وقتی میدونی ترکش سیاست های تنش زا به عرصه علمی کشور هم اصابت کرده، دیگه هر چقدرم وقت گذاشته باشی و پس از ماهها کار عملی و سرچ علمی، نتایج تحقیقاتتو برای ژورنالهای معتبر فرستاده باشی، بازم دلت میلرزه چون میدونی ایرانی هستی و ایرانی بودن یعنی دادن هزار و یک بهانه به دست ادیتورهای مجلات تا با ایرادهای بنیاسراییلی بارها مقاله رو برای تصحیح باز بفرستند. دهها مقاله خوندم که توش نه از آمار درست خبری بود و نه نمودارهای صحیح، دادن ریزه کاریها هم پیشکششان، حتی پشتوانه علمی روند آزمایشها نیز ذکر نشده بود ولی باز با اسمهای دهان پر کن منتشر شده بودند چون مثل ما مجرم نبودند. چون ایرانی نبودند. گاهی وقتی به حقایق عرصه علمیمون فکر میکنم به داوران مجلات خارجی حق میدم که به چشم متقلب و ارائه دهنده کاری ضعیف به ما نگاه کنند. وقتی خودم این تقلبها رو از نزدیک لمس میکنم بهتر اونها رو میفهمم. استادی که حتی از تعریف عنوان مقاله عاجزه صرفا بنابر سیاست نان قرض دادن به همدیگه، نامش در مقاله درج میشه و به همین صورت سالی چند مقاله به نام خود چاپ میکنند و بادی در غبغب میاندازند که چقدر فرهیختهاند. واقعا که تقلبهایی به این آشکاری هنر میخواد و استادهای ما هم واقعا هنرمندند که علاوه بر اینها تازه پس از دفاع دانشجو از او در مورد سادهترین مفاهیم پایان نامه سوال می کنند.
ای کاش درد فقط همین بود. دو سال پیش به خواست استاد مقالاتی کاملا آماده رو در اختیارش گذاشتم. برای اینکه از قدر کارم کم کنه، اون هم بهانه خودشو گرفت و من طبق روالم زهرخند اونو با پاسخ مناسبش برگردوندم که البته استاد گرام هم بعدا به حسابم چنان رسید که برخی دوستان معتقدند من نتیجه حاضرجوابیها و زبان سرخمو به طور کامل دریافت کردم. به تازگی دیدم استاد ایمیلی فرستاده و خبر انتشار مقاله ام در نشریهای معتبر رو داده. مقاله رو که بررسی کردم متوجه شدم نتیجه زحمات علمی و عملی من، با تفاوت اندکی نسبت به مقاله ابتدایی که خودم نوشته بودم چاپ شده و همین پوچ بودن زهرخند استادو برام اثبات کرد. استادی که در طی انجام پروژهام حتی به قدر یک دانشجوی مقطع پی اچ دی نتونست بهم کمک کنه. در این مدت بارها به داشتن این مقالهها نیاز داشتم ولی استاد اهمال کارم بی توجه به موقعیت من و یا حداقل در ازای جبران مافات گذشتهاش نسبت به من، صرفا به برنامه های چنگ اندازیش به مقالات دیگران فکر میکرد و اینگونه زمانی مقالات به دستم رسید که عملا هیچ نیازی به داشتنشون ندارم. در فرهنگ فکریم انتقام معنایی نداره ولی برای من این مترادف دقیق گذشت نیست چون معتقدم بدترین انتقام یعنی اون قدر بزرگ شدن تا فردی که در حقت جفا کرده به هر سو که رو کنه تو رو ببینه ولی تو بی اعتنا ازش گذر کنی. جالبه که این به اصطلاح استاد تمام وجدان دردش نه بخاطر اهمال کاریش که بخاطر ضربه جبران ناپذیری که قبلش به سرنوشت من زده بودو در یک درخواست حلالیت خواهی خلاصه کرد و با اینکه من اعتقادی به صحت این میانبرها ندارم، این دلخوش کنک رو ازش دریغ کردم تا اولین قدم گذر من به یادش بمونه..