سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

اینک آخر الزمان!

 

وقتی عکسها رو مرور می­کردم مبهوت این ملتی بودم که هنوز با امید نامه­های تظلم­خواهی رو خطاب به اون می­نوشتند و با ذوق و شوق دنبال ماشین حاملش می­دویدند! وا حیرتا از این مردم عبرت­ناپذیر خوش­خیال فراموشکار! البته از حق نگذریم حلاوت سخنرانی­هاشو نباید از یاد برد. خداییش تو این اوضاع وانفسا و تلخ روزگارمون همت بلندی می­طلبه که کسی بتونه لبخندی رو به لبان ایرانی بنشونه و انصافا عزیز دلمون خوب از عهده وظیفه­اش بر می­یاد. من که بخیل نیستم. شما هم بخونید و بخندید. " ایران مهمترین کشور جهانه! بعد از انقلاب به چنان عزت‌مندی رسیده‌ایم که هر کشوری که به دنبال سری در سرها آوردنه به ملت ایران نیازمنده! ایران در جهان عزیز و محبوبه و علتش هم اتصال ما به مکتب امامت و ولایته! ذلیلتر از ارتش آمریکا ارتشی وجود نداره! ایران مانند گلستان وسط آتشه!" اینا رو گفتم تا یه کم سر معده تون گرم بشه تا وقتی اصل نقل شیرین براتون رو شد یهویی از خنده رودل نکنید. البته اینجاهاش دیگه فک و سرش همزمان داغ شده بود و یخده بازیش رفت تو سبک نمایشهای روحوضی. " آره، جونم براتون بگه. حاجیه سکینه از خدیج خانم که اونم از چند تا خاله خان باجی دیگه نقل می کرده، شنیده یه مشنگی به اسم آمریکا فهمیده یکی از خاندان پیامبر اکرم تو منطقه ما ظهور می­کنه و ریشه تمام ظالمای پدرسوخته رو می­سوزنه و اونم می­خواد جلوی ظهور امام زمانو با تشکیل باندهای عکاسی غرب­زده بگیره! والا! دروغ چرا؟ تا قیامت آ آ آ. سندش هم موجوده!!! "

حالا که حسابی مستفیض شدید، باقی شاید و اماهای ساخته پرداخته ذهن مغرضانه­تونو بزارید دم کوزه آبشو بخورید و در عوض به "ذهن زیبا" فکر کنید. همون فیلم اسکاری در مورد پرفسور مبتلا به شیزوفرنی مزمن، استاد "جان نش" که در عین حال برنده جایزه نوبل هم شده بود. با این حساب ما هم می تونیم امیدوار باشیم بیمارمون حالا نه نخل طلایی کن یا شیر طلایی ونیز، که حداقل جایزه پلنگ صورتی جشنواره­های داخلی رو بخاطر نمایشهای موفقش در سفرهای دوره­ایش دریافت کنه! 

 

پ. ن: می­گن امشب شبیه که دین کامل و نعمت به تمامی ارزانی شده. شبیه که رب عظیم اسلام رو پسندیده. تو چنین شبی خوندن بعضی نشانه­های آغاز قیام موعودش خالی از لطف نیست:

آنگاه که دیدی حق مرده و اهل حق از میان رفتند.

و دیدی که شخص فاسق دروغ گوید و کسی دروغ و افترایش را بر او باز نگرداند.

و دیدی که مداحی و چاپلوسی فراوان شده.

و دیدی که مرد به زبان گوید آن چه را عمل نکند.

و دیدی که مردم به شهادت ناحق اعتماد کنند.

و دیدی که دستورات دینی طبق تمایلات اشخاص تفسیر گردد.

و دیدی که زمامداران به کافران نزدیک شوند و از نیکان دوری گزینند.

و دیدی که به حرف تهمت و سوء ظن مردم را بکشند.

و دیدی که  سوگند­های بناحق بنام خدا بسیار گردد.

و دیدی که خونریزی را آسان می­شمارند.

و دیدی که مرد برای غرض دنیایی، ریاست می­طلبد و خود را به بد­زبانی مشهور می­سازد تا از او بترسند و کارها

به او واگذارند.

و دیدی که فقیه برای غیر دین فقه می­آموزد و دنیا و ریاست طلب می­کند.

