سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

مرداب تجربیات ناآگاهانه

 

سر نترس داشتن وقتی اصلا نمی دونی چه در انتظارته، چیز خیلی خطرناکیه. گاهی این سر نترس داشتن فقط به تصور رسیدن به یه تجربه جدیده! می خوای چیز جدیدی یاد بگیری ولی خودتو به چنان ورطه ای می ندازی که شاید بیرون اومدن ازش به اون سادگی که به نظر می یاد نباشه. اینو گفتم، یاد یه ماجرایی افتادم.

تو دانشگاه یه پسر تیز و زرنگی رو می شناختم که با وجود ابتلا به یه بیماری پیش رونده غدد لنفاوی، اصلا آدم گوشه گیری نبود و حتی برعکس دایما در حال کسب تجربه های جدید، به هر کاری دست می زد! یه روز با عجله اومد، ازم پرسید که پزشک دانشگاه تزریق وریدی هم انجام می ده یا نه؟ منم که شوخیم گل کرده بود، گفتم، پزشک می خوای چی کار؟ خودم برات تزریق می کنم. با قیافه متعجبی گفت، مگه بلدی و منم با لحن خنده داری گفتم، خب یاد می گیرم!

ظاهرا شوخی من تبدیل شده بود به تجربه جدیدی برای این پسر شجاع، چون رفت و تندی با سرنگ برگشت و هدف رو هم آموزش تزریق وریدی در چند دقیقه!! برای ماهی سیاه کوچولو اعلام کرد. بچه ها وسط آزمایشگاه جمع شده بودند تا ببینند، آخرش من آمپولو تزریق می کنم و اونو می کشم! یا اینکه می گم، بابا، من این کاره نیستم و کوتاه می یام. البته احتمال رخ دادن اولی بیشتر بود! ( این همون جایی هست که گفتم، سر نترس داشتن بدون آگاهی چیز خطرناکیه ) 

در ادامه، با یه شلنگ نازک دستگاه تقطیر، بازوشو بستم و با خودم فکر می کردم، الان سوزنو می زنم توی رگش و تمام! ذوق می کردم، دارم روی یه نمونه انسانی، به راحتی تجربه جدیدی کسب می کنم! ولی دیدم، قصه چیز دیگه ای هست. باید در زاویه 30 درجه سرنگ رو زد و سپس تست ساکشن رو انجام داد تا با دیدن خون در سرنگ از بودن سوزن در رگ مطمئن شد.

با اینکه می ترسیدم ولی هم بخاطر تصور بدست آوردن تجربه جدید و هم شجاعت ظاهری اون فداکار! که دایم می گفت، دردش نمی یاد ( مگه می شد، دردش نیاد! ) منم به روم نمی آوردم. در هر صورت بعد اینکه بارها دست چپ و راستشو سوراخ سوراخ کردم و به قول بچه ها مثل بردن ماشین توی گاراژ چندین بار سوزنو در یک محل می زدم، موفق به یافتن رگ و تزریق آمپول شدم! البته جای باقیمونده از سوزن ظاهر رقت انگیزی داشت و بیشتر به نظر می اومد، جوال دوز توی رگش رفته باشه تا سوزن نازک تزریق!

بچه ها این ماجرا رو به عنوان داستان بانمکی از شجاعت تعریف می کردند ولی من، حداقل بعدا مطمئن شدم، این چنین شجاعتی بیشتر ناشی از بلاهته. پسر شجاع قصه ما، دوباره چند روز بعد در حالی که جای سوزنهای قبلی زخم شده بود با سرنگ دوم پیداش شد ( دیگه شک نداشتم این کارش دیوونگیه تا معرفت ) و صد البته، من به بهانه کار غیبم زد چون اصلا دوست نداشتم تجربه قبلیم منجر به کسب تجربه جدید دیدن فردی در حال شوک و تشنج ناشی از تزریق غلط بشه. آخه وقتی شاهکار دفعه قبلمو برای چند تا پزشک گفتم، بخاطر کار خطرناکی که در تصورم اسمش تجربه بود ، حسابی مورد تشویق!! واقع شده بودم.

نتیجه این تجربه ام، اگر چه با اونی که اولش فکر می کردم، فرق داشت ولی با قطعیت به من فهموند که هر چقدرم تجربه های جدید، جذاب به نظر برسن، نباید بی مطالعه قبلی هیچ عملی رو انجام داد. چون تصور بی خطر بودن بعضی تجربیات، ممکنه تنها ناشی از ناآگاهی انجام دهنده اون باشه و چه بسا پس از مرتکب شدن اونها، تازه متوجه عمق موضوعی بشه که به اون اقدام کرده. البته این مساله به معنای محافظه کاری و محتاط بودن بیش از حد هم نیست ولی در هر حال به قصد پیدا کردن راه های جدید، نمی شه بی بررسی، روی هر زمین ظاهرا سفتی قدم گذاشت. چرا که هیچ بعید نیست این زمین سفت، تنها مردابی با ظاهر فریبنده باشه!