سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

درمانهای مکمل یا تداخلات درمانی؟

 

سال ها پیش، یه مدت به این نتیجه رسیده بودم که رژیم غذایی سفت و سختی که دنبال می کنم، بازم جوابگوی همه نیازهای بدنم نیست و مثلا می خواستم از طریق دارو های شیمیایی، از جوانه گندم گرفته تا انواع ویتامین ها و کلسیم و آهن، همه کمبودها رو در حالت آیده آل پوشش بدم.

یه روز عزیزی که بعد مدتها با من بود، متوجه شد، همراه یه وعده غذایی کم، یکی یکی شروع کردم به خوردن داروها. با تعجب نگاهم کرد و گفت: حتی اگه فراموش کنیم، خوردن این داروها با این روش، به صورت مقطعی، با تو چه می کنه، خودت فکرشو نمی کنی اثرات هم زمان اونها در دراز مدت، چه نتیجه ای ممکنه در برداشته باشه؟ و این جوری من، اون روش ظاهرا بی نقص و ایده آل رو رها کردم چون تازه متوجه شده بودم چطور درمانهای هم زمان، ممکنه اثرات مثبت همو خنثی کنند و یا حتی اثرات منفی همو تشدید!

فکر می کنم این مساله در مورد دردهای فکری و نیازهای روحی بشر هم صادقه. بشر با ندونم کاری می خواد، دردی رو درمان کنه ولی به جای اینکه چیزی رو درست کنه، از پیش هم خرابترش می کنه. ممکنه یک درمان جوابگوی تمام پرسش ها باشه ولی چند درمان هم زمان، آشفتگی رو تشدید کنه و اصلا شاید چنان دریای وجودتو مغشوش و مواج کنه که به جای رسیدن به همه چیز، برای همیشه در افکار متناقض غرق بشی و نه تنها هیچ حاصلت نشه، بلکه  حتی به ضررهای جبران ناپذیری هم ختم بشه!

وقتی با اجرای درمانهای محدود ولی ثمربخش می تونیم تا حدودی، تمام دردهای فکریمونو علاج کنیم و براشون پاسخی بیابیم، چه نیازی هست هر لحظه تمام راه ها رو با هم تجربه کنیم؟ چرا دایما در پی اونیم که به هر چیزی تکی بزنیم و از هر چیزی مشتی برداریم؟

ولی هم چنان ما، همه درمان ها رو، هم زمان دنبال می کنیم. هم می خواهیم از علوم تجربی، حقیقت رو پیدا کنیم و هم به دنبال علوم حسی و فلسفی هستیم. هم می خواهیم قرآن و انجیل و تورات رو خوب بفهیم و هم زبور و اوستا. هم می خواهیم به پندهای بودا برسیم و هم به نصایح کنفوسیوس. هم می خواهیم در عرفان مولوی و بینش ملاصدرا غور کنیم و هم دستی در درک شکسپیر و میلتون داشته باشم. هم می خواهیم حافظ و نیما و سهراب رو کاملا بشناسیم و هم گوته و نرودا و آخماتوا..

من عطش سیراب ناشدنی بشر به دونستن و حتی درمانهای مکمل رو قبول دارم ولی وقتی من، قرآن رو که شفای بزرگترین دردهاست، رها کردم، چطور می تونم سراغ درک زبور داوود برم؟ زمانی که مغز کلام حافظ و مولوی رو در نمی یابم، چطور شروع به خوندن میلتون و گوته می کنم؟ هنوز بابا طاهر عریان رو نشناخته، چطور می خوام عشقو از نرودا بیاموزم؟ من در کار ساختن خودم موندم، چطور در پی ساختن دنیایی از ابر انسانها با روش نیچه هستم؟