یادمه اولین بار که با مفهوم لغت اگزیتانسالیسم روبرو شده بودم، ناگهان دریافتم که یه اگزیتانسالیست دو آتشهام! خب گاهی پیش مییاد که حتی خودمون نمیدونیم چی هستیم و یهویی با حقیقتمون روبرو میشیم و ذوق میکنیم، یافتم! یافتم! اینا رو گفتم تا بگم من امشب به این نتیجه رسیدم که ممکنه یه پراگماتیست هم باشم! البته نه به اون معنایی که مخالفان ازش استنباط می کنند. معلومه که با این زبان دراز، محافظهکاری و منفعتطلبی به گروه خونیم نمیخوره! ولی شدیدا معتقد به عملگرایی و نسبی بودن حقایقم. تازگی برای سر به سر گذاشتن با بعضی دوستان میگفتم، در زندگی همه چیز نسبیست و دارای عدم قطعیت. و حتی همین نسبی بودن و عدم قطعیت هم، چیزیست نسبی و دارای عدم قطعیت. و حتی همین نسبی بودن و عدم قطعیت نسبی بودن و عدم قطعیت، خودش چیزیست نسبی و دارای عدم قطعیت!!! و این دور همچنان ادامه دارد الی آخر...! میدونم احتمالا شما هم مثل دوستانم چیز زیادی از حرفهام سر در نیاوردید ولی همین قدر فهمیدید که چقدر معتقد به نسبی بودن حقایقم! به کل از اصل حرفهام دور افتادم. میخواستم از عقاید پراگماتیستها بنویسم. البته کافیه یه سرچ کوچولو کنید تا کل آبا و اجدادشو این اینترنت بیمعرفت براتون بریزه رو داریه ولی خب حالا که من خوندم براتون میگم:
از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات میشود. به نظر متفکران، پراگماتیسم فلسفه و انقلابی است علیه ایده آلیسم (آرمانگرایی) و کاوشهای عقلی محض که هیچ فایدهای برای انسان ندارد. در حالی که فلسفه پراگماتیسم، روشی است درحل مسائل عقلی که میتواند در سیر ترقی انسان بسیار سودمند باشد. مثلا دین از نظر فلسفه مدرن جای بحث ندارد چون علمی نیست ولی پراگماتیسم آن را با توجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشر دارد (اخلاقی، اجتماعی و غیره)، میپذیرد. پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یا آموزهای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست میآید، داوری کرد. به نظر پراگماتیستها، اگر عقیدهای به نتیجه خوب و کار آمد برای انسان بیانجامد، باید آن را حقیقی قلمداد کرد. حقیقت چیزی نیست که مستقل و مجرد از انسان وجود داشته باشد. تا قبل از این، نظریه اصلی و رایج درباره حقیقت این بود که حقیقت امری است جدا از انسان. چه کسی آن را بشناسد، چه نشناسد. اما پراگماتیسم قائل به این شد که حقیقت امر جدایی از انسان نیست. بلکه تنها دلیل برای اینکه یک نظر درست و حقیقی است و یک نظر، باطل و خطا، این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر. تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا میشوند. به این ترتیب عقیدهای ممکن است مدتی به کار آید و موثر شود و از این رو فعلا حقیقی است. لیکن بعدا ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریهای باطل و خطا تبدیل میگردد. بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییر ناپذیر نیست. بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول مییابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد. زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول میگردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابراین، حق امری است نسبی. یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است. ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر میسازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم..
پ.ن1: اوضاع جاری کشورو که میبینم حتی از همچنان نوشتنم احساس شرم میکنم. ولی نیرویی بیپایان در وجودم، بهم این اطمینانو میده که با اراده و خواست همه، اگر شده حتی به تدریج، میشه همه چیزو درست کرد. ناامیدی مطلق هیچ گرهای رو باز نمیکنه. یکی از این کافرای بیدین گفته، مصمم به نیکبختی باش، نیکبخت میشی و یکی از مومنای دیندار گفته، زندگی جز عقیده و جهاد نیست! خب، وقتی عقیده من، نیکبختیه، با جهادی درونی و بیرونی، حتما نیکبخت خواهم شد!!
