سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

نکنه..

 

باید به یکی بگم. اما به کی؟؟ 

 

دست نیافتنی

 

بهتره قلب طلایی رو برای همیشه زیر پوسته ای از آهن زنگ زده مخفی کرد.. 

 

غرق فاصله ها

 

به قول نجار فیلم مادر، عیب نزدیکی در اینه که مثل پلک چشم می مونه. هیچ وقت نمی شه دیدش! 

اونایی که برامون از همه مهمترن، خیلی وقتها از شدت نزدیکی نمی بینیم. اهمیتشونو از دست می دن. فراموششون می کنیم.. دلگیر می شن و فراموشمون می کنند.. کنار همیم ولی خیلی دور..

 

شنی ولی جاوید

 

رفته بودم رقابت ساخت مجسمه های شنی رو ببینم. دوربینم شارژ نداشت و نتونستم عکسی بگیرم. با خودم گفتم، هنوزم فرصت هست و فردا می یام تا از این مجسمه های زیبا، تصویری ثبت کنم. فرداش رفتم ولی حیرت زده با ساحل یکدستی روبرو شدم که هیچ نشونه ای از رقابتی که روز قبلش اونجا برگزار شده بود، دیده نمی شد. انگار نه انگار اون قوی زیبا روی ساحل بالهاشو گشوده بود. از تمساح بزرگی که انسانی رو طعمه خودش کرده بود هم، چیزی باقی نمونده بود! فقط موج بود پشت موج، که می آمد و می رفت و همه چی رو با خودش به دریا می کشید..

چقدر زندگیمون سسته! می جنگیم برای چیزی که به کوتاهی زمانی قدر همون فردای من، به درون دریا کشیده می شه و چنان محو می شه که انگار هیچ گاه نبوده و باز فردایی می یاد که یکی دیگه می جنگه و در نهایت فقط دریاست که برجاست و یادی از مجسمه شنی، در ذهن ماهی شناور..   

 

پی نوشت: خاطره اون مجسمه های تلنگرزن در ذهنم مانا شد ولی عطر بهار نارنج، به جای سرمستی، چنان هشیارم کرد که به یاد آوردم، نقطه پایانی وجود ندارد. من از خدایم و به سوی او باز می گردم.. 

  

 

 

رجا

 

پنج مرحله رستگاری: 

 

1- پذیرش خطایی که مرتکب شدی 

2- ندامت 

3- رفتار عادلانه 

4- روراست بودن با خدا 

5- هر چقدرم آرزو کنیم، زمان ما را دو بار در یک مکان قرار نمی دهد. پس می دونم، هرگز رستگار نخواهم شد 

 

پی نوشت: بعضی لکه ها، هیچ گاه از روحت پاک نخواهد شد. اون زمان، امید به رستگاری چیزی جز امید به موهبت الهی نخواهد بود.. 

 

19-15

 

« سلام حق بر او باد در روز ولادتش و روز وفاتش و روزی که برای زندگانی ابدی برانگیخته خواهد شد.. »

هر بار که سوره مریمو می خونم و به این آیه می رسم، نهایت شرف حضرت یحیی (ع)، تمام وجودمو می لرزونه. خدایی به بنده اش، به مخلوق خودش، سلام می کنه!! عجب، سعادت غیر قابل مقایسه ای با هیچ چیز دیگه. سعادتی که به فرموده حق، بخاطر لطف خاص پروردگار، ناشی از در پیش گرفتن طریق بندگی و تقوی بود. راستی، راه من، چقدر می تونه منو با خالقم آشنا کنه و آشتی بده؟ 

 

غبطه

 

خوش به حال کوه ها که دلشان سنگیست.. 

 

من اکنون..

 

روح خسته ام، تازگی رو طلب می کرد. دیگه وقتش بود.. آتشی فراهم آوردم و همه وجودمو به سوزندگی سرزنده کننده، سپردم. از خاکستر وجودم، ققنوس وار، دوباره متولد شدم..  

 

من کجام؟ توی صندوق عقب؟

 

یه چیزی خیلی ناراحتم می کنه و اونم اینه که، کسی ازم توقع داشته باشه براش، نقش لاستیک زاپاس رو بازی کنم. به نظرم این یکی از اون چیزهاییه که می تونه نهایت توهین به شعور یک نفر باشه..   

 

تمایز خواهی

 

نمی دونم چرا این طوریه، ولی آدمی که، همه براش جالبند و اونم برای همه جالبه، هیچ وقت برای من جالب نیست!