و دیدی که مردم دور کسی را گرفته اند که قدرت دارد.

و دیدی که بر فراز منبر­ها مردم را به پرهیزکاری دستور دهند ولی خود گوینده به دستورش عمل نکند.

و دیدی که نشانه­های حق مندرس گشته است.

در چنین موقعی مواظب خود باش و نجات خود را از خداوند بخواه.

 

در رثای کروموزوم گمشده

 

کم­کم به کلمه مردانگی حساسیت پیدا کردم. اسمش که می­یاد، گوشام زنگ می­زنند. اصلا بعید نیست به زودی با شنیدنش کهیر بزنم. آخه بقایای نسل در حال انقراض مرد که حتی در مجاز وارد خاله بازی های دخترانه می­شه، چطور روش می­شه که چپ و راست به این لغت بنازه؟ منکه تو بعضی وبلاگا، با اینکه با دق الباب قبلی هم وارد می­شم با کلی خجالت می­خوام عقب عقب خارج بشم. حق بدید. یه فضای پر از بخار حمام زنانه رو تصور کنید که یه مثلا آقا نشسته وسطش. یه خانم به سرش شامپو می­ماله. یکی تنشو کیسه و لیف می­ کشه. یکی سنگ پای آقا! رو تمیز می­کنه و یکی هم واسه خسته نشدن مرد ما و حال اومدن جیگرش، براش نوشابه وا می­کنه! واقعا که این مدیریت طلایی، هنر خاصی می­طلبه که تا از طایفه طیوران نباشی از قدرت درکت خارجه! خنده ام می­گیره که این جماعت تا چه حد به خودش مغروره که اگه زنی هم درست عمل کنه، سریع اونو به خودش منسوب می­کنه و می گه، دیدی زنه چقدر مرد بود؟!! حالا اگه مرد مردی شبیه همون داش آکل صادق هدایت باشه یه چیزی ولی خداییش خیلی زور داره که فوکول سوسولی­های این دوره زمونه که ژل و روغن مو و قر و اطوارشون از بعضی دخترا هم بیشتره، لاف گزاف بزنند و پز مردونگی بدن. البته شایدم تفسیر نهایت مردانگی برای اینا همون یه حرمسرا دختریه که دورشون پلاسن!

حالا اینا یه طرف ولی ترجمه لغت Manhood  تو دیکشنری که دیگه حسابی منو کفری می­کنه. انگار لغات بهم چشم غره می­رند و بهم دهن کجی می­کنند. مردی، مردانگی، رجولیت، شجاعت و آخرش افتخار می ده، آدمیت! خوبه که حداقل این طوری آموختیم آدم بودن یعنی همون مرد بودن! اشتباه نشه. همیشه و همیشه گفتم خطکش زندگی من انسانیته. برای من نه زن و نه مرد موجود برتر و شایسته اطاعت نیستند. اصلا معیار پذیرش هر عملی برای من نه عرفه و نه شرع. معیارش فقط و فقط انسانیته. اگه قانون انسانیت بگه درسته، منم تایید می­کنم درسته و لاغیر. و حالا فکر کنید باید چقدر بسوزم وقتی ببینم این لغت زیبای انسانیت مهجور بمونه و محصور لغتی به نام مردانگی بشه. اگه بخوان کسی رو تایید کنند می­گن مردانگی کرد و اگه بخوان کسی رو تشویق به ثبات کنند می­گن مرد باش. ولی دریغ، دریغ از اینکه بگن انسان باش و انسانیت کن. دریغ از اینکه به خودشون و دیگران یادآوری کنند که درستی و درست بودن جنسیت نمی شناسه و خصلتی زنانه یا مردانه نیست. کی گفته شجاعت، ایستادگی و یا پایبندی به قول چیزیه که بیشتر تو وجود مردا ریشه دوونده؟ کدوم سنجش و کدوم منطق این دید یک سوبینانه رو تایید می­کنه؟ آخه کی یاد می­گیریم و کی می­فهمیم مفاهیم متعالی رو با اسارت در لغات محدود، حقیر نکنیم؟  

  

پ.ن: نظر یکی از دوستان باعث شد که بخوام توجه­ها رو به این نکته جلب کنم که قصد من از این نوشتار به هیچ وجه در راستای دیدگاه­های فمینیستی و سلطه­جویانه زنانه و خفیف کردن و ناچیز و هیچ انگاری مردان نبود. نوشته من صرفا دعوت و بازگشتی به مفهوم راستین انسانیت فراموش شده است. و البته چاشنی شوخی باعث سوتعبیر شده. لذا خواندن اعترافات گذشته­ام رو به همه دوستان توصیه می­کنم..

