سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

چرخه بسته فاجعه زدگی تمدن و اخلاقیات ایرانی

"امروزه دروغ و ریا را پند و ذکر پندارند و حرامزادگی و سخن چینی را دلیری و شهامت نام کنند. اکنون هر بازاریی در لباس گناهکار امیر، هر مزدوری صدرنشین، هر نیرنگ بازی وزیر، هر بخت برگشته ای دبیر، هر راحت طلبی مستوفی، هر ولخرجی ناظر هزینه، هر ابلیسی معاون دیوان، هر کون خری صدر، هر شاگرد آخری صاحب حرمت و جاه، هر فراشی صاحب منصب، هر ستمگری پیشکار، هر خسی کس، هر خسیسی رئیس، هر خیانت پیشه ای قدرتمند، هر دستاربندی دانشمندی بزرگوار، هر ساربانی بخاطر افزونی مال، گشاده حالی و هر جمالی از کمک شانس، گشاده حال شده است........ درک چنین روزگاری که قحطی مردانگی و جوانمردی است و روزبازار گمراهی و نادانی، نیکان، بدحال و خوارند و اشرار تثبیت و بر سر کار، کریم فاضل، تافته دام محنت است و نادان پست کامیاب، هر آزاده ای بی زاد است و هر رادمردی مردود، هر صاحب نسبی بی نصیب گردیده و هر والاگهری خارج از گود نشسته و هر هوشمندی مصادف با مصیبتی است، هر محدثی گرفتار حادثه ای، هر عاقلی اسیر غیر مکلفی، هر کاملی درگیر ناقصی و هر عزیزی ناگزیر تابع ذلیلی و هر اهل تشخصی در دست فرومایه ای گرفتار آمده است; می توان دریافت که صاحب درجات عالی و هوشمندان و دانایان تا چه حدودی کوشش دارند"   (عطاملک جوینی وزیر ایرانی هلاکوخان)

"عباس عدالت" در جزوه "فرضیه فاجعه زدگی: تاثیر پایدار فاجعه مغول " می نویسد:
 
 پس از حمله مغول، ما شاهد دوران بسیار تاریکی از سقوط پایه های اخلاقی در خانواده و اجتماع و رواج بیکران دروغ گویی، دورویی، خیانت و منازعات خونین خانوادگی و اجتماعی از یک طرف، و رشد بی حد و حصر بزهکاری، روسپیگری، زن بارگی، غلام بارگی، مرد بارگی و اعتیاد به مشروبات الکی و مواد مخدر بوده ایم، که همگی نتیجه از هم گسیختگی تار و پود اجتماعی ایران در اثر فاجعه مغول محسوب می شود.

 "ملک الشعرای بهار" تاثیر مغول در اخلاق مردم را چنین تشریح می کند: به محض اینکه تاثیر قرن ششم در عصر ایلخانان برطرف گردید و قرن هفتم از نیمه گذشت، تاثیر تربیت مغول یعنی بی تربیتی، توحش، بیرحمی، بی عدالتی، جهل و یاساهای احمقانه صحرایی و قاسیانه بیابانی در سطح اخلاق و احوال باقی ماندگان تیغ و دماغ سوختگان و دلمردگان افسرده و پژمرده ایرانی پدیدار گشت.

"عبید زاکانی" در رساله "اخلاق اشراق" تفاوت فاحش اوضاع اجتماعی دوران پیش از مغول و بعد از آن را با مقایسه تکان دهنده اخلاق منسوخ که شامل حکمت، شجاعت، عفت، عدالت، سخا، حلم و وفا، حیا و صدق و رحمت و شفقت بوده است و اخلاق مختار جدید که متشکل از کسب شهوات، قصد خون و مال، و عرض خلق جبن و فرومایگی، پیروی لذات، ظلم، بخل، دون فطرتی، بی شرفی، عهدشکنی، و دروغ و بی رحمی است توصیف کرده است.

 "عباس عدالت" ادامه می دهد: بنا بر فرضیه فاجعه زدگی، هجوم و پیروزی و استقرار اقوام نیمه وحشی مغول در دوره ایلخانان خشونت همراه با گرایش سادیستی را در مقیاس وسیعی در منطقه ما در سطح خانوادگی، اجتماعی و سیاسی نهادینه کرده و بخش قابل ملاحظه ای از مردم ایران در طی دوران فاجعه مغول دچار آثاری از اختلال پیچیده روحی پس از حادثه و مبتلا به رگه هایی از اختلالات شخصیت خودشیفته، شخصیت مرزی، شخصیت ضد اجتماعی و شخصیت بدگمان شده اند که از طریق رفتارهای خشونت زا در خانواده و در حیطه های اجتماعی و سیاسی از هر نسل به نسل بعدی انتقال یافته اند.

 بنا به فرضیه فاجعه زدگی، آسیب دیدگی دوران مغول که در دایره های سیاسی، اجتماعی و خانواده تسلسل تاریخی یافته، بر رفتارها، عادات و فرهنگ ایرانیان اثر ماندگار گذاشته است. اگرچه شدیدترین آثار روحی فاجعه مغول در طی قرنهای متمادی تعدیل یافته، علایم این فاجعه بصورت آثاری از رگه هایی از اختلالات شخصیت  از قبیل ناامنی درونی، بدگمانی، عجز و مظلوم نمایی، حساسیت شدید، دوسونگری(سیاه یا سفید دیدن)، خودشیفتگی، بیش انگیختگی، پرخاش جویی و کینه ورزی در روان و رفتار اجتماعی مردم باقی مانده است. این ناهنجاریهای روحی همواره در حیطه های مختلف سیاسی، اجتماعی و خانوادگی حاکم و تشنج زا بوده، پیوسته مساله ای وخیم و بنیادی در روابط فردی و جمعی و در فعالیت و همکاری اجتماعی به شملر می آمده و ریشه ناکامی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی علمی و فرهنگی کشور را تشکیل داده است.