پ.ن2: در راستای عقاید پراگماتیستی، تصمیم گرفتم، شدیدا بیش از پیش عملگرا بشم! در اولین قدم، از همین فردا به اولین فردی که مورد توجهم قرار بگیره و ازش خوشم بیاد، آشُق خواهم شد!!!
وقتی نصفه شب با حال خاصی از خواب میپری، شاید چندان عجیب نباشه که بیهیچ فکر قبلی بیای سراغ ترانه ماهیگیر زندهیاد مازیار و اون قدر به صدای گرم و موسیقی دلنشینش گوش بسپری که آروم بگیری..
این همه اون دستاتو بالا و پایین نکن
لب بچه ماهی رو با قلاب خونین نکن
ماهیگیر ماهیگیر
اشک این بچه ماهی توی آبا ناپیداست
فریاد اون توی آب یه فریاد بی صداست
بزار تا بچگی رو بزاره اون پشت سر
بتونه عاشق بشه وقتی می شه بزرگتر
ماهیگیر ماهیگیر
ببین بازی کردنش پر از شوق موندنه
زندگی رو خواستنو مرگو از خود روندنه
خونه اون رودخونه است
دریا براش یه رویاست
بزرگترین آرزوش رسیدن به دریاست
تابیدن آفتابو رو پولکاش دوست داره
دنیا براش قشنگه وقتی بارون می باره
ماهیگیر ماهیگیر..
پ.ن: ماهیگیرها هیچ وقت به ماهیها رحم نمیکنند. ماهیها هم منتظر مرحمت ماهیگیرها نیستند. همیشه آخرش یه ماهی شجاع پیش قدم میشه، رمز پیروزی و آزادی رو به یاد ماهی کوچولوها مییاره. اون وقته که هر ماهی کوچولو، خودش یه ماهی شجاعه. و بین این شجاعان، دیگه هیچ ماهیگیری، لب هیچ ماهی کوچولویی رو، نمیتونه با قلابش خونین کنه..
کی اجاق نذریپذون مخلصان معتقد رو خاموش کرد؟ دشمن!
کی بلندگوی اسلام و حنجره رسای "هیهات من الذله" گویانها رو پر از گل کرد؟ دشمن!
کی دستهروی عزادارها رو تعطیل کرد؟ دشمن!
کی طبلها، سنجها و سینهزنیهای باشکوه یا حسینیها رو بیصدا کرد؟ دشمن!
کی "مصباح الهدی و سفینة النجاة" رو سوراخ کرد؟ دشمن!
کی به حفظ منفعت و مصلحت از سالار شهیدان گذر کرد؟ دشمن!
کی حرمتشکنی مراجع تقلید رو باب کرد؟ دشمن!
کی حقانیت امامان، پیامبر، دین و حتی خدا رو برای مردم مشکوک کرد؟ دشمن!
راستی کی خسته است؟ دشمن!!
کی خوابه؟ دشمن!
کی نابوده؟ دشمن..