 

ارزیابی شتابزده یک چاله و دو چاله !

 

وقتی می­گی جاده های شمالی، همه می­رن تو خیال و می­گن، جاده­های سبز شمال! در صورتی که جاده های سرخ شمال، اسم برازنده­تریه! حالا چرا سبز نه و سرخ؟ فعلا قضیه رو سیاسی نکنید! اگه گاه­گداری از جاده چالوس گذشتید و یا تو جاده بهشتی کلاردشت، مست طبیعت شدید، ممکنه هنوز ندونید حرفم چیه ولی کسی که حتی فرعی­های این جاده­ها رو پیموده و با عبور از هر پستی و بلندی این مسیرهای ناهموار، یه بار دلش رفته تو جیبش و یه بار معدش اومده تو دهنش، خوب می­دونه دارم از چی می گم. از تصادفات مکرر و خونهایی که تو این جاده های پر پیچ و خم ریخته می­شه می گم. از جاده های باریکی می­گم که نه روز و نه شبش امنیت نداره. دارم از خطرات مرگباری می گم که همیشه در کمینه و انگار فقط شانسه که باعث می شه بتونی تو روز از پل تخریب شده­ای که هیچ علامتی نداره سالم بگذری و شب بدون تصادم با علایم رانندگی بتنی که بی توجه وسط جاده­های تاریک رها شدند، گذر کنی. تازه وقتی این حکایت جاده­های زیبای توریستی شماله، حساب الباقی جاده ها دیگه معلومه! بدیش اینه وقتی همه این موانع رو پشت سر گذاشتی و تمام استخوانهای بدنت چند دور کامل رقص بریک رو تجربه کردن، به مقدار متنهاهی روغن چرخ خیاطی برای باز کردن پیچ و مهره های سفت شده­ات نیاز داری! حالا دیگه خودت بخوان حدیث مفصل از این مجمل..

راستی یه نکته قابل عرض باقی موند. من تا همین اواخر حتی یه بارم نام جزایر کومور در آفریقا و سنت وینسنت در آمریکا رو نشنیده بودم ولی تازگی به یمن برکت دولت خدمتگزار مستضعف پرور! و هزینه های میلیون دلاری که صرف تجهیز این جزایر چند هزار نفری نموده، منم با این اسامی آشنا شدم!! می خواستم از همین تریبون از حضرات بخاطر تلاششون برای بهبود وضعیت علم جغرافیا شناسی بنده و سایر غافلان در خواب مانده، نهایت سپاس و امتنان رو داشته باشم.. 

 

پ.ن: یه معذرت بخاطر این عنوان به روح مرحوم جلال بدهکارم! خب جلال جان، روحت شاد. حلالمون کن! 

 

خفتگانی با چشمان باز

 

اخبار وحشتناک تجاوز به عنف چیزی نیست که تازگی داشته باشد ولی آماری که اخیرا در این زمینه اعلام شده، سیر صعودی بحرانی رو نشون می ده. بحران مشکلات جنسی مردمی که حتی پس از ازدواج هم همچنان اسیر تابوهایی هستند که بیان اونها حریم شکنی محسوب می­شه. صحبت از علل نارضایتی رابطه زوجین خودش بحث مفصلیه که در این مقال نمی­گنجه ولی چیزی که منو به این نوشتار ترغیب کرد، برنامه­ای اجتماعی بود تحت عنوان "آژیر" که شب گذشته از به اصطلاح رسانه ملی مشاهده کردم. موضوع مورد بررسی، عواقب خطرناک دوستی پسر و دختر بود. پسر و دختری که طبق دستورالعمل های کارشناسان، در هزاره سوم، همچنان باید با احکام 1400 سال پیش نوع رابطه اونها تعریف بشه! به اسم کارشناس به خانواده ها آموزش می­دهند، "آدم گرسنه و تشنه، عاشقی یادش می­ره و بچه ورزش کنه، درس بخونه، انرژیش تخلیه می ­شه و به این مسائل فکر نمی­کنه" !! یعنی این جنابان اون قدر جاهلند که فکر می کنند بستن سر آتشفشان و مهار انرژیش به همین سادگی ممکنه؟ آیا در نظر نمی­گیرند شاید این عوامل به صورت مقطعی از سرریز شدن مذاب ناشی از بلوغ جلوگیری کنه ولی در نهایت بسته به شرایط فردی ممکنه فوران درونی اونها، باعث ایجاد آسیبها و عقده­های روانی بشه که غلیانشون در محیط مستعد، جز آمار بالای جنایتهای جنسی و یا حتی طلاق ناشی از عدم آگاهی از رابطه مناسب، چیزی در پی نداره؟

