سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

بهشت جاهلان

 

مومنان 

               بشتابید 

               بشتابید به سوی 

                                         دستگاه وضوگیر و مهر رکعت­شمار.. 

 

تن آدم تو کارخونه ننه آدم ساخته می شه، روح آدم تو کارخونه زندگی

 

شیش سال پیش بودو دوازده تا سی­ دی. شیش­ تاشو تو شیش شب دیدمو، شیش تاشو تو یه شب.. جذب شخصیتها شده بودم. لیلی، پوری فشفشو، سعید و شاید بیش از همه مرشد داستان، اسداله میرزایی که اصرار داشت حتما سعید یه سفر با لیلی بره سانفراسیسکو، تا راه برگشتی برای دلدار باقی نمونه.. و سرانجام، نصیحتی جانانه به سعید که سرخورده از عشقی نافرجام، درمانده بود، اسداله از مردی گفت که سالها پیش عشق اونو با خودش برده بود و در ازاش رهایی و آزادی همیشگی رو براش آورده بود. مردی که اینگونه عنوان بهترین دوست اسداله رو به خودش اختصاص داد..

 

تفاهم دو جانبه

 

خدا خیلی بزرگه 

من خیلی کوچیکم 

نه اون منو می­بینه 

نه من اونو.. 

 

ممکن یا غیرممکن؟ مساله این است..

 

آخرش نفهمیدم غیرممکن، ممکن است یا غیرممکن، غیرممکن است.. 

  

پ.ن: ژان ژاک روسو: هیچ چیز غیرممکن نیست چون غیرممکن خودش می­گوید، من ممکنم.. با این حساب غیرممکنی وجود نداره و غیرممکن خودش غیرممکنه!

 

رستاخیز امروز

 

یه آگهی دیده بودم که توش نوشته بود: استخدام منشی، با شرایط عدم آشنایی با بازی تراوین! امروز که خبر خلع مرجعیت آیت­اللهی رو از طرف جامعه مدرسین حوزه علمیه قم خوندم، به این نتیجه رسیدم احتمالا برای انتخاب مرجعیت هم باید چنین آگهی درج بشه: استخدام مرجع تقلید، با شرایط عدم آشنایی با عدالت و شجاعت..  

 

پ.ن1: حزب رستاخیز ملت ایران به دستور شاه پهلوی در زمستان 53 تشکیل شد و همه احزاب مجاز در آن ادغام شدند. اندکی بعد عضویت در این حزب اجباری اعلام شد و شاه در سخنان خود گفت: «هر کسی باید جزو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جایشان در زندان است.» دولت اعلام نمود برای هر ایرانی که خواستار شرکت در حزب نیست گذرنامه صادر می‌شود و به خارج فرستاده خواهد شد. حزب رستاخیز سه سال بعد از تشکیل، در اهداف خود از جمله تحکیم رژیم و نهادینه کردن سلطنت و تثبیت دولت موفق نشد و به جای ایجاد ثبات، کل رژیم را تضعیف کرد و سلطنت را بیش از پیش از ملت جدا ساخت و معدود پیوند موجود در رژیم را از بین برد و سرانجام در پائیز 57 به دستور خود رژیم برچیده شد.. و خود این رژیم تک قطبی هم، زمستان 57 ظاهرا توسط ملت، به زباله­دانی تاریخ پیوست..

پ.ن2: ای کاش الان 57 بود و من می گفتم، به پیر، به پیغمبر، به هر آنچه شما قبول دارید، من رستاخیزتونو قبول ندارم!  

 

رابین هود کجایی؟

 

داروغه شهر ناتینگهام هم نصفه شب فریاد می­زد: همه جا امن و امان است. راحت بخوابید! 

 

کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!

 

 

کی اجاق نذری­پذون مخلصان معتقد رو خاموش کرد؟ دشمن!

کی بلندگوی اسلام و حنجره رسای "هیهات من الذله" ­گویانها رو پر از گل کرد؟ دشمن!

کی دسته­روی عزادارها رو تعطیل کرد؟ دشمن!