پ.ن: ادامه جزوه را از لینک اصلی بخوانید وقتی از مکانیزم های دفاعی ایرانیان در برابر مغول سخن می گوید، از چرایی مقبولیت تصوف و منشا جنبش تشیع در ایران، جزییات اثرات پایدار فاجعه در تاریخ سیاسی و اجتماعی، رکود علم و فلسفه و رشد تحجر فکری و تفکر قشری تا دوران معاصر.

زمانی فکر می کردم حسن سیکلهای مکرر زندگی در اینه که گاهی ساعتگرد می آیند و گاهی پادساعتگرد! و انگار هنوزم در به همان پاشنه می چرخه!  هنوزم درگیر تکرار مکرراتیم و اثبات چیستی و کیستی خود! البته ماهی چندان تغییر نکرده و همچنان در عصری که فیس بوک دمده شده و ملت گروه تلگرام تشکیل می دهند, دلش به همین تنگ خوشه واسه نوشتن. سال ۸۷ قسم می خورد به اسم آزادی و سرنوشت وطن رو از برنامه های خارج از گود نشینان کوتاه می خواست و هنوزم بعد هشت سال عقیده ای جز این  در سر نداره.


مثلا دانشجوی خود چه گوآرا پندار یک شبه آمریکایی شده که ابایی نداره از حراج ناموس وطن محض یه گرین کارت قبلا ملقبمون کرد به امل دهاتی حکومتی و جدیدا مفتخرمون کرده به کاسه لیس! و در ادامه مزین فرموده ما رو به اینکه از بیست قبل تغییر نکردیم که وسط کلاس بلند شدیم گفتیم غرب اتوپیا نیست! و هنوزم به غرب فحش می دیم!... ولی حقیقت اینه که ماهی بسیار آموخته از زندگی بین غربیان. دیگه هیچ سوی اسپکتروم قضاوت نمی ایسته به محکوم کردن. نه وطن رو به بیگانه می فروشه و منشا داعش معرفی می کنه و نه با هراسها و امیدهای مردم غرب بیگانه هست و فرق می شناسه بین مفهوم کلی غرب و سیاستهاش و عامه مردم کوچه بازارش.

مدتی پیش بحثی بود با نویسنده ای مسلمان دو آتشه و شدیدا معترض به غرب در چند و چون اسلام هراسی غربیان. چکیده اش این هست که می نویسم:
 
تندروی اسلامی در غرب میوه اتفاقی هست که در خاورمیانه در حال رخ دادنه، نه ریشه اش. تا زمانی که ریشه تعصب، تفرقه و جهل فراگیر و روز به روز بیش و پیش رونده در این منطقه خشک نشه و خود غربی ها آتش بیار معرکه باشند برای منافع کوتاه و بلند مدت، چیزی تغییر نخواهد کرد.

اگرایرانیان علاقمندند در تاریخ کندوکاو کنند و به جای چیزی که در حال حاضر در جامعه ایرانی و مسلمان جریان داره از افتخارات دوره طلایی اسلام داد سخن برانند، این انتخاب آنهاست ولی جامعه غربی نگاهش به روز و پویاست. حتی نگاه بیست سال قبل غربی ها با امروزشان یکی نیست و کنش آن روزهاشان باعث شرمندگی این روزهاشان هست.

چطور می توان متوقع بود مردم غرب به معماری، هنر، ادبیات، علوم و نجوم اسلامی پیشرو تا قرن سیزدهم فکر کنند ولی فراموش کنند جامعه مسلمان حتی ایرانی در پانصد سال اخیر -به طور عمومی نه موردی- موفق نبوده قدم قابل قبولی در پیشرفت بشریت برداره؟

از مولوی و عطار و شیخ بهایی که دیگر اندیشمندی به جهانشمولی آنها زاده نشد و متعلق به سده های قبلند مینویسند ولی فراموش میکنند همین غربی ها هر روز چه خدماتی ارایه دادند به بشریت که باعث ساده ترشدن زندگی، بیماری کمتر و آینده امن تر برای نسلها شد.

انصاف نیست جنایات حکومتهای غربی و نسبت دادنش به عامه مردم غرب. اعتماد مفرط به دموکراتیک بودن نظام غربی هم بیجاست. که در این نظامها بسیار مسایل هرگز مورد پرسش و نظرسنجی عامه مردم قرار نمی گیرند. یک آزادی و دموکراسی بسیار انتخابی در جریانه برای سرپوش گذاشتن برای دیکتاتوری خزنده زیر لایه ای.

ولی چرا مردم غرب و چرا اسلام هراسی؟ حقیقت اینه آنها که مردم غرب اند ولی مایی که ایرانی هستیم و مسلمان، آیا وقتی نام همین مسلمانان کشورهای عزیز همسایه را میشنویم به یاد "ادب و متانت و نجابت" می افتیم؟

چیزی که باعث جبهه گیری میشه و یک سویه به قاضی میرویم این هست که گمان میکنیم این "ما"یی که مورد حمله غربیان هست  جامعه مسلمان ایرانیست. در حالی که خوب میدانیم که نیست و  این "ما" بسیار فراتر از ماست! یک "ما" به گسترگی همه خاورمیانه و شمال آفریقا و چندین کشور دیگر و بسیار مهاجران و پناهندگان.
وقتی کمر همت می بندیم بر دفاع از این "ما" نمی بینیم یا نمیخواهیم ببینیم حقایق هر روزه جریان داشته در جامعه آنها را. و همین "ما"گسترده  زیر لینکهای غربی هر جا که بتواند از زیر سیاهی ها خلق شده براحتی شانه خالی می کند و نسبتش میدهد به مای ایرانی. زیر لینکهای قمه زدن مربوط به پاکستان و هند و بنگلادش و میانمار مینویسد اینها "ما" نیستیم و ایرانی های کافر شیعه اند! و زیر لینک خبر حوادث پاریس مینگارد ایران باید تنبیه شود برای ایجاد شرایط خلق داعش!

البته اینگونه هم نیست که برخی میگویند "آنها همه خوبانند و ما همه بدانیم". در هر حال جامعه مسلمان با فرافکنی و نپذیرفتن عیبها (بی نام  لیست دور و درازش) حتی قدمی به جلو نخواهد برداشت برای بر جای خود نشاندن دولتهای غربی. اگر علاقمندیم به سرنوشت این مردم، باید عینک تعصب را برداریم از چشمهامان و نمیگویم خودمان را تحقیر کنیم و درجا بزنیم، که کاری بکنیم حداقل برای جامعه ایرانی و از خودمان شروع کنیم.

