سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

به کجا چنین شتابان؟

 

وسط اون همه اخبار اتفاقات داخلی و خارجی، هیچی مثل این خبر نتونست منو متاثر کنه. همیشه برای حرفه پزشکی ارزشی فوق العاده قائل بودم. علی رغم تمام غرض ورزی ها و همه تنگ نظری ها، من تمام علوم رو یک طرف می دونستم و پزشکی رو سرآمد همه و ارجح بر تمام رشته ها، بالای قله ارزشها تصور می کردم. برای من پزشک دارای شریف ترین و حساس ترین حرفه ممکنه بود. امروز در اخبار خوندم مادری بخاطر عدم توانایی زایمان طبیعی و همچنین پرداخت حق تیغ پزشک، به جای در آغوش گرفتن نخستین نوزادش، خودش آغوش مرگو تجربه کرد..

سوال من این نیست که چرا خانواده خانم باردار تا آخرین مرحله تلاش لازمو برای تامین هزینه عمل انجام ندادند. حتی سوال من این نیست که چرا ما فاقد سیستم درمانی و تامین اجتماعی مناسبی هستیم که در چنین مواردی خانواده های بی بضاعت رو تحت پوشش قرار بده. الان سوال من صرفا پرسش میزان انسانیت اون پزشکی هست که با وجود درک موقعیت بحرانی خانم رو به زایمان، اونو با درد به حال خودش رها کرده تا از واریز مبلغ نه چندان بالایی به حسابش مطمئن بشه..

در دوره ای که کشف شده گیاه نسبت به گیاه هم نژادش مهربانه و بخاطرش گذشت و ایثار می کنه، من همیشه برای جامعه ای شعارزده نگران بودم که سمت و سوی حرکتش مشخص نبود. استحاله ارزشها رو می شنیدم، می دیدم و لمس می کردم ولی حالا مطمئنم که به پایان خط نزدیک شدیم. خطی که در سوی دیگه اش جنگل منفعت طلبی محض منتظرمونه و رسیدن به اون یعنی رجعت به عصر توحش..

 

یکی از میان ما

 

همین چند هفته قبل بود. نشسته بودم رو کاناپه و مثلا کتاب می­خوندم و حواسمم زیر چشمی به تی­وی بود که یه فیلم کشکی مثلا جنگی نمایش می­داد. در جریان عملیاتی می­فهمن یه جاسوس همه اطلاعات حساسو به عراقی­ها راپورت می داده و در نهایت کاشف به عمل می­یاد ستون پنجم همون پزشک گردانه! حالا اینکه جزییات قصه فیلم آبکی ما چی بود، مهم نیست. نکته مهم فکر موذیانه ای هست که داستان با شخصیت پردازیهاش القا می­کرد. از یک سو، برادر متدین عراقی قصه با نام "عمار" – از اولین گروندگان به اسلام و یاران نزدیک پیامبر-  که با شروع جنگ از میهنش  به این سمت خط فرار کرده و الان جان بر کف و فدایی ایرانه و از سوی دیگه، پزشک تحصیل­کرده ایرانی با نام "نادر" –از وطن پرستترین و مشهور و محبوبترین شاهان ایران- که خائن به مملکت و مرز و بوم اجدادیش، در خدمت بیگانه است!! فکر کنم دیگه حرفم نیاز به توضیح بیشتر نداره. می گن، العاقل یکفی الاشاره.. 

 

پی نوشت: ای ول به این دامنه تاثیر! اون قدر رو مخ ملت کار شده که حتی ادبیات گفتاریشون تغییر کرده! تو برد ساختمان زده شده بود: " یک سری عوامل مشکوک اقدام به عملیات خرابکارانه نظیر قطع سیم­های برق و تخریب آسانسور می­نمایند!! " باز دمشون گرم که ننوشتن، این اقدامات آشوبطلبانه تحت تحریک عوامل استکبار خارجی جهت استیلا بر استقلال داخلی به عامیلت مشتی خودباخته سست­عنصر صورت پذیرفته! می ترسم این جوری پیش بره، با این توهم رو به گسترش توطئه، چنان جای خودی و غیر­خودی عوض بشه که هر روز آژان و آژان کشی داشته باشیم. جای شکرش باقیه اینجا از اعتراف­گیری خبری نیست وگرنه بعید نبود مشخص بشه عامل چه خیانت های بزرگی، یکی از میان ماست!

