که این نقش اگه برام هیچ نداره، حتی نتونه همین حس منحصر بودنمو ارضا کنه، رهاش می کنم..
خدامو گم کردم.. چندیست به دنبال خودم می گردم..
پی نوشت: در نزاع تئیست ها و آتئیست ها پی بردم، پوینده راهی ام بی منطقتر از شرک اعراب جاهلی. با چشمان بسته، وامدار میراثی ام هم بهای بت پرستی. به اشتباه می اندیشیدم، به تعداد نفوس خلق، راه برای شناخت هست. دریافتم هیچ راهی نیست. هیچ راهی جز بی راهی..
هزار و یک شب که خوبه، با امشب چهارمین هزار و یک شب منم با یاد صدای تو گذشت. فقط می تونم بگم، ای نخورده مست، لحظه دیدار نزدیک است..
تولد دوباره ات مبارک..
امن ترین جای دنیا، خونه پدره.. آروم ترین جای دنیا، آغوش مادره..
چطور در آشفته بازار پرهیاهوی روزگارمون، این روزها این قدر پرم از احساس امنیت و آرامش؟!