منصف باشیم و از کلی گویی و چنگ زدن به تاریخ دست برداریم. همان تاریخی بالنده ای که هر ایرانی واقعی به آن مفتخره ولی با شعر مولوی و خیام و محاسبات خوارزمی و ابوریحان بیرونی نمیشود در دنیای امروز با مورداکها و زوکنبرگها مبارزه کرد. اینها دوربین به دست میگیرند در دنیای اسلام و در فیس بوک و گروه های تلگرام منتشر میکنند، و دیده ها که باز شد به آنچه ما میکنیم، عکس العمل میشود اسلام و ایران هراسی در غرب..

حال انکار هم چیزی را تغییر نمیدهد. باید فرهنگ سازی شود. باید از تعصبات من درآوردی و تفسیری اجتناب کرد. باید احترام واقعی به حقوق زنان (حق ارث، سفر، فرزند، کار، شهادت دادگاه) باب شود. حیوان آزاری ختم شود. قدر دانستن محیط زیست شود رفتار همگانی. باید انسانی تر شویم و صبورتر در برابر تفاوت ها و عقاید..

ایرانی از دو سر بام می افتد..

این روزها بوی گند روشنفکری حقیرانه ایرانی زاده های یهویی غربی شده چنان در فضای مجازی پیچیده که حتی اگر با سلام و صلوات هم از صد متری پست های نژادپرست خواندن بومی های ایران رد بشی تا مدتها اثرات کامنتهای مشمئز کننده اش در سرت باقی مونه. تمام اینها منو به یاد یک پست قدیمی انداخت مناسب این روزها:

بلای ژستهای روشنفکرمابانه، آفت بومی قرن اخیر ماست که در کنار تفکر مبتنی بر تحجر، دست به دست هم، در نقش ترمزگیر روند پیشرفت اجتماعی سیاسی جوامع، ایرانی آماده فراگیری را به اشتباه انداخته و  آنها را از درک صحیح ساده ترین اصول بازداشته است.  

این اندیشمندان پوشالی، 

وقتی می خواهند از ناسیونالیسم افراطی انتقاد کنند، هر یک از قومیت های یکپارچه را یک ملت مجزا می نامند و پاره های وطن را تقدیم بیگانه می کنند.    

وقتی می خواهند مردسالاری را محکوم کنند، با مشت گره کرده به دهان مرد هر چند حق گو می کوبند و ناز زن ولو پرمدعا را می کشند. 

وقتی می خواهند مظلوم ستایی و مهمان نوازی کنند، حق جوان بیکار ایرانی را نادیده می گیرند و از برادر افغانیش دفاع می کنند. 

وقتی می خواهند از کودک آزاری اظهار تنفر کنند، تاج خودکامگی را بر سر کودک می گذارند. 

وقتی می خواهند آزادی های فردی را ستایش کنند، کل ارکان خانواده را زیر سوال می برند.  

حالا بگذریم که این گروه منتقد خشونتهای دین، اگر دستشان بیافتد تمام دینداران را سلاخی و منافع حاصله را صرف تاسیس انجمن حمایت از حیوانات خواهند کرد. پرنسیپ حمایت از همجنس گرایی نیز بماند و جای خود دارد. 

وجه ممیزه دیگر این عزیزان، تکثر گرایی و پایبندی عملی به اصول مردم سالاریست! هر کدام ساز خود را می زنند و متوقع اند ملت سرگردان هم آوا با آنها برقصد. این مردم آشفته سر هم حکایت کلاغی را یافته اند که نه تنها راه رفتن کبک را نیاموخت، که راه رفتن خود را نیز از یاد برد. هیچ به فرهنگشان نیافزود. همان خرده فرهنگ باستانی و کهن که به آن شیفته بود را نیز از دست داد. از مدل دموکراسی ارائه شده آقایان طرفی نبست. آرام و سربه زیر به حقارت دیکتاتوری تن داد..

پ.ن۱: این ناروشنفکران ایران ستیز شدند حکایت فلانی که تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند. عجب دنیایی شده! اگر نخواهیم به استعمار کهن و مستعمراتی که اروپا و امریکا داشتند و چها کردند در به سلطه کشیدن مردم ضعیف فکر کنیم, فقط همین دوران اخیر را ببینیم که چطور جهانی به خاک و خون کشیده شد در مسیر منافع قدرتها. فقط سال۲۰۱۴  ۱۰۲۹ شهروند در خیابانهای آمریکا از شلیک پلیس کشته شدند. از غیر شهروندان هم در اقصی نقاط جهان چقدر جان ستانده حافظه ماشین حساب کم آورده برای شمارش. در دبی و عربستان, کارگران یعنی برده هایی بی هویت که حتی حق حفظ پاسپورت خود را ندارند و اگر خوش شانس نباشند برای پیدا کردن مفر, عاقبتشان یا خودکشیست یا از استیصال ظلم روا شده خود می شوند جنایتکاری که سرنوشتش هست گردن زده شدن. در آفریقای جنوبی کارگران خارجی امنیت ندارند و تنها سال ۲۰۰۸ ۶۰ نفر از این کارگران به دست بومی ها کشته شدند و پلیس شد بادیگارد این مهاجران برای حفظ جانشان. در استرالیا شکنجه گاه گینه نو هست و مردمی که از حیوان کمترند و از عفونت می میرند و لبها می دوزند در اعتراض! اروپا به اشاره انگشتی کشورها بمباران می کنه و خیل بی پایان مهاجران بی پناه هست که مرگ یکباره در اقیانوس برایشان شده شیرین تر از  ذره ذره مردن در ویرانه های به جا مانده از بمب. سال گذشته ۸۰۰۰ نفر از این مهاجران غرق شدند و پیشبینی امسال ۳۰۰۰۰ نفر هست. و اروپا نشینان به سادگی حکم صادر می کنند به گلوله ببندید قایق هایی که به سمت اروپا می آیند! اجداد ما برای این خاک جنگیدند و باید به همین صورت باقی بماند! باید مهاجرهای غیرقانونی به صورت اتوماتیک اخراج شوند و هیچ شانسی هم برای اقامت نداشته باشند!.. برده های جنسی زنان از آسیا و اروپای شرقی به مقصد اولیه اروپای غربی و آمریکا هم در ایران اتفاق نیافتاده! ایران ستیزی شان هم از کارتونهای کشیده شده و فیلمهای ساخته شده غربی گرفته تا توهین های کلامی در جوامع عرب یا ترک زبان ترکیه و آذربایجان, از اظهار نظرهای شوکه آور و اعلام تنفر مقامهای غربی از عامه ایرانیان گرفته تا تبعیض دانشگاه های اروپایی برای نخبگان دانشجویی ایرانی, از دوران باستان تا مدرن, ویکی پدیا لازم شد از شدت موارد تکرار شده:  Anti-Iranian sentiment

