سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

شنی ولی جاوید

 

رفته بودم رقابت ساخت مجسمه های شنی رو ببینم. دوربینم شارژ نداشت و نتونستم عکسی بگیرم. با خودم گفتم، هنوزم فرصت هست و فردا می یام تا از این مجسمه های زیبا، تصویری ثبت کنم. فرداش رفتم ولی حیرت زده با ساحل یکدستی روبرو شدم که هیچ نشونه ای از رقابتی که روز قبلش اونجا برگزار شده بود، دیده نمی شد. انگار نه انگار اون قوی زیبا روی ساحل بالهاشو گشوده بود. از تمساح بزرگی که انسانی رو طعمه خودش کرده بود هم، چیزی باقی نمونده بود! فقط موج بود پشت موج، که می آمد و می رفت و همه چی رو با خودش به دریا می کشید..

چقدر زندگیمون سسته! می جنگیم برای چیزی که به کوتاهی زمانی قدر همون فردای من، به درون دریا کشیده می شه و چنان محو می شه که انگار هیچ گاه نبوده و باز فردایی می یاد که یکی دیگه می جنگه و در نهایت فقط دریاست که برجاست و یادی از مجسمه شنی، در ذهن ماهی شناور..   

 

پی نوشت: خاطره اون مجسمه های تلنگرزن در ذهنم مانا شد ولی عطر بهار نارنج، به جای سرمستی، چنان هشیارم کرد که به یاد آوردم، نقطه پایانی وجود ندارد. من از خدایم و به سوی او باز می گردم..