-
هذیان های سیناپسی
1387/09/14 19:29
امروز باز سیناپس های مغزم اتصالی کردند. هر چیزی که می دیدم، بدجور ذهنم جرقه می زد. از صبح توی بزرگراه که خیره موندم به چهره ملت و در ذهنم خیال می کردم، الان به چی فکر می کنند و اصلا هدفی که براش این همه عجله دارن، چقدر مهمه، تا همین چند دقیقه پیش که می خواستم به ذهن خسته ام استراحتی بدم ولی درگیر پرنده کوچیکی شدم که...
-
همدلی یا همزبانی؟
1387/09/13 22:14
چرا آنچنان سیب منطقو قورت داده ام که هیچ جوری نمی تونم بالاش بیارم؟ چرا وقتی متوجه سرگشتگی و آشفتگیش شدم، وقتی فهمیدم تناقض های روحش، دقیقا مثل خودم آرامششو به هم می زنه، باز هم سطر به سطر استدلال به هم بافتم و دنبال اثبات حقیقت بودم؟ مگه من بارها همین سوالاتو از خودم نپرسیده بودم؟ ولی فقط بخاطر اینکه فکر می کردم نمی...
-
شازده کوچولوی غریبه
1387/09/12 17:19
یکی از محبوب ترین شخصیت های زندگیم، شازده کوچولو است. به نظرم این کتاب عصاره بسیاری از حقایقی است که باید یاد بگیریم. " روباه به شازده کوچولو گفت، اما رازی که گفتم، خیلی ساده است: جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود، دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند. ارزش گل تو، به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای. انسان...
-
خوابگردی
1387/09/12 04:05
نصفه شب شده و باز من به جای خوابیدن، نشستم به فکر کردن. یه دفعه یاد خوابی افتادم که چند وقت پیش دیده بودم. کلا من خواب های عجیب و غریب زیاد می بینم. از خواب افراد خیلی مشهور گرفته تا مکان هایی که هیچ وقت قدم به اونجا نگذاشته ام. خواب های فانتزی هم زیاد دیدم. در این خواب ها یا جز شخصیتهای کتاب مورد علاقه ام بودم و در...
-
حرف تا عمل
1387/09/11 20:00
پروردگارا، یاریم ده از آن دسته ای نباشم که حرف های بزرگ می زنند ولی کارهای کوچک انجام می دهند..
-
تردیدی برای تعویض عینکم
1387/09/11 03:32
خیلی دیر وقته ولی حتی زمان برام بی مفهوم شده. امشب احساس ناخوشایندی دارم. انگار اعتمادمو به همه کس و همه چیز از دست دادم. خدایا، تو به من بگو، چرا من نسبت به همه دچار شک شدم؟ تو به من بگو، چرا آدمها برام غریبه شدن؟ آدمها همشون برام یه رنگن، رنگی که من اصلا نمی شناسم و همین باعث می شه که بیشتر ازشون فاصله بگیرم. خدایا،...
-
آشفتگی های ذهن من
1387/09/10 13:36
گاهی از خودم سوال می کنم، تفکر چه فایده ای جز رنج بیشتر و بیشتر داره؟ و بعد به ذهنم می رسه که بی خبری و ناآگاهی بعضی وقتها عین خوشبختیه. چقدر راحتی وقتی لازم نیست از چشم دلت استفاده ای کنی. اون چشمو می بندی و جز " خور و خواب و خشم و شهوت " به هیچ چیز دیگه فکر نمی کنی و احساس می کنی، چقدر راحت و خوشبختی. دیگه...
-
اصل اول مبارزه
1387/09/09 22:59
روزگار، خردشدنی ها را خرد می کند، شکستنی ها را می شکند، و بطلان پذیرها را باطل می کند. جنست را عوض کن، بعد به جنگ با روزگار برو!
-
اعتماد به نفس
1387/09/09 22:32
دو نفر دچار هراس نمی شوند. آنکه از همه چیز آگاه است و آنکه از همه چیز بی خبر. پس هر وقت نترسیدی از خودت سوال کن که چقدر می دانی؟
-
سیب زمینی خورها
1387/09/08 01:38
سیب زمینی خورها(1885) - نگهداری: موزه استدلیجک، آمستردام ونسانت وان گوگ (1890-1853) نقاش هلندی که زندگی رنجبار و آمیخته به عشق او نمونه ای از زندگی هنرمندان مردمی است، در 32 سالگی دست از زندگی راحت کشیشی شست و با دل سپردن به ندای وجدان هنری خویش، زندگی خود را با زندگی زحمتکشان در آمیخت. تابلوی سیب زمینی خورها که یکی...
-
انسان را دریاب!