با این همه به تعبیر اینکه یک رفتار بد توجیه یک رفتار بد دیگه نیست ایران ستیزی خارج ایران توجیه کننده پناهنده ستیزی داخل ایران نیست. بیانه سیاسی یا خطابه هم نیست  بررسی نژادپرستی یک کشور. نیازه به درک جامعه شناسی و علوم روانشناختی. اگر قرار به مقایسه نژادپرستی جامعه غربی باشه به ایرانی باید تمایز قایل شد بین لایه های پنهان جامعه و عملکرد رسمی دولتی. از این دید مدل نژادپرستی در ایران و غرب متفاوته.
 
در غرب: اگر چه عملکرد دولتها فارغ از نژادپرستی هست ولی نژادپرستی حداقل از نوع نامریی در لایه هایی از جامعه ریشه دوونده. نژادپرستی نامریی آسیبی را متوجه مهاجر نمی کنه ولی در مجموع مهاجر را در بافت جامعه نمی پذیره و باعث ایزوله شدن مهاجر در گروه نژادی خودش می شه. مثال ساده در یک آفیس با ترکیب نژادی اروپایی آمریکایی و هندی عرب, نژاد سفید تمایلی برای ایجاد رابطه نزدیک با رنگین پوست نشون نمی ده و به طور خودکار این گروه از روابط حذف شده اند. از سوی مثبت قضیه وضعیت اقتصادی نسبتا مناسب کشورها و تعدد توریستهای خارجی موثر بوده در بالا بردن میزان آگاهی و شناخت مردم غربی از زندگی با دیگر نژادها و بالتبع رواداری جامعه هم در مواجه با گروه های نژادی گوناگون بالا رفته. این فاکتور هم باید در نظر داشت که در چنان جامعه ای اصل بر این هست که مهاجر به صورت قانونی پس از گذر از مراحلی واجد شرایط اقامت شده و در صورت تخطی از قوانین جامعه برخورد صورت می گیره. از سوی دیگه جامعه به خوبی آگاهه از قوانین سفت و سخت برابر و عادلانه و در صورت لزوم تنبیهی در برابر نژادپرستی و لذا چنین رفتارهایی بروز آشکار پیدا نمی کنه.

و اما ایران: نژادپرستی دولتی به طور مشخص و سیستماتیک نسبت به افغانستانی ها صورت گرفته با محدود کردن محل اقامت, مدارک شناسایی و شغل های مجاز. چنین برخوردهایی به ظاهر نسبت به سایر مهاجرین عرب عراقی وجود نداره. اگرچه پیش فرض چنان برخوردهایی میزان بالای جرم افغانها نسبت به کل جرایم کشوری هست ولی آمار موثقی و دقیقی موجود نیست از این میزان و بیشتر مشکل و حساسیت زا شدن, حضور بدون مدارک قانونی در ایران هست و پیشینه فرار به افغانستان پس از ارتکاب جرم که امکان رهگیری مجرم را غیر ممکن می کنه. اما بین مردم ایران وقتی صحبت از نژادپرستی هست بیشتر رفتارها بازخورد بیگانه هراسی ناشی از عدم اطلاعات و آگاهیه و بمباران افکار از اخبار یک سویه که از جرایم مهاجران غیرقانونی حکایت داره. وضعیت اقتصادی ضعیف و درصد بالای بیکاری و عدم برخورد کافی با باقی دسته های نژادی از سایر کشورها بخاطر تعداد پایین توریست و بیش از سی سال حضور بی ثبات مهاجران بدون مشخص شدن وضعیت قانونی و ترافیک بالای مواد مخدر از افغانستان به عنوان تولید کننده اول تریاک جهان که منجر شده به آمار وحشتناک بالای اعتیاد بین ایرانی ها عملا جامعه رو نسبت به افغانستانی ها بدبین کرده. البته آمار باید قضاوت کنه این بدبینی تا چه حد به صدمات واقعی ختم شده و افغانستانی ها به قول معروف عطای ایران را به لقایش بخشیدند و از ایران خارج شدند.
 
برای قضاوت نوع رفتار ایرانی ها با افغانستانی ها و نوع رفتار باقی کشورها با افغانستانی ها باید شرایطی یکسان فراهم کرد و بعد به قضاوتی معتبر نشست. منظور اینکه کشور مقصد با وجود هشت سال جنگ خانمان سوز و انواع مشکلات داخلی و تحریم های خارجی ناعادلانه پذیرای دو میلیون افغان با شرایط افغانهای ایران بی مدارک شناسایی باشه و بعد قضاوت کنیم ایرانی ها نژادپرستند و باقی کشورها بسیار مهمان نواز و مهربان! این شاهکار نیست که از ده هزار افغان در استرالیا با آن اقتصاد قوی و بدون مشکلات جانبی ناشی از حضور غیرقانونی پذیرایی شده.