کی طبلها، سنجها و سینه­زنی­های باشکوه یا حسینی­ها رو بی­صدا کرد؟ دشمن!

کی "مصباح الهدی و سفینة النجاة" رو سوراخ کرد؟ دشمن!

کی به حفظ منفعت و مصلحت از سالار شهیدان گذر کرد؟ دشمن!

کی حرمت­شکنی مراجع تقلید رو باب کرد؟ دشمن!

کی حقانیت امامان، پیامبر، دین و حتی خدا رو برای مردم مشکوک کرد؟ دشمن!

راستی کی خسته است؟ دشمن!!

کی خوابه؟ دشمن!

کی نابوده؟ دشمن..

 

 

از خودی تا نخودی.. از اهلی­دلی تا ساده­دلی..

 

آیت الله در حصر هم که به مدد امداد الهی مردونده شد تا یه کم ما رو به فکر فرو ببره که دست حضرت عزراییل تو کاسه کیه که در موقعیتهای حساس و خطیر، شترشو پشت در خونه چنین مردهای تاثیرگذاری می خوابونه! شایدم هنوز تو کاسه همون خداییه که می گن اونم اون قدر سبز شده که امکان تجمع بی مجوزو فراهم کرده! راستی چطوره که یه مرجع تقلید حق تفسیر احکام برترین قدرت کون و مکان، هست و نیست، بود و نبود رو داره ولی اجازه بیان استنباطهاشو از حق و ناحق در احکام حکومتی درجه چندم کسایی که خودشونو نماینده شرعی همون قدرت می­دونند، نداره؟

 

دوره ارزانی­ست..

 

پاییز پارسال ماجرای اخته کردن گربه­های ولو داشتیم که ممکن بود تا به خودمون بجنبیم نوه نتیجه­هاشون با اون افکار هرز کل کشورو بگیرن و پاییز امسال هم به تیر بستن سگ­های رها رو داریم که احتمالش هست این شیطون بی­تربیت بره زیر جلدشون و هوسی پاچه مردم نجیبی که ناخواسته با چوب اونا رو انگولک می­کننو بگیرن! پاییز پارسال و امسالو که کنار هم گذاشتم بهتر کاشف شدم که چرا تازگی­ها پروسه اخته کردن و به تیر بستن آدما سرعت بخشیده شده..

 

مرگ زورکی راهی برای اهدای زندگی!

 

شنیدین که می­گن، به مرگ بگیر تا به تب راضی بشه. منم خواستم به حساب این مثل، خونه رو راضی کنم به اهدای خون، در اومدم گفتم که می­خوام برم کارت اهدای اعضا بگیرم! واقعا هم نسبت به این کار احساس خوبی دارم. اینکه نه تو خیالات و تصورات که تو واقعیت، مرگ پایان کبوتر نباشه و حتی نبودنمم یه فایده­ای داشته باشه.. دیدم دکترمون خیلی جدی گفت، یهویی کارت اهدای عضو رو تو ایران نگیری! می گم چرا؟ می گه اخه اینا امون نمی دن مرگ مغزی بیمار تایید بشه و همینکه کارت رو تو جیبش پیدا کنند، تندی بنده خدا رو می­خوابونن روی تخت جراحی، شیکمشو پاره می­کنند و همه چیشو می­کشن بیرون و به شب نرسیده فرستادنش سینه قبرستون!! فکرشو کنید که ممکنه مضروب هنوز راهی برای ادامه حیاتش باقی مونده و شاید روش­های احیایی در مدت طولانی تری در موردش نتیجه بخش باشه ولی به صرف کارتی که همراهشه، زنده زنده اونو آش و لاشش کنن و دستی دستی بکشنش! حتی منی که الدرم بلدرم زیاد می ­کنم، از این روش نامطمئن ترسیدم. حالا دیگه خود دانید. البته اگه خلافش اثبات شد، به ما هم خبر بدید که اگه شتر رفتن دم خونه مون خوابید، حداقل یه کارت مفید ازمون به جا بمونه..