 

پدر مادر، ما متهمیم

 

بعضی کتابها رو  نباید فقط خوند! باید خوند و خورد! خوردنی از اون نوع که به معنای واقعی جذب سلولهای مغزت بشه. "پدر مادر، ما متهمیم" اثر دکتر شریعتی یکی از این کتابهاست. همراه با شور سخنان دکتر شریعتی انگار سوار موجی هستی به بلندای سونامی عظیمی که تا خودش فروکش نکنه، نمی تونی از اون رها بشی و جالبه که این سخنان مختص عصر و دوران خاصی نیست و همیشگیه:     

 

به نام جوان پرورده مدرنیسم تحمیلی، سنتیان املیسم رو خطاب قرار می ده: 

پدر، مادر، من به دنبال یک امامتی می گردم که امروز به کار انسان و سرنوشت شوم او بیاید و مردم که همواره بدست حکومتهای ظلم و جور و تبعیض، استعمار و استثمار و استبداد قتل عام و قربانی می شدند رهایی یابند. برای آنها و برای همه کسانیکه به دفاع و نجات آنها می اندیشم و احساس مسئولیت می کنم، یک رهبری ئی مبتنی بر عدالت و مبتنی بر آزادی و انسانیت بجوییم. امامت تو اینطوری نیست.. هزار تا سوال کردی که: "چه جور؟" یکبار نپرسیدی: "چرا؟" 

 

و خودش در جایگاه روشنفکر دینی فارغ از سنت تقلیدی، به جوان تابع فکلیسم که آزاد است اما آواره، پاسخ می ده:

تمامی تشیع بر دو اصل استوار است: 1- عدل، 2- امامت. این همان نیست که تو در مکتبهای دیگر می جویی؟ و همان نیست که برای جامعه خویش و بشریت آرزو می کنی؟ شیعه بر همین دو پایه استوار است، اما چه کنم که این دو اصل را از معنی خودش انداخته اند. یعنی اسم آنرا حفظ کرده اند . رسمش را نفی! اگر فریبکاران اصلا لفظ آن دو را بر می داشتند و بجایش اصطلاح دیگری مثل تقیه، عبادت و ریاضت و غیره می گذاشتند، من می توانستم امروز خطاب به روشنفکران، خطاب به توده نیز فریاد بزنم که: نه! اصول شیعه اینها نیست، عدل است، امامت است! اما بدبختی ما این است که این دو لفظ را گذاشته اند اما معنی آن دو را مسخ کردند طوری که نه عدالتش به درد عدالت می خورد و نه امامتش به درد امامت.. همه چیز را مسخ کرده اند. ظاهرش را نگه داشته اند و معنی و روح و جهتش را عوض کرده اند. در جهت حفظ مصالح و منافع طبقاتی و سیاسی و اقتصادی خودشان تغییر داده اند.. انتظار از اینگونه است. انتظار فلسفه تسلیم نیست. فلسفه اعتراض است. انتظار خود یک تعهد است و یک عامل بیداری و هشیاری و آماده باش همیشگی! انتظار، آمادگی است، نه وادادگی! کسیکه معتقد است علیرغم قدرتهای حاکم بر جهان و علیرغم نیرومندی جبهه ظلم و زور در جامعه بشری و علیرغم سلطه باطل و تجاوز و ضعف و اسارت حق و عدالت، هر لحظه ممکن است انفجاری روی دهد و ندای انقلاب از اعماق سیاه شب تباهی و فساد و بیداد برخیزد و او را به عنوان یک سرباز واقعی و یک انقلابی حقیقی به شرکت در جهاد عالمگیر حق و عدل علیه جبر ظالمانه تاریخ دعوت کند، چنین کسی منتظر است و ناچار نمی تواند به خواب رود، از اندیشه عدل و  ظلم و حق و باطل و شکست و پیروزی غافل ماند، در سرگذشت تاریخ و سرنوشت انسان و سیر حوادث بی طرف و بی تفاوت باشد و به تفریح و تفنن رو کند، به زندگی "خواب و خور و خشم و شهوت" خویش و مصلحتهای فردی خویش خو کند. برعکس این انتظار او را به شدت وا می دارد که تن و روح و اندیشه و شیوه زندگی خویش را همچون یک پارتیزان انقلابی و آگاه و ورزیده و آماده و مسلح و سبکبار و تیزبین و فداکار تعلیم دهد و بپرورد.. 