به هر حال حقیقت این هست که بر اساس اصل انسانیت باید با نژادپرستی دولتی در ایران مبارزه کرد هر چند که انواع بدترش در غرب باشه. ولی نباید بی انصاف بود با ندیدن باقی شرایط در ایران و بی انصافانه لبه شمشیر را به سوی ایرانی ها گرفت و بی رحمانه آنها را کوباند. با وجود دهه ها پذیرش افغانستانی ها در ایران و در مظان اتهام بودن همچنان باید برای بهبود وضعیت افغانها (بخصوص برای کودکان) در ایران تلاش جدی کرد. به هر روی حضور جوانهای تحصیل کرده و با اعتماد به نفس افغان چه در جامعه ایران و چه در صورت ترک ایران و بازگشت به افغانستان برای ساخت کشورشون مسئله میمونی هست و در نهایت مفید برای جامعه ایران.

پ.ن۲: کینه ایران ستیزان بدون ارائه راه حل, شکی باقی نمی گذاره هدفشون بیش از آنکه خیر و کمک به افغانها باشه, مفری هست برای پیشبرد اهدافشان, با سلاح ایران ستیزی ایران هراسی. این دسته از مخالفان حکومت مارهای جهنم اند که از شدت شقاوت و دشمنی شان با عامه, مردم ایران به اژدهای خانگی رضایت داده اند! این تاریک فکران مدعی اند روزی افتخار تاریخی دایر کردن آشویتس و بوخنوالد و مانتهاوزن خاورمیانه به نام ایران ثبت خواهد شد! می مانم این وطن فروشان در تخطئه ایرانی پول می گیرند یا ریشه دشمنی و ایرانی ستیزی شان از جای دیگر هست؟! و به قول دوستی عمق این کینه بیشتر از هر چیزی ناامیدی از امکان براندازی از طریق دخالت خارجی و یا حتی انقلاب داخلیست. واکنشیست به جامعه که در انتخابات شرکت و از دولت حمایت مشروط میکنه. نفرت موجود نفرت از کلیت جامعه است..
 

خون آشامی برای تمام فصول..

یادم نیست آخری باری که فیلمی چنان تاثیرگذار دیدم که خواستم چیزی درباره اش بنویسم، ولی از دیروز که به تماشای "مصاحبه با خون آشام" نشستم دایم چیزی در حال قلقلک ذهنم است. فیلم با یاس آدمی آغاز می کند و استیصالش در درمان درد حزن و آنجا که در پی نوشدارو به دام زهری بی پایان می افتد و ومپایریسیم.
اگرچه خون آشام قصه، لویی، سیب فریب لستات را گاز می زند و انتخابش رهایی خون آشام شدن به رنج انسان بودن است، برخلاف دید رایج و انبوه گفته ها در مورد این گونه، او از وجدانی عجیب رنج می برد که از او ابرموجودی یکه می سازد مابین هم نوعان خود که با وجود تمام نیاز جسمانیش حاضر به دریدن انسانها نیست و عذاب نوشیدن از شیره موشها را به حضیض کشتن نفسی برتر ارجح می دارد. او در پی کشف چیستی و کیستی خود است. ظلماتی که در آن گرفتار شده برایش پایان راه نیست و در پی شناخت آفریدگار این شرایط است. برای او، لستات، خون آشامی که انسان بودنش را از او گرفته و خود را پدر می نامند سرآغاز نیست و برای یافتن پاسخ سوالاتش سفری به دور دنیا را آغاز می کند. این آغاز همه با جسارت کودکی خون آشام، کلودیا، شروع می شود که به لویی می نماید خو گرفتن به اسارت چیزی از حقارتش نمی کاهد و برای رهایی از چنگال لستات باید چاره کرد. کودکی که از آغوش مادری مرده جدا شده بود و در پایان دوباره به آغوش مادری مرده باز می گردد و خاکستری از او به جا می ماند که خود سرمنشا طغیان لویی علیه تمام دنیای اطرافش می شود.
در سفر کشف حقیقت لویی به دور دنیا او که در می یابد خون آشامی به نام آرماند قدیمی ترین نوع این گونه است، امیدوارش می سازد به یافتن پاسخ سوالاتش. اما زود در می یابد این آرماند این آغازگر سحرآمیز چیزی نیست جز کارگردان یک تاتر اهریمنی که با فریب بیگناهان و تماشای بیخبران به سلاخی مشغول است و تلذذ از امپراتوری قدرت. خون آشامان گرد او تنها حیواناتیند مسخ شده و بی چهره و هویت که تنها دریدن کارشان است و همانها هستند که مرگ و نیستی کلودیا را رقم می زنند به جرم پاره کردن بند اسارت و تن ندادن به سرنوشتی که لستات برایش تعیین کرده.
شخصیت پیچیده لویی که برخلاف خوی آدمخوار و خون آشامش به دنبال پیدا کردن جایگاهش در چرخه حیات و هستی بی پایان است، چنان آرماند را متاثر می سازد که پوچی موجودات بی تفکر اطرافش برایش آشکار می شود. تا آنجا که با حیله فرستادن کلودیا به مسلخ و نجات و شوراندن لویی برای نابودی باقی خون آشامان تلاش می کند با لویی همراه شود. تلاشی بی حاصل، چرا که لویی می داند آرماند، فرمان دهنده تمام آن رنج نو، تنها در پی پیدا کردن همراهیست درخور و پشت کننده و چشم پوشاننده به مرگ گروه حقیری که به او امیدوار بودند و اعتماد کرده، و این خود حقارتیست نابخشودنی.
اعتراف آرماند به عدم آگاهیش از ریشه هستی و چگونگی پیدایش در عین اولین بود آغازی دیگر است برای لویی برای شروع سفری دیگر در پی یافتن آرامش و خانه ای امن. سفری که به کشف نیروی درونیش در فرار از تاریکی و دوام در نور ختم می شود. شاید بهترین تعبیر از لویی آنجا است که آرماند از او می خواهد حقیقت وجودیش را بپذیرد و خود زود پاسخ خود را می دهد که لویی خون آشامیست با روح انسانی. اگرچه این می نماید چگونه بودن متفاوت است از چگونه ساخته شدن ولی پایان قصه آنجاست که روح متعالی قادر به کنترل واقع نیست و لستات دوباره ظاهر می شود برای فریب انسانی دیگر و ساختن دو راهی انتخاب. انتخابی بین رنج هستی کوتاه انسانی و توهم زندگی بی پایان در قالب یک خون آشام. و این یک دو راهی بی پاسخ است در انتها..