من واقعا متحیرم در کشوری که طبق آمار جهانی از فاسدترین سیستمهای بوروکراسی دنیا محسوب می­شه، چطور اینها جسورانه مدعی می­شوند که در دنیا هیچ الگویی نتونسته جایگزین جامعه اسلامی ما بشه! و با همین جسارت همچنان نسخه­های عهد عتیق می­پیچند که دختر و پسر جز به قصد ازدواج نباید هیچ نوع دوستی بینشون برقرار باشه! واقعا که لغت جهان سوم برای سرمان هم اضافیست! در مدارس انگلیس آموزش روابط درست جنسی اجباری شده و ما هنوز در حرف زدن معمولی با جنس مخالف هم مانده­ایم و معطل اجازه آقایونیم! به جای اینکه خانواده­ها رو به درک متقابل خواستها و نگرانی­های جوانان و والدین تشویق کنند و تلاش داشته باشند که بستر مناسب برای آشنایی دو جنس مخالف بدون مخفی کاری ایجاد بشه، پیشنهادات هوش از عقل برنده ارائه می­دهند. می­فرمایند دختر و پسر برای کوه رفتن صیغه موقت بخوانند تا بخاطر قالب شرعی، گناهی در بین نباشد! ولی نمی گویند به جوانان بیاموزیم بدون این کلاه شرعی ها هم می توان پاک نگاه کرد و درست عمل نمود. نمی گویند والدین خودشان اولین معلمان تربیت جنسی کودکانشان باشند تا بچه ای که بلوغو تجربه می­کنه پاسخ سوالات بیشمارش رو نزد کسی پیدا نکنه که منجر به سواستفاده از اون بشه. نمی گویند بعد این آموزشهای درست اولیه و ارتباطات در چارچوب خانواده، دیگر دختر و پسر برای هم رازی ناگشوده نیستند و با کمی کنترل، دوستی صحیحی بین اونها شکل می گیره که علاوه بر کاستن تهدید تشکیل دوستی­های ناسالم پیش از ازدواج، حتی می تونه اثرات مثبتشو در زندگی مشترکی که قراره بعدا با فرد دیگه ­ای تشکیل بدهند بزاره. اثراتی من­جمله، عدم دستپاچگی و بالاتر بردن احتمال انتخاب زوج درست، بخاطر برخوردهای قبلی با جنس مخالف و آشنایی با روحیات متداول بین اونها و تجربه نوع رفتار در موقعیت های مشابه..

حرف آخر اینکه آیا این عزیزان متفکر اصلا قبول دارند که بشر رو از هر چه به طور کامل منع کنند، بیشتر به اون متمایل می شه؟ آیا می دونند دور نگه داشتن همیشگی دو جنس مخالف از همدگیه جز اینکه باعث ترغیب شدن غیر منطقی اونها و ایجاد رابطه­ای نادرست بشه، نتیجه­ای در بر نخواهد داشت؟ آیا اینکه این همه آزمودند و ماحصل جز شکست نبود، برای اینکه بفهمند راهکارهای قرن اول هجری به درد امروزمون نمی­خوره، کافی نیست؟ 

 

برای آخرین بار تو را خدانگهدار..