برادر بزن کنار که من هم پیاده میشوم. اگر این قافله سبز قرار باشد شیپورچیانی به سبک فاطمه کوماندوی جبهه مقابل داشته باشد، من ترجیح میدهم بی رسیدن به هیچ مقصدی، در همین ایستگاه فعلی درجا بزنم و حداقل شعور درونی و وجدانم را ارضا کرده باشم که همراهی با هرزاندیشی و هرزگویی را در هیچ جبههای برنتابیدم. بله، من نیز از تعویض ریاست فرهنگستان هنر رنجیده شدم. من نیز شاعر متملقی که ردای کنونی ریاست بر قامتش دوختند را شایسته این جایگاه نمیدانم ولی این چه نوع اعتراضیست که به سبک لاتهای چال میدان گلو پاره میکنند و نفس کش میطلبند؟ این چه روشیست که خود بارها آنرا مذموم و حقیر دانستند ولی اینک با بهرهگیری از این ابزار، گمان سروری و عالیاندیشی، در سر میپرورانند؟ چطور مدعیانه ابتدا و انتهای فحشنامه خود را با کلامی مزین میکنند که در حداقل معنا، حرمتی متناسب با آن آیات را در نوشتار میطلبد؟
این سلحشور خیالی و پهلوان پنبهای تصور میکند موظف است با اراجیفبافی ناشیانه، نقل حرفها و خاطرات خصوصی، تمسخر گرفتن قیافه، ظاهر، علایق و نادانستههای شاعر متملق، او را به خود بیاورد تا با استعفا از این مقام، شایسته سالاری را حاکم کند ولی چون کبک سر به برف فرو کرده نمیفهمد، حرفهای آن شاعر که نام چهره ماندگار را نیز به یدک میکشد، حتی به ظن عوامفریبی، بیشتر به دل مینشیند تا این مثلا فرهیخته بویی از ادب نبرده! نمیفهمد چون خردش خفته و در نمییابد معنای ادب مرد به از دولت اوست، در چیست! هیهات از این جنبشی که قرار باشد چنین کمخردانی، دلسوز و سخنگوی آن باشند. کمخردانی دوستنما که با دفاع کردنی صد مرتبه بدتر از پاتکهای دشمن، جز آسیب جدی و به قهقرا کشاندن این مسیر و مسافرانش، هیچ نخواهد کرد..
شب یلدا تو جاده پلیس ایست داد. هیچ وقت جایی که باید باشم نیستم و اون شب هم نبودم. به شوخی گفتم حالا درسته که ما یمینیم و اون یسار، ولی شیشه نوشابه جهت یابی بلد نیست، خودمون اعتراف کنیم که از تشییع روحانی معترض بر میگردیم! چند دقیقه ای که راننده برنگشت، همه سرم هوار شدن که چرا با بلوز شلوار راه افتادی تو جاده، حالا اگه اتفاقی بیافته به تو هم گیر میدن. باز شوخیم گل کرد که میگم از اون پسر فوفولیها هستم که موهام بلنده و قیافهام دخترونه. تازه واسه اینکه شک هم نکنن می گم بادیبیلدینگ کارم که زیر کتم یه کم باد کرده! خبری نبود. پلیسها از فرط بیکاری تخمه شب یلداشونو از ما میخواستند که اونم ندادیم! باز اگه فال میخواستن یه چیزی! میگن تو این شب گرفتن فال حافظ رسمه. البته من فکر میکنم حکمتش تو خود حافظ خوانیه، تا خود فال. ولی این کتابهای جدیدی که فالنامه هم همراهشه، کارو از بیخ خراب کردن. ملت جای حافظ خوانی و لذت بردن از اشعار شیخ اجل، همه هم و غمشون همون فاله میشه و لاغیر..
منکه هیچی از فالم به یادم نیست، غیر اینکه اشعار شاعر بزرگ که ظاهرا جدیدا به دستگاه سونوگرافی آینده هم مجهز شدند، فرمودند بنده چهار قلو خواهم داشت!!!! فکرشو کنید ماهی که تصور یکی هم براش عذابه، تو چنین قفس چهار دیواری اسیر بشه!! ولی صبح فرداش خوابی که جناب حافظ برام دیده بود تعبیر شد! یک سال پیش ای میلی از دورترین نقطه ممکن این کره خاکی دریافت کردم. ای میلی که نوید باز شدن دروازه دنیایی دیگه رو برام بهمراه داشت. ولی این کافی نبود و شاه کلید در جایی دیگه انتظارمو میکشید. و انتظار اون قدر طولانی شد که دروازه بسته شد. سالی گذشت و دعوتی دوباره امیدها رو زنده کرد. و باز انتظار برای شاه کلید.. تا اینکه فردای یلدا فهمیدم چطور اشتباهاتی چند قلو و پی در پی منو در صف انتظار عقب روندند و این چنین زمان رو از دست دادم. فعلا که هنوز پا به ماهم و تا فارغ شدنم مدتی طولانی در پیشه ولی امیدوارم این زایمان راحت باشه و با شیرینی قدم نورسیدهام، دردناکی نه ماه گذشتهام فراموش بشه. هر چند اگر سقط جنین، نوزادی نارس رو هم در دامنم بزاره، من از نو شروع خواهم کرد، که ایستادگی فلسفه وجودی منه..
