سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سنت های گریزناپذیر الهی و ما..

 

کاکلی کوچکی روی تخته سنگی بزرگ به عقابی برخورد و با احترام گفت: صبح شما بخیر جناب عقاب. و عقاب مغرورانه نیم نگاهی به او کرد و خیلی آهسته گفت: صبح بخیر. کاکلی گفت: امیدوارم اوضاع بر وفق مراد باشد جناب عقاب. عقاب جواب داد: بله همه کارها بر وفق مراد من است. اما مگر تو نمی دانی که من سلطان پرندگانم و تو حق نداری قبل از اینکه من با تو حرفی بزنم، صحبت را باز کنی؟ کاکلی گفت: ولی به نظر من، ما هر دو از یک خانواده ایم!

عقاب نگاه تحقیرآمیزی به کاکلی کرد و گفت: چه کسی به تو گفته که من و تو از یک خانواده ایم؟ کاکلی جواب داد: دوست دارم چیزی را خدمتتان عرض کنم. اگر شما می توانید پرواز کنید و اوج بگیرید، من هم می توانم پرواز کنم. در ضمن من می توانم آواز بخوانم و باعث شادی و سرور دیگر مخلوقات خدا بشوم. اما شما نمی توانید هیچ شادی و لذتی برای دیگران فراهم آورید.

عقاب که از حرف های کاکلی سخت عصبانی شده بود، گفت: شادی و لذت! ای موجود حقیر و پر مدعا بدان که من قادرم با یک ضربت منقار، تو را نابود کنم. تو به اندازه پای من هم نیستی! کاکلی جوابی نداد. فقط پرواز کرد و بر پشت عقاب نشست و شروع کرد به نوک زدن. عقاب که از ضربات نوک کاکلی به درد آمده بود، پرواز کرد و تا می توانست اوج گرفت. می خواست با این کار، کاکلی را از پشت خود به زیر اندازد. اما موفق نشد و بالاخره عاجز و درمانده روی همان تخته سنگ فرود آمد و به بخت خویش لعنت کرد.

در آن موقع لاک پشتی به آنها نزدیک شد و از دیدن آن منظره آن قدر خندید که از حال رفت. عقاب نگاه خشمگینی به لاک پشت کرد و گفت: به چه چیزی می خندی ای موجود گوژپشت و کندرو؟ ای همیشه چسبیده به خاک! لاک پشت که کمی حالش جا آمده بود، گفت: به این وضع می خندم که می بینم تو اسبی شده ای و این پرنده کوچک سوار تو شده است و این دلیل بر این است که این پرنده کوچک از تو که بزرگی بهتر است. و عقاب جواب داد: برو پی کارت لاک پشت. این یک مساله خانوادگی بین من و برادرم کاکلی است و هیچ ربطی به غریبه ها ندارد. برو پی کارت..

 

پی نوشت: هر برداشتی از نوشته ام آزاده! اما چقدر این روزها به یاد امام سجاد و صحیفه رسای سجادیه هستم..