 

پی نوشت: " افضل الجهاد کلمه حق عند امام جائر" پیامبر اکرم (ص)

ما دکترعلی شریعتی و تفکرات او را می ستودیم، اما نظام، او را بخاطر این که روحانی نبود و فراتر از چارچوب حوزه می اندیشید، کنار گذارد تا مبادا در برابر روحانی، یک غیرروحانی سربرآورد و در حوزه دین، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانیان و منابرشان متفرق کند. شریعتی ، برای برپایی این نظام سوخت ، اما این نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازه اش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد..

  

من اعتراف می کنم..

 

چندی پیش دوستی در بلاگش از قول نیچه نوشت: " سنجیدگی و هنر زن در دلربایی، شوخ و شنگی و سبکسری است. چرا آنان باید به دنبال کشف حقیقت زن باشند در حالیکه هنر بزرگ او دروغگویی و مهم ترین مساله مورد علاقه اش سر و وضع و زیبایی است؟ " اون زمان با وجودی که می خواستم خویشتن داری و تامل اختیار کنم ولی به شدت برآشفتم و با جوابی نسنجیده حتی اجازه تفکر بیشتر رو از خودم گرفتم! اخیرا دوستی دیگه به من یادآوری کرد که نه تنها در شناخت جنس مخالف دچار اشتباهات بسیاری هستم، که متاسفانه از شناخت حقیقت هم جنسانم نیز عاجزم و این بار هم من با دیده تردید با این موضوع روبرو شدم!

هر چند که من از سالها تجربه جز شناخت خام هیچ نیاندوختم ولی سرانجام این تجربیات در من کارگر افتاد و فهمیدم براستی که تجربه مادر علومه و واقعا حق با فیلسوف بزرگ ما، جناب مرحوم نیچه بوده! بله، من اعتراف می کنم، در عین اینکه دلشادم که مرد خلق نشدم تا روزی پی ببرم که بخش مهمی از افکار این جنس صرفا حول محور زنان رقم می خورد، غمگینم که چرا یک زن آفریده شدم تا نهایتا خودم نیز کشف کنم، چه بسیار از هم جنسانم که جز دلربایی، شوخ و شنگی، سبکسری و دروغ هنری ندارند..  

 

پی نوشت: زمانهایی آرزو می کردم که زیستن به دو جنس ختم نمی شد و حق انتخاب برای جنس سوم بودن داشتیم. هیچ تصوری از این جنس سوم در ذهنم نیست ولی شاید همین جنس خنثی، جای خالی مفهوم فراموش شده دوستی رو پر می کرد و دیگه ارتباطات به اندازه این روزگار غیرقابل اعتماد نبود..   

 

رحمت یا قساوت؟ مساله این است..

 

نه، انگاری بهتره تی وی رو خاموش کنم. اگه این روشن باشه تا قیام قیامتم پست بنویسم، بازم حرف واسه گفتن وجود داره. حالا درسته که من از اجرای مطیعانه کوروش علیانی زیاد خوشم نمی یاد ولی جالبه که سر بحث "پیامبر رحمت" تونسته با تشبیهاتی ساده، یه ملای بیسواد و یه مثلا دکتر علوم مذهبی رو چنان تو منگنه بزاره که اینا به پته پته و من من افتادن! آخه جز افاضاتشون بوده که رحمت پیامبر در همون کشتار کفار و به درک فرستادن اونها نمود پیدا می کرده و اصلا رحمت در معنای گذشت برای هدایت، مساله ای بی معنی است! و هرچند ظاهر این موضوع، قساوت به نظر می رسه ولی در باطنش چیزی نهفته است که عوام الناس درک نمی نمایند!

البته تناقضهای موجود در مبحث چنان زیاد بود که عوام الناس بنده خدا که حق دارند درک نکنند ولی خنده دارش اینه که این کارشناسا هم با بی پاسخ گذاشتن سوالات بدیهی و خلط مطلب و دور زدن اصل قضیه نشون دادند، خودشونم چیزی درک نکردند! راستی طبق فرمایشات ملای بیسواد فهمیدیم جناب کشیش "بینوایان" غلط اضافی فرمودند که الباقی شمعدانی های سرقتی رو تحویل ژان وال ژان دادند تا هدایت شود. ایشون باید انگشتان و دست تا مچ این دزد پلید رو قطع می نمودند تا اثرات رحمت دایمی بشه.. الهی شکرت با این آموزه های مذهبیمون!