به ایرانی سلام کن..


امروز با برادران بالاترین افتادیم به جون هم، و شاخ و شونه کشیدن اساسی در جهت رد یا پذیرش عمل یک دختر ایرانی در کنسرت تورنتوی انریکه! منکه نه انریکه بازم و نه اهل سایر جنگولک بازی های امروزی، و نه حتی عمل این خانم (بر پای انریکه بوسه زدن)  رو تایید می کنم، ولی برای من، آزادی، این اکسیر و روح گمشده زندگی، از هر چیزی با ارزشتره.. از هر چیزی، حتی از من، از تو، از قضاوتهای همه شما، از جامعه به گند کشیده شده ایرانی، از شرعتون، از عرفتون..

خوندن پاسخ جامع وبلاگ نسوان مطلقه معلقه که مروری نیز هست بر بسیاری از نظرات من در این باب، شاید تلنگری باشه بر جامعه مردسالار و دیکتاتورپرور ایرانی.. 
 
 
امروز صدر اخبار ما نه اختلاس سه هزار میلیاردی و نه گم شدن رحیم مشایی و نه  مسایل سیاسی که داستان یک دختر ایرانی است که در کنسرت ان- ریکه ( به کسر الف) می رود روی استیج و از بخت بد ( یا خوب) بند تاپش پاره می شود. البته دختر شئونات اسلامی را مراعات نکرده ( واویللا) بنده از دوستان در بخش نودال و پخش خواهش می کنم لینک  تصویر را یک جایی برای شما بگذارند. مخلص کلام آن دختر وقتی  ان ریک می پرسد از کجاست بجای اینکه بگوید از بورکینافاسو است می گوید که از ایران است( یا حسین)  و بعد هم در برابر ایشان زانو می زند( استغفر الله ). دختر البته همچین نموره ای هم پاتیل است ( نعوذ بالله) باقی داستان را هم دروغ چرا، ما ندیدیم.

بله، داستان به این سادگی است. اما برای مردم غیور و وطن پرست ما تبدیل به یک فاجعه شده است. زیر لینک مربوطه مردم فریاد وامصیبتا سر داده اند که ای داد و ای بیداد و آبروی ایران رفت. انگار که آبروی ایران به بند تاپ آن ضعیفه وصل بوده است. عده ای نوشته اند که بله و زن ایرانی اصلا بی حیاست و پایش که به خارج باز می شود لباس هایی می پوشد که بندش پاره شود و خلاصه از راه دور غیرت زده بودند  در حد تیم ملی.ما از داشتن این همه مرد مسلمان ایرانی با غیرت به خودمان افتخار می کنیم. فقط معلوم نیست اگر این دختر هیچ کدام از این کارها رو هم نمی کرد و به 50 دلار احتیاج داشت از این همه مردم با غیرت چند تاشون غیرتش می جنبید که دستش را بگیرد؟ عده ای هم دردشان این بود که آن دختر با افتادن به پای ان- ریکه ایران و ایرانی را حقیر کرد . این دسته معلوم است در عمرشان  حتی یک بار هم کنسرت نرفته اند.آقا جان،  اینجا فن های یک ارتیست جو گیر می شوند و چش و چار خودشون رو در میارن و  هزار حرکت عجیب می کنند من جمله رقابت در گرفتن سوتین خواننده ها در هوا و غش و ضعف و پریدن روی استیج و این کاری که این دختر کرد حتی مردم توی کاریوکه هم برای هم می کنند و  هیچ چیز عجیبی نیست. مگر این که انتظار داشته باشید که طرف چون دختر ایرانی است توی کنسرت ان – ریکه  حلیت المتقین بخواند  که آن امری علی حده است.

داستان البته فراتر از این هاست. داستان بر می گردد به فرهنگ زن- ستیزی دیرینه ی  سرزمین ما. در قاموس مرد ایرانی زن- دختر چیزی است عمه بلقیس وار ، اسطوره ای از نجابت و تحمل و اخلاق فاطمه زهرا که همزمان البته باسن کیم کارداشیان و وجنات هیلاری داف را هم باید داشته باشد.  در مطبح کدبانو، در جامعه شیر زن، در خیابان موقر و متین ؛ سر به زیر، سر به راه… و هزار صفت دیگر نیز باید داشته باشد. هر زن- دختر دیگری که در چارچوبهای عمه بلقیسی ایشان نگنجد مایه ی سرشکستگی است و هرزه و لا ابالی و فاحشه لقب می گیرد. یکی از کامنت گزار های نیمه محترم همین نویسندگان را چهار فاحشه وبلاگ نویس لقب می دهد، در حالیکه به جان شما ما تا حالا بند هیچ جامان هم پاره نشده و تازه اصلا از ان- ریکه هیچ هم خوشمان نمی آید.

آقایان محترم، این روزها حال و روز بدی دارند چرا که امثال این دختر روز به روز زیاد تر می شوند.دخترهایی که آزادانه  می نوشند و می پوشند و روی استیج می پرند و خواننده ی محبوبشان را بقل می کنند و همزمان از این که بگویند ایرانی هستند شرمی ندارند. دخترانی که دوست پسر دارند، سکس را دوست دارند، به تشکیل خانواده و مادر شدن علاقه ای ندارند را هم به این فهرست اضافه کنید. دخترانی که درس می خوانند و کار می کنند و برای خودشان زندگی می کنند را هم اضافه کنید. چه بخواهیم و چه نخواهیم تعداد این زنها روز به روز زیاد تر می شود. دخترانی که دیگر بچه به بقل خونه ی شوهر و شستن جوراب های بوگندوی همسر و گرفتن دستور پخت خورش آلو از مادر شوهر غایت آرزویشان نیست . جدا شدن و طلاق گرفتن و روی پای خود ایستادن را هم آخر دنیا نمی دانند ، پایش بیفتد سر پرستی یک خانوار را هم بعهده می گیرند و زن زنانه زندگی شان را می چرخانند.دخترانی که در یک کلام با هیچ کدام از معیار های پذیرفته شده ی عمه بلقیسی نمی خوانند و راه خودشان را می روند.آقایان ، البته می توانند از این پدیده  ی در حال وقوع نگران ، غمگین ، شرمگین و خشمگین باشند. هرچند من شخصا توصیه می کنم اینهمه غیرت و مردانگی شان را برای مسایل مهم تری  که امروز  گریبان گیر جامعه ی ماست خرج کنند.راستی از عجایب روزگار در همان تورونتو  محمد رضا خاوری با پولهای من و شما دارد در یک خانه ی سه میلیون دلاری به ریش ما می خندد. جالب نیست؟

 

من پی نوشت: عکس العمل وبلاگستان منو به این نتیجه رسوند که انگار این دهان کف کردگان، به غیرت برخورده گان ، ایران ایران گویان و تربیت انقلابی یافتگان جدی بر این باورند که در محضر دنیای خارج ، آبروی ایران لرزانه دخترکی از همه جا بی خبر هست! 