 

احسان نامی بود 27 ساله. نمی شناسمش و نمی دانم چه کرده ولی در حکم دادگاه اتهامش محاربه و اقدام علیه امنیت ملی ذکر شده بود. ظاهرا اعلام شد تروریست بوده و چقدر این واژه به سان آچار فرانسه در مواقع ضرورت کاربرد دارد و هر مخالف و معترضی را با آن چنان می توان پیچاند که هیچ گره گشایی موفق به باز کردنش نشود. چرا برای کسی می نویسم که نمی شناسمش؟ چون نگاه مغرور پسرک بر کارت گواهینامه رانندگی در ذهنم ثبت شده. چون دادگاه بدوی او را به دلیل عدم شواهد کافی در اتهام محاربه به ده سال زندان محکوم کرد و او که ظاهرا هنوز به وجود دادگاه عدل معتقد بود، دادخواست تجدید نظر داد و این بار حکم اعدام برایش صادر شد. چون به مانند شغالان بزدلی نبود که اعتراف نامه هایی که دیگران برایشان نوشته بودند را روخوانی کند و در پس قیافه غمزده احساس فاتحی را داشته باشد و به ریش ملتی بخندد. چون حتی در واپسین دم اجازه دیدار با والدینش را نیافت. چون به هنگامه اعدام، به استقبال مرگ رفت و نپذیرفت ماموری معذور سکو را از زیر پایش بکشد و خودش رهایی را برگزید. چون با هر اعتقادی که داشت، مرد وار بر عقایدش ایستاد و سرافراز رفت و سرافراز ماند.. 

به قول شاملو:

وینان دل به دریا افکنانند

به پای دارنده آتش ها

زندگانی

             دوشادوش مرگ

                                     پیشاپیش مرگ

کاشفان چشمه

کاشفان فروتن شوکران

جویندگان شادی

در مجری آتشفشان ها

شعبده بازان لبخند

در شب کلاه درد

با جای پایی ژرف تر از شادی

در گذرگاه پرندگان

                          در برابر تندر می ایستند

                                                           خانه را روشن  می کنند

                                                                                               و می میرند..

  

نظر سنجی خصوصی من باب نظردهی!

راستش مدتهاست در نظر داشتم این سیستم تاییدی نظراتو حذف کنم و اونا بلافاصله بعد نگارش منتشر بشن. اخه هر چی فکر کردم حکمت این تاییدی بودن به ذهنم نرسید. اصلا برام شده بود یه مساله که مدعی چیا هستی و دم از چیا می زنی ولی تو عمل چقدر عقبی. حالا خداییش جز نظرات تبلیغی تا حالا پیش نیامده هیچ نظری حتی تا حدی اهانت آمیزم تایید نکرده گذاشته باشم ولی خب بازم یه سری معذوریات واسه خودم می تراشیدم. حالا به فرض احتمال اگه کسی هم پیدا بشه که حرف نامربوط و غیری بگه، حداکثرش پاک کردنشه دیگه. اگه دوستی هم حرف خصوصی داشت که نمی خواست بقیه ازش مطلع بشن، می تونه از قسمت "تماس با من" که تو پروفایل ماهی سیاه کوچولو موجوده استفاده کنه. خلاصه این نظر من بود. اگه الباقی دوستان هم که معمولا حرفی واسه گفتن در مورد نوشته هام دارن، فکر می کنند این روش بهتره، باهام در میون بزارن.. راستی اینم بگم، من الان تو این لحظه فکر می کنم، این بهترین کاره ولی اگه تو لحظه بعد به این نتیجه برسم اشتباه کردم، ممکنه روش جدیدی رو به کار ببندم..  

 

نتیجه: با توجه به نظرات دوستان، نظر سنجی به بازگشت سیستم تاییدی منتهی شد.. 

 

من اینجا ریشه در خاکم! من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم!

 

جانباز موجی تو عروسیش میکروفون رو گرفته بود تو دستش و با تشنج فریاد می­زد، آتیش آتیش.. امروز به یاد "عروسی خوبان" بودم و فکر می­­­­کردم محسن مخملبافی که این فیلم رو ساخته بود، چقدر با مخملباف امروز فرق داشت. مخملبافی که می­خواد قلبهای جریحه دار شده دوستان آمریکایی! رو از واقعه­ای افراطی و غیر قابل دفاع در سی سال پیش التیام ببخشه! نفر بعدی، آیت اللهی محصوره که روزی خودش تصویب کننده هر سیاه و سفیدی بود و اکنون نادم از تمام گذشته اذعان می­کنه عمل اشتباهی رو تایید کرده! ظاهرا این روزها همه از گذشته­شون متفاوت شدند! باید گفت چه خوب؟

