سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

برای آخرین بار تو را خدانگهدار..

از دیروز که خبر را شنیدم بغضی بختک انداخت تو گلوم. غم وطن و عجزم در ایجاد هیچ تغییری چنگ می زد به قلبم. شبش کابوس ایران را دیدم که دوباره برگشتم و مشغول کارم زیر دست یک خانم دماغ و آقای ریش! با دلهره بیدار شدم. دلم آشوب بود. انگار توش رخت می شستند. خراب بودم و ناتوان. انبوه درهم واژه ها در مغزم برای نوشتن یاری نمی کردند. جرقه ای مطلبی را بیادم آورد که چهار سال پیش نوشته بودم. چقدر مناسب این روزها. چقدر شباهت و تکرار. انگار این مردم تکثیر شدند و جوانه زدند تا دوباره براویخته شوند بر صلیب بی گناهیشان، و من تنها دوباره می گویم: برای آخرین بار تو را خدانگهدار..