مشکل اینجاست که دخالت کردن در زندگی دیگران به اسم امر به معروف و نهی از منکر حسابی در جامعه نهادینه شده. ظاهرا حتی غیرمذهبیون هم با اسم دهان پر کن آبرو (بخون تعصب کور) برای بقیه تعیین تکلیف می کنند.

خلاصه؛ داداش، آبجی، حاج آقا، حاج خانم، اگر این دختر بخواد به میل خودش حقیر باشه و به پای قهرمانش بیافته و در عین حال پارسی بودنش رو فریاد بزنه، باید از درگاه کدومتون رضایتنامه کتبی بگیره؟ واقعا، نه از سه دهه، بلکه بیش از هزاره ای سرک زیر لحاف ملت کشیدن، هنوز خسته نشده اید؟  

  

ایرانی از دو سر بام می افتد..

 

بلای ژستهای روشنفکرمابانه، آفت بومی قرن اخیر ماست که در کنار تفکر مبتنی بر تحجر، دست به دست هم، در نقش ترمزگیر روند پیشرفت اجتماعی سیاسی جوامع، ایرانی آماده فراگیری را به اشتباه انداخته و  آنها را از درک صحیح ساده ترین اصول بازداشته است.  

این اندیشمندان پوشالی، 

وقتی می خواهند از ناسیونالیسم افراطی انتقاد کنند، هر یک از قومیت های یکپارچه را یک ملت مجزا می نامند و پاره های وطن را تقدیم بیگانه می کنند.    

وقتی می خواهند مردسالاری را محکوم کنند، با مشت گره کرده به دهان مرد هر چند حق گو می کوبند و ناز زن ولو پرمدعا را می کشند. 

وقتی می خواهند مظلوم ستایی و مهمان نوازی کنند، حق جوان بیکار ایرانی را نادیده می گیرند و از برادر افغانیش دفاع می کنند. 

وقتی می خواهند از کودک آزاری اظهار تنفر کنند، تاج خودکامگی را بر سر کودک می گذارند. 

وقتی می خواهند آزادی های فردی را ستایش کنند، کل ارکان خانواده را زیر سوال می برند.  

حالا بگذریم که این گروه منتقد خشونتهای دین، اگر دستشان بیافتد تمام دینداران را سلاخی و منافع حاصله را صرف تاسیس انجمن حمایت از حیوانات خواهند کرد. پرنسیپ حمایت از همجنس گرایی نیز بماند و جای خود دارد. 

وجه ممیزه دیگر این عزیزان، تکثر گرایی و پایبندی عملی به اصول مردم سالاریست! هر کدام ساز خود را می زنند و متوقع اند ملت سرگردان هم آوا با آنها برقصد. این مردم آشفته سر هم حکایت کلاغی را یافته اند که نه تنها راه رفتن کبک را نیاموخت، که راه رفتن خود را نیز از یاد برد. هیچ به فرهنگشان نیافزود. همان خرده فرهنگ باستانی و کهن که به آن شیفته بود را نیز از دست داد. از مدل دموکراسی ارائه شده آقایان طرفی نبست. آرام و سربه زیر به حقارت دیکتاتوری تن داد..   

 

مردی و مردونگی خاک شده..

 

صبحگاه است و اخبار روز جهان و ایران.. قطر، بیابانی خشک در سده های پیشین، دیار بی نام و نشان سالهای اخیر، و اینک کشوری در مسیر ترقی و رهایی از زیستن به سبک قرون وسطایی، و حتی مورد اعتماد جوامع بین المللی و میزبان جام جهانی.. و ایران، مهد تمدن در هزاره های پیشین، کشور پر مدعای عدالت اسلامی در دهه های نزدیک، و اینک سرزمین به خاک نشسته و بی حرمت جهانی، و در حال فرو رفتن در عصر تاریکی مطلق و تبدیل شدن به موطنی برای جانیانی که در خیابانها انسان قصابی می کنند و برای بی خیالانی ناظر که اگر چه کمتر از تماشای فیلم سینمای جنایی برای نجان جان قربانی شجاعت به خرج می دهند ولی هرگز پرداخت بلیط تماشای این فیلم مهیج را بر پیکر بیجان فراموش نمی کنند.. آه.. نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب، ای دریغا به برم می شکند.. چشمانم تر می شود.. مصمم تر می شوم که هرگز به این خاک مسموم بازنگردم..  

 

پ.ن: پس از مشاهده فیلم جنایت اخیر کرج، کشته شدن مردی با ضربه های مکرر چاقوی یک زن و بی تفاوتی مردم و پلیس نظاره گر، و پس از آن بحثهای دنیای مجازی و نسبت دادن این سلوک به اسلام و نحوه حکومت داری و منکر رخ داده شدن این قسم حوادث در حکومت ساقط شده پیشین، تنها پلانی از فیلم ''شبهای زاینده رود" مخملباف در ذهنم نقش بست.. نمایی که استاد دانشگاه قطع نخاعی و ویلچری شده از بی وجدانی راننده ای پیش از انقلاب،  پس از انقلاب در شبی تاریک از پنجره ای به خیابان ذل زده و شاهد تصادف عابری با خودرویی هست و باز هم راننده بی وجدانی دیگر.. ما همان مردمیم.. بی هیچ تغییری در گذر این نیم سده.. همان بی خیالان به هر چه پیش آید خوش آید.. همان ریشه اساسی تمام کاستی ها.. همان بهانه گیر همیشگی، هماره در پی یافتن مقصری غیر از خویش.. 

