سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

هیچ کس در هیچ کجا آباد

 

برام زمانهایی وجود داره که نسبت به همه چیز دچار تردید و شک می شم. همیشه فکر می کنم که در زندگی هیچ چیز جز لحظه ای از زمان که در اون قرار دارم، قطعیت نداره و با این همه وقتی دچار تردید می شم، حتی نسبت به اون لحظه ای از زمان که در اون هم قرار دارم، به شک می افتم. نکنه من خوابم؟ نکنه این فقط یه رویاست؟ پلکهامو محکم تر باز و بسته می کنم و حتی سعی می کنم که کلمه ای رو بلند ادا کنم، تا بهم اثبات بشه که من خودم هستم و دچار توهم نشدم و بودن من چقدر ساده در بهم زدن پلکی اثبات می شه! 

گاهی می شینم و زمانهایی از عمرمو که به اجبار از دستم بیرون کشیدن، حساب می کنم و حتی لحظاتی که خودم بر بادشون دادمو، به لیستم اضافه می کنم تا ببینم در این سالها چه نتیجه ای از بودنم گرفتم. همیشه از اینکه در یک چرخه بسته گرفتار بشم، می ترسیدم و نمی دونم چرا امروز این قدر احساس می کنم، دقیقا همون چیزی که ازش می ترسیدم، بر سرم اومده!

انگار فقط همه چیز داره تکرار و تکرار می شه. با خودم تصمیم می گیرم، حرفهای نگفتنی رو که خوبه، حتی حرفهای گفتنی رو هم جایی در درونم دفن کنم. گوشهای بسته، میل به گفتنو از بین می برن! فقط کافیه به همه یه لبخند احمقانه که نشونه خوب بودنمه تحویل بدم، تا مجبور نباشم در هر لحظه چیزی رو اثبات کنم.

از اثبات کردن خسته ام. بیش از همه، از اینکه همیشه می خوام، خودمو به خودم اثبات کنم، خسته ام! حتی از خستگی ها هم خسته ام. می خوام خستگی ها و مفاهیم خستگی زا رو با هم رها کنم. منی که دایم با لبه تیز کاغذ دستمو می برم، چطور می خوام با مفاهیم نازکی که از هر سوش بلغزی، به ورطه خطرناکی می افتی، کنار بیام و خودمو دچار دردسر های بزرگتری نکنم؟!

دیروز بهش گفتم، می خوام "هیچ کس" باشم و در "هیچ کجا آباد" زندگی کنم. می خوام هویتمو فراموش کنم و دیگه اینی که هستم نباشم. حتی نمی خوام یکی دیگه باشم. فقط می خوام باشم ولی هیچکی باشم! هیچکی ای که دنیاش با آدمها محدود نمی شه و تنها نیازش هیچ چیزه! آره، چقدر هیچ کس بودن و شاید هم هیچ کس نبودن و زندگی در هیچ کجا آباد چیز خوبیه!! فقط ای کاش می شد..