سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

خانه چوب کبریتی

 

پارچه سبز سیدی دور گردن پسربچه، چشامو تر کرد. گردن باریک بچه با موهای فلفل نمکی رو سرش، منو یاد بزغاله­ای سرگردان می­انداخت که به امید پناه جویی و حمایت چوپانی ناشناخته، ریسمانی رو با دلایل واهی، هر چه محکمتر به زیر خرخره اش گره زده باشند.. آخ که حماقتهای بشری چه بی انتهاست..  

 

پی نوشت: شمس تبریز نقل می کنه: آن خطاط سه گونه خط نوشتی. یکی او خواندی، لاغیر. یکی را هم او خواندی، هم غیر. یکی نه او خواندی، نه غیر.. این شده حکایت من. بعضی حرفا و سوالام نه برای خودم و نه غیر، قابل فهم و جواب نیست. مثل اینکه، اگه یه روز بفهمیم داستان بابا آدم و ننه حوا فقط یه لالایی قدیمیه، یعنی چیدن سیب از هر درختی آزاده؟