سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

بیا، بیا برویم..

 

وقتی پازلو به هم ریخت، با اینکه فکر می­کردم دیگه نمی­تونم از نو بسازمش، زمانهای طولانی می­نشستمو تکه ها رو کنار هم قرار می­دادم. چپ و راستشون می­کردم تا تصویر آشنای قبلی دوباره ساخته بشه. با اینکه بعضی تکه­ها به کل گم شده بودن ولی من که ناامید نمی­شدم. آخر دوباره سر همش کردم. از دور نظر انداختم تا ببینم چیزی کم و کسر نداشته باشه. انگاری همه چی سر جاش بود. ولی باز هم تصویر غریبه ای که بهم زل زده بودو نمی­شناختم. تو اوج سرخوردگی زدم زیر پازلو هر تکه اش افتاد یه گوشه­ای.. بعد یه مدت از سر ناچاری تکه­های خاک گرفته رو جمع کردمو تصویر غریبه رو بازسازی کردم.. هنوزم بهش عادت نکردم.. هنوزم نمی­شناسمش.. این غریبه آزاد و رهاست ولی خود من نیست.. امشب دلم هوایه.. دلم هوای خودمو داره.. دلم برای خودم تنگه..  

 

پی نوشت: مدتها و مدتهاست که دلم یه چله نشینی می خواد. یه چله نشینی که فقط من و اون غریبه باشیم و با هم بشینیم یه بار دیگه پازولو بسازیم. شاید هنوزم فرصت هست که به تصویر آشنا و تنهایی مطلق برسیم..