ممنون، صد هزار ممنون که به هر جایی سر میزنم فیلتر است. که خواندن اخبار و تحلیلهای پایگاههایی که هنوز فرصت نکردید فیلتر کنید، یعنی رنج بیپایان. بله، فهمیدن یعنی رسیدن به نهایت رنج. ممنون و صد هزار ممنون که به فکر مایید که رنج نبریم. رنج نبریم که اقتصادمان هر روز به بلایی دچار میشود که آنرا آخرین تیر خلاص بر پیکر نحیفش میدانند ولی باز این بیمار رو به موت مقاومت میکند. رنج نبریم که سیاستمان چنان تحقیرکننده است که حتی عهدنامههای ترکمانچای و گلستان در برابرش باعث سرافرازیست. رنج نبریم که فرهنگمان، ادبیاتمان، شاعرانمان، پیشینهمان، تاریخمان، اصالتمان به تاراج غیر میرود و هر روز بشنویم فلان بزرگ علمی ادبی و سنت هزار سالهمان به تصاحب یغماگران همسایه که روزگاری جز مام وطن بودند، در می آید. رنج نبریم که نخبگانمان از این مملکت فراریند و ایرانی بودن دیگر هیچ افتخاری نیست..
رنج نبریم که منابع طبیعی زمینی و زیرزمینیمان به ثمن بخس به تصاحب بیگانه در میآید. رنج نبریم که محیط زیستمان از تالابها و دریاچهها گرفته تا جنگلها و کوهپایهها در شرف تخریب کاملاند. رنج نبریم که آب مملو از نیترات میخوریم و هوای سرشار از جیوه تنفس میکنیم. رنج نبریم که نه تنها گونههای حیوانات از حق حیات محروم میشوند، انسان این مفخر همه آفرینش، خود به گونهای در حال انقراض تبدیل شده است. رنج نبریم که ببینیم، تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، و به بال پشه ز عنقا گذشتهای، فقط در حد مثل باقی ماندند و کرم تقلب، دروغ، ریا، عوامفریبی، کجفهمی، حقیرانگاری بزرگان، عرشرسانی کوچکان… بر تک تک اجزای بدنه مردگان حبس در این گور عظیم به نام میهن، نقب زده و در حال تلاشی و فساد روزافزون است. و رنج نبریم که ما همان مردگانیم به اسم زندگان.. ممنون و صد هزار ممنون که ما را کور، کر، لال و نافهم میخواهید. ممنون. که آگاهی یعنی رنج بی پایان..