 

پی نوشت: از هر فرصتی برای آماده کردن ذهن های خام ملت استفاده می شه. حتی از احادیث و راویات اجباری که به خوردمون می دن، بوی سیاست بازی بلنده! حضرت فاطمه، علی (ع) رو دعوت به قیام کرد و در همین حال ندای لا اله الا الله برخاست. علی فرمود: حرف من به غیر از این نیست.. روایت "صبوری برای حفظ دین" بسیار قبال توجه و مناسب حال دوران ما بود! نتیجه گیری اخلاقی اینکه مصلحت ما برتر از حق شماست..

 

وارطان سخن بگو..

 

نداهای هشدار هشدار دوستان منو بر اون داشت مطالبی رو عنوان کنم. تا پیش از وقایع اخیر که تا عمق و ریشه جانمو سوزوند، خط مشی رایج این تنگ صرفا بیان اشاراتی تلنگر وار به مسائل بود. ولی سپس در برهه ای از زمان واقع شدم که سکوت دقیقا به مثابه خاری در گلو هر لحظه بیش از گذشته باعث آزار بود. چطور بی تفاوت دنیای پیرامونم، حدیث عشقو یارو مشق می کردم و از دردهای کوچک خودم می گفتم؟ من، ماهی سیاه کوچولو، بی نیاز به تحت ارشاد قرار گرفتن از سوی غیر، خودم اعتراف می کنم که دوران آموزش دانشگاهی و عضویت در گروه های چپ و راست به من آموخت، اونهایی که با ادعای چپ بودن می خواستند دموکراسی درس دهند، خود دیکتاتور گونه حتی توانایی رعایت شایسته سالاری در چهاردیواری کوچکی که در اختیارشون بود رو نداشتند و اونهایی که به اسم راست بودن، دم از اسلام ناب محمدی می زدند، هر جا که لازم بود در خلوتهای مختلط، روی حریم شکنی از خدا بی خبران رو کم می کردند. من اعتراف می کنم آموختم نباید زیر علم هیچ گروه و فرقه ای سینه بزنم. آموختم باید نه چپ باشم و نه راست باشم. آموختم باید بی هیچ وابستگی فقط درد این مرزو بومو داشته باشم..

این روزها در تنهایی هام نوشتم و نوشتم، بی اونکه تحت تاثیر جریانهای فکری، ایده ای از پیش تعیین شده بر من القا شده باشه. نوشتم چون درونم چیزی فریاد می زد، "دریغ است ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود" و حالا دوستانه حکم دادگاه منو صادر کردید و از من می خواهید فریاد رو در خودم خفه کنم؟ می خواهید در روزمرگی غرق و بی خیال به بازی وبلاگی و شوخی با دیگران مشغول باشم ؟ می خواهید صرفا با تیغ نقد، معضلات اجتماعی رو بشکافم و از کمبودهای فرهنگی بگم؟ می خواهید در این دوران حساس گوشهامو گرفته و چشمهامو ببندم و آرمانگرایانه از دردهای بشری و وصلش با خالقش و مدینه فاضله رویایی بنویسم؟ می خواهید آرزومو برای وطن فراموش و با خودم زمزمه نکنم، "که ایران باغی است خرم بهار/ همه پر از لاله کامکار" ؟ می خواهید خفه کنم حتی اگه این سکوت، به خفگی خودم منجر بشه؟ حق با شماست. اصلا ما "بی چرا زندگان" رو چه اومده که بخواهیم از "آنان به چرا مرگ خود آگاهان" بنویسیم..

 

تکرار بی رحم تاریخ

 

می گن دکتر سروش گفته، تصفیه دیگری در راه است تا تحصیل کردگان غرب را از حکومت ایران کنار بگذارند. انگار این نظریه پرداز انقلاب فرهنگی و تصفیه چی قدیمی، خوابه و حواسش نیست تحصیل کردگان غرب که خوبه، هر که می فهمه و بخاطر فهمش حاضر به اطاعت محض و کورکورانه نیست رو می خوان کنار بزارن. اتفاقا در سیستم بیماری که جز بله قربان، چشم قربان گویانی متملق در اون امکان صعود از پله های ترقی رو ندارن، به واقع جایی برای ذهن های فهیم وجود نداره.  

