سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

خوابزده

 

دیشب به خواب دیدم، در تاریکی، در مسیری سربالا، از میان طرفدارانی سربند سبز بر پیشانی و قرآن بر دست برای حاجت رسی، با شتاب و از هراس طرفدارانی از نوعی دیگر، ناامیدانه می دوم. در کابوس می دانم سبزپوشان در نهایت استیصال، جز پناه بردن به درگاه آفریدگار و خواست یاری خودش برای دفع شر عظیم، مفری ندارند و برای من نیز جز دویدن حتی به آن رنج در سربالا، چاره ای نیست. رنج از حد گذشت. نفس سنگین شد و به ناگه، تکبیر اذان صبح فشار را برداشت. حیران و دهشت زده بیدار شدم. وضو ساختم..  

 

پی نوشت: سال ها پیش، در کودکی در چنین ایامی کابوس های مشابهی می دیدم. شهرم میان گوسفندانی ذبح شده و سربریده، غرق در خون بود و هیچ کس جز از میان خون نمی توانست گام بردارد.. و اکنون..سرگیجه دارم. چشمانم سیاه می رود..