آیت الله در حصر هم که به مدد امداد الهی مردونده شد تا یه کم ما رو به فکر فرو ببره که دست حضرت عزراییل تو کاسه کیه که در موقعیتهای حساس و خطیر، شترشو پشت در خونه چنین مردهای تاثیرگذاری می خوابونه! شایدم هنوز تو کاسه همون خداییه که می گن اونم اون قدر سبز شده که امکان تجمع بی مجوزو فراهم کرده! راستی چطوره که یه مرجع تقلید حق تفسیر احکام برترین قدرت کون و مکان، هست و نیست، بود و نبود رو داره ولی اجازه بیان استنباطهاشو از حق و ناحق در احکام حکومتی درجه چندم کسایی که خودشونو نماینده شرعی همون قدرت میدونند، نداره؟
به سلامتی که دوره راهنمایی رو هم از دوران آموزشی حذف و به تدریج مثل عهد بوق فقط دو دوره شش ساله دبستان و دبیرستان خواهیم داشت. اتفاقا کار خوبیه. وقتی صحبته به نوجوونای دختر و پسرمون اصول صیغه موقتو آموزش بدیم، چه چیزی بهتر از این، اونا که تازه مرحله کودکیو در دبستان طی کردن در مواجهه با جوونای بالغ شده دبیرستانی قرار بگیرن تا جهش بلوغو تجربه کنند و از عهده وظایف شرعیشون بر بیان! آره دیگه بعد چند دهه شعار و سر زیر برف فرو کردن دیدیم نمی شه از قافله آزادیهای اون جوری عقب بمونیم. خب گفتیم یه میانبر جور میکنیم تا هم سرشون گرم بشه و هم واسمون حرف هم در نیارن! فعلا که تکلیف این جغلههای مدرسهای مشخص شد و نوبتی هم باشه نوبت جوجههای سر از تخم درآورده دانشگاهیه که زبونشونم حسابی درازه. با یه انقلاب فرهنگی و اصلاح متون درسی، افکار الحادیشون پاک و نسخه اینا هم پیچیده میشه میرن پی کارشون. حالا علوم انسانی که پیشتر فرموده بودند، اصولش حیوان فرض کردن انسانه و از بیخ و بن باید زیر و زبر و نه شرقی و نه غربی بشه. علوم پایه هم با اون فیزیک و شیمی و ریاضی منحرف کنندهاش مشخصه باید حسابی اسلامی و مباحثشون در مسیر دین قرار بگیره. به عبارتی رجعت کنه به دوران زکریای رازی و خوارزمی. میمونه علوم مهندسی و پزشکی. مگه مهندسی چیه؟ عمران، نساجی، کامپیوتر، مکانیک سیالات و همینا دیگه. انصاف بدید خونه ساختن و پارچهبافتنو که حضرت آدمم بلد بود. کامپیوتر هم که همین الان یه ارتش میلیونی سایبر داریم که حتی تویتر رو هک میکنه، آخه بقیه هم برن توش که چی بشه؟ مکانیک سیالات هم که سوسول بازیه. مگه آب و فاضلاب هم مهندسی میخواد؟ الباقی هم که به همین ترتیب. خب، در اینم تخته میکنیم و خلاص.
ولی موضوع پزشکی یه کم متفاوته. هر چی باشه با جان انسان کار داره. با همون انسانی که یه زمانی مد بود بگن اشرف مخلوقاته و یکی به اسم خدا برای خلقت اون به خودش تبارک الله احسن الخالقین گفته. با این یکی یه جوری باید کنار اومد. البته این پزشکی هم فقط یه ایراد کوچولو داره. اونم اینه که کتاباشون پر عکسای بد بد متبرجه. اگه اون عکسا سیاه بشه و روش بنویسند مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد، دیگه مشکلی نیست که با طب زمان ابنسینای حکیم کارشونو ادامه بدن. آهان یه مساله مهم دیگه وجود داره و اونم اجرای کامل طرح جداسازی و انطباق جنسیتی محیط درمانی و آموزشیه. نمیدونم وقتی مسئول حسینیه رهپویان وصال تشخیص میده اینکه زن و مرد نامحرم با هم تو آسانسور باشند نشانه بیغیرتی کس و کار زنه، چطور شما نمیفهمید چقدر بیغیرتید که یه مرد خم بشه رو صورت خانومتون و دست کنه تو دهنشو دندونشونو بکشه؟ و یا اینکه ببینید دانشگاهها مختلطه؟ وای وای دختر و خواهرتون تو یه محیط یه متری با چهار تا نامحرم بچسبند به هم و برن بالا؟ وای وای تو دانشگاههای مختلط هر کاری کنند غیر درس خوندن؟ وای وای تو بیمارستانها آمپول یه مردو یه زن تزریق کنه؟ وای وای.. هنوزم میگید نمی فهمید؟ نمی فهمید که کل کار دنیا لنگ همین مبحث مهمه؟ واقعا که بیغیرتید. منحرفالفکر و بیمار روحی هم خودتونید. همون حقتونه که زورکی سر تا پاتونو اسلامی کنیم..