چنین سیستمی چون اخوش به بزی نیاز داره که بی ادراک فرامینش صرفا با تکان دادن طنابش، او نیز سر خود رو به نشانه تایید تکان بده و مسلما فردی با شان و شعور انسانی نمی پذیره در جایگاهی پستتر از بزان، مطیع اوامری باشه که از دایره فهمش خارجه. او از ابتدا تمایلی به همکاری نداره تا سرانجامش به پاکسازی و اخراج ختم نشه. برای این سیستم هم بهتره در مصاحبه های گزینشی به جای مطرح کردن سوالاتی پیرامون مهارتهای علمی تخصصی، از قابلیتهایی فی الباب حرف شنوی و  اجرای بی چون و چرا پرسش کنه.

برخی تاریخ رو چون جریان رودی در حال گذر، تکرار ناپذیر می دونند. مسلمه که واقعه ای عینا تکرار نخواهد شد ولی مشابهت هایی که در سرگذشت برخی اقوام در اعصار مختلف وجود داره، این نوید رو خواهد داد که در بر روی یک پاشنه نخواهد چرخید و دیر نیست زمانی که ما خود تبدیل به عبرت آیندگان شویم.. 

 

مفتخر نیستم که یک ایرانی ام

 

تو مملکتی که هنرمندان کاریکاتوریستش در شرایطی که نشاط فرهنگی جامعه رو از بین رفته می دونند، لزوم برگزاری دوسالانه کاریکاتور و خندیدن و خنداندن رو دور از مسئولیت و مصلحت احساس می کنند..

تو مملکتی که بزرگترین استاد موسیقی سنتیش چنان به ستوه اومده که خواهان عدم پخش صداش از رسانه به اصطلاح ملی می شه و اونها هم به سادگی مردمو از شنیدن روحانی ترین نوای پیش از اذان محروم می کنند..

تو مملکتی که مستندسازان به نامش به عذر سختگیری و ممانعت اعمال شده برای ارائه تصویر واقعی و منصفانه از فضای ملتهب جامعه از شرکت در جشنواره بین المللی سینما حقیقت سر باز می زنند..

تو مملکتی که پرفروش ترین فیلم تاریخ سینماشو یه چماق به دست لمپن ساخته که دلایل مستدل فقر فرهنگی مردم و استقبال تاریخیشون از هجویاتش رو موهوم و فرافراکنی سیاست بازان قلمداد می کنه.. 

.

.

بایدم نمایندگان رسانه های گروهی ایران از حضور بازیگر سریال جومونگ چنان دچار ذوق زدگی بشن که اون حتی پشت میز کنفرانس مطبوعاتی از شدت احاطه شدن توسط خبرنگاران و عکاسان قابل رویت نباشه!

بایدم یه بازیگر ساده از رنج سفر مردم به فرودگاه برای استقبال از خودش و نه تیم قهرمانان آسیا که پرواز همزمانی داشتند، تشکر و مدعیانه از کم کردن معضل ترافیک شهرهای بزرگ ایران، اظهار خوشحالی کنه!

بایدم بعد تاخیر دو ساعته در شروع نشست خبری به دلیل استقبال بیش از اندازه مخاطبان عنوان بشه، جومونگ به قسمتی از زندگی مردم ایران تبدیل شده! 

بایدم کره ای ها تاریخ مجعول خودشون و داستان ساختگی تاسیس سلسله گوگوریو رو مقارن با تاسیس هخامنشیان ایران بدونند و قهرمانان از زیر بته عمل آورده شده سناریستهای امروزیشونو با اسطوره های تاریخی ایران مقایسه کنند!  

 

سرک کشی به نام شرع یا اسارتی به تمنای ثواب

 

وقتی تو ایران زندگی می کنی خیلیها انگاری استنطاقچی باشن و مخبر تامینات! توقع دارن از بای بسم الله تا تای تمت زندیگتو بریزی رو داریه و تعریف کنی و اگرم خودت نگی چنان ته توی همه چی رو در می یارن که انگشت به دهن می مونی که تو زندگی چها داشتی که خودتم فراموش کرده بودی! حالا اینا در برابر مساله آتی چندان بد نیست. قسمت بد ماجرا اینه که اینجا کلا زندگیت در باز و اوپنه! یعنی اصلا نمی تونی زندگی خصوصی داشته باشی. در واقع حتی چنین حقی رو نداری. حالا با کسی سرّ و سر داشتن که نه ولی حتی اگه رفت و آمدی داشتی، حتما باید از طرف همه شناخته شده و با مهر تایید و برگه ضمانت و گارانتی این ارتباط ادامه پیدا کنه. شایدم بهتره تو اتاقک شیشه ای زندگی کنی تا همه چی در دید و رویت همگان باشه تا با خیال جمع هر لحظه رصدت کنن که در حال ارتکاب اعمال وقیحه ای نباشی!  