امروز به خیلی چیزهای دیگه هم فکر می­کردم. به محمد مصدق، رهبر ملی کردن صنعت نفت و نماد استقلال­ خواهی ایرانیان. مصدقی که شریان تپنده حیات این مردمو با هدایت مدبرانه­اش به اونها برگردونده بود. مصدقی که تمام هدفش احقاق حقوق حقه ملت بود ولی همین دوستان آمریکایی که البته آن زمان هم بخاطر از دست رفتن بخشی از منافعشون در ایران قلبشان کمی جریده­دار شده بود، با کودتایی هماهنگ با سران استبداد داخلی، در پی جبران مافات براومدند و مرد بزرگ رو خانه نشین و جلوی نهال تازه روییده مردمسالاری و آزادی، چنان سد بزرگی علم کردند که تا نیم قرن بعد هم کسی به یاد این گیاه خشکیده نیافتاد. امروز به ناو وینسنس فکر می­کردم و به تصاویر پیکرهای از هم دریده شده کودکان مظلومی که بر سطح خلیج­ فارس شناور بودند. و نیز به سی سال جنگ نابرابر اعم از فشارهای اقتصادی و تبلیغات روانی گسترده علیه ملتمون..

هدفم از این نوشتار دفاع از بی­فکری و ناپختگی عده­ای جوان خام سرشار از شور انقلابی نیست که با شکستن عرفهای بین المللی، مناسبات سیاسی رو دستخوش چنان گردابی کردند که نتایجش خیلی زود با درگیر شدن ایران در جنگی همه­جانبه گریبانگیرشون شد. که از سویی حتی پس از سی سال، مفهوم بزرگداشت و افتخار به چنین روزی و سر دادن شعارهای مرگ بر شیطان بزرگ نیز برام بی­معناست. صحبت از عدم مذاکره و همچنان طبل دشمنی کوفتن نیز در میان نیست، که دنیای سیاست، دنیای مذاکره بین دول برای کسب بیشترین منافع برای ملتهاشون هست. صحبت بر این است که اگر ملت روزی از یک سوی بام افتاد و خودکشی سیاسی کرد، قرار نیست امروز با سقوط از سوی دیگر بام، تمام حیثیت باقی مانده از تمدن کهن ایران زمینو بر باد بده. سی سال به اسم جنبش سرخ، خون دادند و جنگ جنگ تا پیروزی راه انداختند که حالا به اسم جنبش سبز، با رفتن به زیر بیرق هر ناکسی، نامه عذرخواهی از مردم ینگه دنیا رو تحویل سفارتشون در کشور پیر استعمار بدن؟

تمام کلام من اینه که اگر چه حباب پوچ شعار اقتدار جهانی و صدور آرمانها شکسته شده و از بسیاری از شرایط ناراضی هستیم و خودمونو سربلند نمی­بینیم ولی هنوز غرور ملی ایرانی آنچنان شکسته نشده که این چنین ذلتی رو بپذیره. مذاکره حرفیست و پذیرش حقارت حرفی دیگر.. چه کسی گفته حساب مردم آمریکا از دولتش جداست؟ مگر آنجا ایرانه که دولتش رو کسی غیر مردم انتخاب کنه؟ اینها همون ملتی هستند که بخاطر انواع جنایتها و کودتاها در اقصی نقاط جهان از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا و آسیا مسئولند. بمباران اتمی ژاپن، جنگ ویتنام و کره در گذشته و  اخیرا جنگ افغانستان و عراق چیزی نیست که به سادگی از صفحه تاریخ و ذهن ها و وجدان های بیدار مردم سراسر جهان پاک بشه. آمریکا کی قصد داره بخاطر این توطئه­ها و فجایع عذرخواهی کنه؟ کی تصمیم می­گیره نماینده و نامه ای جهت دلجویی از ملت ما برامون گسیل کنه که چرا بیش از نیم قرن در برابر خواست بر حق ملتمون ایستاد؟  

 

بنازم قدرت خدا را، یک بامو دو هوا را!