 

در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می­شکند..

 

از خیابانهای پر ز گل می­گذشتی و در ذهنت نقش می­بست، از شهری که حتی آدمها از هم می­گریزند به شهری پناه بردی که حتی پرندگان از تو نمی­هراسند.. دهم سپتامبر بود. به آفیس وارد شدی. لبخند دختران آمریکایی، متعجبت کرد که چطور به یاد نمی­آرند فردا چه روزیست.. و چطور تو را به جرم هم­کیشانت محاکمه نمی­کنند.. ولی در چنان آفیس بین­المللی به­سان مجمع عمومی سازمان ملل هیچ چیز به همین سادگی نیست. مجبوری به پاسخگویی.. مجبوری، چون ایرانی هستی.. مجبوری، چون مسلمانی.. می­پرسند، دیدت به جنگ چیست؟ می­خواهند بدانند تو نسخه مونث رئیس­جمهور منتصب خوش­سخنت هستی یا نه؟! می پرسند، اگر مذهبی نیستی چرا محذور می­کنی خود را در ماکولات و مشروبات، و اگر مذهبی هستی چرا در پوشاندن سر، عمل نمی­کنی طبق مشروعات..

در این مجمع کوچک سازمان مللی، که از تمام قاره­ها کسی یافت می­شود، همچنان قراردادهای دنیای سیاست حاکم است.. اگر تبعه کشوری قدرتمند باشی، حق هر کاری برایت محفوظ است.. حتی زورگویی و پرخاش.. و مضحکتر آنکه شهروندان کشورهای ضعیف، فرهنگ قبیحت را تحسین می­کنند و مایه پربها دانستنت می­دانند، و اگر ایرانی باشی و این سلوک را تاب نیاوری و پاسخ بدهی اگر چه عضوی از این خانواده علمی هستی ولی پدرسالار نمی­خواهی و آنگونه رفتار خواهی کرد که با تو رفتار کنند و یا در بهترین حالت، نادیده می­انگاری بی­ادب را، با لحنی دوستانه تهدید می­کنند به منزوی کردنت! و یادآور می­شوند ایرانی­های پیش از تو به ناسازواری شهره بودند، و تو با لبخندی به این می­اندیشی، ناسازواری یعنی سر به پذیرش زور خم نکردن.. یعنی حق را به جایش بیان کردن.. یعنی بپرسی چرا شما می­توانید ولی من نه..

فردا هنوز سپتامبر است.. دختر آمریکایی به سراغت می­آید تا با او به اقیانوس بروی. اقیانوس زیبا و آرام که در آن دلفین­ها و مرغان دریایی، تفاوتی بین ملیتها نمی­یابند.. و تو باز در ذهنت نقش می­بندد، اگر چه از شهری که آدمها از هم می گریزند به شهری پناه بردی که می­خواهند به نوعی دیگر مجبورت کنند به گریختن از آدمها، ولی تو ایستاده ای.. محکم تا همیشه..  که ماهی­ها هرگز نمی­گریزند.. بلکه پوینده راه­های جدیدند..

      

شما را به خدا اگر می­توانید قصور نکنید..

 

از گلستان سعدی حکایت است، حکیمی با درانداختن غلام لرزان دریا ندیده به اوج بحر، محنت غرقه شدن را به او چشاند تا قدر عافیت بداند و بنای زاری نگذارد. عافیتی که حتی در عصر مدرن، بسیاری از زاران دارند. بسیاری که حتی به قد خردلی از غصه مصیبت زن زباله­گرد قصه ما را نچشیده و باز به درد افسردگی دچارند. بسیاری که دیدن چهره رنج­کشیده زن زباله­گرد و توصیفش از خودکشی دخترش به قدری برایشان دردناک خواهد بود که ناخودآگاه به دخترک حق می­دهند که پس از آنکه مادر به پرسشش که چرا زندگی ما اینگونه است، پاسخ داد، سرنوشت ما همین است، دختر سرنوشت را اینگونه تغییر دهد. بسیاری که جز لعن و نفرین بر ظالمانی که ثروت این زاد و بوم را به جای تخفیف آلام این بیچاره مردم، صرف استقرار پایه­های قدرت بی­پایان می­کنند، کاری از پیش نمی­برند. بسیاری که در عرصه ابراز عقده­های شکمی و زیر شکمی پیشرواند. بسیاری که برای روشنفکر و سبز معرفی شدن گلوها پاره می­کنند و از آزادی داد سخن­ها می­رانند. از بسیاری، خطابم به همه است. شما را به خدا اگر می­توانید گرهی کوچک از درد این مردم باز کنید. سبز بودن تنها به بلند کردن صدا برای بازی کثیف سیاست نیست. سبز بودن یعنی حتی به گاهی که تمام مسئولان پشت کرده­اند، قدمی به سوی این به غایت بینوایان بردارید.. این بینوایانی که خدایشان هم از آنها روی برگردانیده و چاره­ای جز سوزاندن خود در تاریکی بعد افطار رمضان نمی­یابند.. شما را به خدا اگر می­توانید قصور نکنید..

 

آمیخته با زندگی از ازل تا ابد

 

هماره نسبت به تلاشی کالبد در خاک، حس ناخوشایندی داشتم و امروز چیزی رو تجربه کردم که بارها پیش از این در ذهنم گذشته بود که ایده­آلترین حالته. امروز به منطقه عجیبی بر فراز یک کوه رفتم. مکانی خاص برای پراکندن خاکستر از خاک جداشدگان. مکانی در اوج، با وزش شدید بادهای اقیانوسی.. امروز همگام با پر شدن ریه­ هام از اون اتمسفر سحرانگیز، به این فکر می­کردم، ورای زندگی، برای جسمی که عمری بر خاک بوده، چه چیزی رهایی بخشتر از بودن در آرامگاهی به وسعت همه گیتی و همراه شدن ذره ذره وجودش با باده؟