می خوای بپیچی به پر و پای عرف عقب مونده و خصلتهای متحجرانه، می بینی در واقع این شرعمون هست که راه رو برای تجسس و تفحص در زندگی خصوصی دیگران باز کرده. چه اسمهای خوش آب و رنگ و دهان خیر طلبان شیرین کنی هم روش هست. امر به معروف! نهی از منکر! خوبه والا، هم سرک می کشی زیر پتوی ملت و هم هتل درجه لوکس بهشتی نصیبت می شه! منکه هنوز با این سن نزدیک به قرنی نفهمیدم چرا گل گرفتن دریچه قلب و خفه کردن احساس از بیخ و بن، تقوا محسوب می شه! گاهی مشکوک می شم، خدایی که می گن این قدر رحمان و رحیمه و از قولش شعرها می سرایند، "تو برای وصل کردن آمدی، نی برای فصل کردن آمدی"، چطور به فصل کننده وعده ثواب می ده!  

اگه این بیت از اتصال روحانی آدمی به خالقش فرای همه آموزه های پیشینش می گه و می شه با حرفهایی از سر دلتنگی و بی آداب و ترتیب و با شونه کردن کاکل خدا و دوختن چارقش بهش نزدیک شد، چرا اتحاد جانهایی به این سیاق در زمین نتونه زمینه اتحاد وجودی با نیروی برترو فراهم کنه؟ کی می یاد اون روزی که دانای کل، موسی های به خیال خود حق گوی زمانو که به هر که مثل اونها نمی اندیشه به درشتی می گن، "های خیره سر شدی، خود مسلمان ناشده کافر شدی"، با عتاب خطاب قرار بده و اونها رو در پی یافتن روح سرگردان کرده آدمی در بیابان جهل و خرافه، روان کنه؟ 

 

پی نوشت 1: ظاهرا برادران متعبد متعهد زود دست به کار شدند. پیشنهاد ایجاد وزارت امر به معروف و نهی از منکر هم از راه رسید!! 

پی نوشت 2: این جمله آقای کدیور رو باید به خط زر نوشت: "بر خدایی که چنین نمایندگانی بر روی زمین دارد باید کافر بود"

 

هول حلیم

 

زمانی فکر می کردم بچه روال طبیعی زندگی و شیرینی اونه ولی مدتهاست به این نتیجه رسیدم که حضور بچه جز فداکاری و ایثار برای بقای نوع بشر هیچ چیز دیگه ای نیست. البته بودنم با مهیار بستنی در این نتیجه گیری بی تاثیر نبوده! اینم که آخرش خواهانم شد! بهش می گم، عزیز دلم، پسرم می شی؟ می گه، نه بیا با هم ازدواج کنیم!! منم ناز می دم، اگه زنت بشم، منو با چی می زنی؟ بی انصاف تندی می گه، مثل سوسک با دمپایی! و فرصت نداده منو می گیره زیر ضربه هاش. مظلومانه بهش می گم، داری چی کار می کنی؟ می گه، عروس و داماد دارن با هم صحبت می کنن!! 

خب دیگه، گاهی حتی ما بزرگا هم این جوری می شیم. می ریم رو خط اعصاب طرف و از حرف زدن پشیمونش می کنیم و بعد می گیم در حال بحث و گفتمانیم! چشم بسته و رو هوا تصمیم می گیریم و توقع داریم همه چی اون جوری پیش بره که ما فرض کردیم. برای شخصیت درونی و بیرونی طرفمون ارزشی قائل نیستیم و با پیش فرضهای خودمون قضیه رو به جلو می بریم و وقتی هم که طرف در می یاد که ای بابا از اولش اشتباه گرفتی و با این روشت، راهی که تو می روی به ترکستان است، هیچی نمی شنویم و تازه مدعی هم می شیم!  

شایدم باید در گفتار و کلام بیشتر دقت کرد تا اگه به کسی گفتی دوست عزیز، بلافاصله وهمی نشه که داری بهش می گی عزیزم، دلم پیشته! عجب روزگاریه! مثلا خود همین ماهی، از یه بچه پوشکی به چه بحثهای بی ربطی رسیده و اون وقت تعجب می کنه که چطور کسی ممکنه مساله ساده ای مثل درجه بندی روابط و نوع ارتباطات رو تشخیص نده! واقعا روزگار عجیبیه. اون قدر عجیب که مجازش از واقعیتش ترسناکتر شده..