 

واسه من بعضی خبرا عین یه بلور کوچیک شکر وسط یه فنجون بزرگ قهوه تلخه که یه لحظه می­ره زیر دندونتو یک هزارم ثانیه، همه چی طعمش عوض می­شه. مثل هر شبم، سایتهای خبری رو مرور می­کردم که یه مطلب توجهمو جلب کرد: پیشنهاد ممنوعه به تکواندوکاران دختر و پسر! اولش خیالی شدم ماجراهای +18 ای که تو سینمامون باب شده، راهشو به ورزشمونم وا کرده (البته شایدم فقط هنوز خبرش در نیامده!) ولی بعد دیدم قضیه مسخره ­تر از این حرفاست. ظاهرا علت شکستهای ممتد زنان کاراته­کار ایرانی اینه که خواهران محترمه به دلایل مشکلان شرعی، از نعمت تمرین های سخت با برادران محترمشون محروم­اند! اولش لبخند زدم که خوندم سر مربی آقای تیم برای راضی کردن نائب رئیس خانم فدراسیون گفته، " دختران ما خیلی نجیب هستند و همه فکرشان به تمرین است!! " ولی بعد بغضم گرفت که در مورد جوانان کاراته­کارانمون با بیان تحقیرآمیزی گفته بشه، " اگر آنها در سالنی تمرین کنند که نمایندگان زن و مرد سازمان تربیت بدنی تمرین می‌کنند، هیچ اتفاقی نمی‌افتد!! اگر لباس و نحوه برخورد را همه بینند به این کار رضایت می‌دهند. حتی می‌شود از مراجع تقلید فتوا گرفت!! "   

معلوم نیست چرا تو مملکتی که جز مصادیق "ثم بکم عمی فهم لا یرجعون"، بقیه می تونند بی­نیاز از غور کردن در حقیقت ظواهر بفهمند، هر جا بیشتر اسم اسلامی بودنو یدک بکشه، فقط کلاه شرعیش گشادتره، عالیجنابان برای نشون دادن دینمداریشون از شخصیت و شعور دیگران هزینه و قابل حلترین مسائلو به آلوده­ترین افکار ملوث می­کنند. با این سیر صعودی دینداری به سبک کاسه داغتر از آش، باز خوبه فعلا ژست شبه روشنفکری داشتن باعث می­شه بعضی­ها دستشون بلغزه و یه فتواهای دلخوش کنکی هم صادر کنن، وگرنه مقدس نماها به کمتر از سر به چاه جمکران فرو بردن و  اجازه خود آقا رو پیوست کردن، رضایت نمی­دادن..  

قسمت نظرات بینندگان این خبر هم جالبه. یکی می­گفت، " من کاری به مورد خاص تکواندو ندارم اما بطور کلی اگر انسان بخاطر رعایت حدود الهی از مثلن جایزه های جهانی عقب بمونه چه اشکالی داره؟برای کسی که به قیامت و معاد ایمان داره هیچ مشکلی نیس که از خیلی مسائلی که در نظر اول پیشرفت و ترقی به حساب میاد دست بکشه به این شرط که نیتش رسیدن به رضای خدا باشه" ای کاش می­شد بهش گفت، آخه عزیز جان، تو با چه مقیاسی حدود الهی و رضای خدا رو سنجیدی که الان مدعی تشخیص اولی هستی؟ فقط نگو با مقیاس قرآن، که بهت خواهم گفت، تو همون قرآن پر است از موارد خاص و عامی که منفعت باعث مهجور موندشون شده و عمل کننده واقعی، احکامو ریز و درشت نمی کنه تا با اونایی که بی خطرتره، بهشتو باهاشون بخره. و اما لپ کلام، نظر نغز دوستی بود که حرف آخرو زد: " بابا مشکل شرعی نداره. من خیلی دیدم این چند وقته مردها زن‌ها رو توی خیابون کتک می‌زنند و چادرشون رو از سرشون می‌کشن. همه‌شون هم مورد تایید هستند. تازه اینها می‌خوان تمرینی بزنند همدیگه رو. اونجا جدی می‌زدند!! " ...

 

دور دنیا در هشت دقیقه!

 

سفرمونو از آسیا شروع می­کنم. اول چین، مالزی، تایلند و بعدشم یه سر هندوستان، افغانستان، پاکستان. می­گن آفریقا هم جالبه. بالا تا پایینشو از مصر تا آفریقای جنوبی طی می­کنیم. یه ناخنک هم به اروپا می­زنیم و بازدیدی از روسیه و فرانسه. نوبتی هم باشه نوبت قاره کریستف کلمبه. از جنوبیش می­ریم شیلی و از شمالیش می­ریم کشور شیطان بزرگ، آمریکا! خب سفرمون تمام شد و سبد میوه منم از توت­فرنگی چینی، آناناس مالزی، خربزه تایلند، گلابی هندی، انار افغانستان، انبه پاکستان، پرتقال مصری، آلو آفریقای جنوبی، موز روسیه، گیلاس فرانسه، انگور شیلی و میوه بهشت، سیب آمریکایی پر شد!

فاجعه قصه ما این نیست که چه ضرورتی داره در اوج سرمای زمستان، کام همیشه تلخ ایرانی، با گیلاس فرانسوی شیرین بشه. فاجعه اینجاست که خاک بارور میهن به عنوان یکی از اولین قدرتهای صدور میوه به جهان در گذشته، اکنون شاهد پوسیدن منابعشه و گفته می­شه صادرات میوه ایرانی به حد صفر رسیده و غم انگیزتر اینکه کشوری در حد و اندازه­های امارات که به عنوان کشور بی­میوه شناخته می­شه، با پیدا کردن نقش ترانزیتی، بزرگترین صادرکننده میوه به ماست..

 

از باستیل... تا اوین

 

داشتم گاهشمار انقلاب فرانسه رو می­خوندم. بعضی قسمتهاش برام جالبتره: 

  

مه1789  میلادی :پادشاه فرانسه، لوئی شانزدهم، اعضای مجلس اصناف را فرا می­خواند و از آنها می­خواهد تا مالیاتها را افزایش دهند.

ژوئیه 1789 میلادی :اوباش و انبوه خشمگین مردم پاریس با شنیدن اینکه سربازان پادشاه در راه هستند، سی هزار تفنگ سرپر را از اسلحه خانه سلطنتی می­دزدند و به زندان باستیل هجوم می­‌برند.

اکتبر 1789 میلادی :کمبود مواد غذائی و شورشها ادامه می‌یابند. در پنجم اکتبر جمعیتی از مردم که اکثر آنها را زنان تشکیل می‌دادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راهپیمایی و تقاضای نان می‌کنند.

اوت 1792 میلادی: ژاکوبین ها و انقلابیون افراطی پادشاه را عزل و دستگیر می‌نمایند. و پس از آن اعدام‌های انقلابی آغاز می‌گردد.

ژانویه 1793 میلادی: لوئی شانزدهم به جرم خیانت و شرکت در توطئه با قدرتهای خارجی گناهکار شناخته شده و 10 روز بعد اعدام می‌گردد.

سپتامبر 1793 میلادی : آغاز دوره وحشت و ترور در فرانسه؛ ژاکوبین ها، گروهی انقلابی افراطی به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر، قدرت را در دست می‌گیرند.

اکتبر 1793 میلادی: همسر لوئی شانزدهم، ماری آنتوانت، اعدام می‌گردد.

ژوئیه 1794 میلادی: با اعدام روبسپیر و 21 تن از یارانش دوره وحشت پایان می­پذیرد..   

 

پی نوشت: حالا حذف یارانه انرژی و سوخت یک طرف ولی دیگه هر کسی می­دونه نان، این قوت لایموت، نبض انقلابها رو در دست داشته. آدم وهمی می­شه تو این اوضاع، ماجرای گران شدن این رقم جنس دیگه چیه. البته می­گن ملکه ماری آنتوانت، وقتی صدای انقلابیون رو از بیرون کاخ ورسای می­شنوه، می­پرسه ماجرا چیه؟ و وقتی می­فهمه مردم گرسنه، معترض کمبود نان هستند، در نهایت حماقت می­گه، خب نان ندارند بخورن، جاش بیسکوییت بخورن! شاید ماجرای ما هم به همین مضحکیه. اما خودمونیم، اگه تو این دیزی سی ساله چرب و لذیذی که برامون پختند، بیسکوییت هم ترید کنیم چها شود! نوش جانمان که اگه از استقلال، آزادی، جمهوری و اسلام چیزی نفهمیدیم، حداقل یه دیزی با طعم بیسکوییت نصیبمون شد..