1387/09/07 14:41
انسان را دریاب! انسان را بیاندیش! انسان را بخواه! انسان را عاشق شو! انسان را هدایت کن! انسان را نجات بده! خداوند، محتاج عبادت انسان نیست. خداوند، محتاج تحلیل ها و تفسیرهای خداشناسانه نیست. خداوند، محتاج تایید شدن، شناخته شدن، پرستیده شدن نیست. خداوند، حتی محتاج این نیست که کسی باورش کند. خداوند محتاج خم و راست شدن...
-
کاغذی به رنگ برف
1387/09/06 13:36
کاغذی که مثل برف سفید بود، گفت: (( من پاک و سفید و تمیز آفریده شده ام و تا ابد هم همین طور خواهم ماند. من ترجیح می دهم که بسوزم و به خاکستری سفید تبدیل شوم، تا اینکه به سیاهی اجازه دهم به من نزدیک شود و مرا پر از لکه و تیرگی کند. )) شیشه مرکب حرف های کاغذ سفید را شنید و در دل سیاهش بر او خندید. اما جرات نکرد که به او...
-
کارون
1387/09/05 14:57
بلم، آرام چون قویی سبکبار به نرمی بر سر کارون همی رفت به نخلستان ساحل، قرص خورشید ز دامان افق بیرون همی رفت شفق، بازیکنان در جنبش آب شکوه دیگر و راز دگر داشت به دشتی پر شقایق، باد سرمست تو پنداری که پاورچین گذر داشت جوان، پاروزنان بر سینه موج بلم می راند و جانش در بلم بود صدا سر داد غمگین در ره باد گرفتار دل و بیمار...
-
دنیای سیاست: دنیایی بی سر و ته یا دنیایی حساب شده؟
1387/09/04 20:19
بچه که بودم به من می گفتند هر کسی می تواند رئیس جمهور بشود. کم کم دارم باور می کنم. کلارنس دارو راستش منم با کلارنس دارو کاملا هم عقیده ام. دیگه باور کردم هر کسی می تونه رئیس جمهور بشه، چون دو مدرک مستدل و متفاوت از هم دارم. اولیش، ریاست جمهوری یک سیاه پوست در کشوری که کتاب کلبه عمو تم و ترور مارتین لوتر کینگ بهترین...
-
آنها عشق را کشته اند
1387/09/04 11:47
آنها عشق را کشته اند و مردانی را که عشق می باختند آنها ترانه را کشته اند و کسانی را که ترانه می خواندند آری آنها هر چه را که در زمین محبوب لازم بوده است کشته اند اما نه گل کوچکی را که هنوز نشکفته بود.. خسوس لوپس پاچه کو
-
آدم های روزگار ما
1387/09/03 18:33
((کوچک که بودم فکر می کردم ، آدمها چقدر بزرگند! و ترس برم می داشت. بزرگ که شدم دیدم ، بعضی آدمها چقدر کوچکند و باز ترسیدم..)) با خواندن این جمله یاد خاطره ای افتادم: چند سال پیش، روزی آن قدر بر سر مزار عزیزی ایستادم تا شب شد. آشنایی گذری به تصور ترس من از تاریکی و محیط وهم انگیز آرامگاه، خواست کنارم بماند. ولی من در...
-
خشنودی
1387/09/02 17:40
ترجیح می دهم، عملی را انجام دهم که مطمئنم درست است و تنهاترین باشم، تا عملی را انجام دهم که دیگران فکر می کنند، درست است و محبوب ترین..
-
بال پرواز
1387/09/01 20:26
دنیای هر کس به وسعت فکر اوست. نیچه
-
راز نهانی
1387/09/01 17:30
در افسانه های کهن هندوستان آمده است که در روزگاران دور آدمیان همه خلق و خو سرشتی خدا گونه داشتند ولی از امکانات و تواناییهای خود خوب استفاده نکردند و کار به جایی رسید که برهما خدای خدایان تصمیم گرفت قدرت خدایی را از آنان باز گیرد و آن را در جایی پنهان کند که دست آنها از آن کوتاه باشد . بدین منظور او در جستجوی مکانی...
-
اثبات خود
1387/09/01 13:44
چرا فکر می کردم، اطرافم پر از علامته؟ چرا فکر می کردم، در مسیری حرکت می کنم که به اون هدایت شده ام؟ چرا زمام اختیارمو به این افکار واهی سپردم؟ از چراهای بی پاسخ، از ای کاش ها و از احساس استیصال خسته ام. از نشانه ها بیزارم. ولی به یک چیز ایمان دارم: نیروی اراده، فرصتی به من اعطا خواهد کرد. فرصتی دوباره برای اثبات خودم،...
-
عشق بایسته
1387/09/01 00:52
عرفا معتقدند: اشیا و آدم های معمولی شایسته دل دادن نیستند..
-
صفر عاشقی
1387/09/01 00:08
به ساعتم نگاه می کنم. راس ساعت 00:00 است و من به یاد حرف دوست عزیزی می افتم که مدتها پیش به من گفته بود: این صفر عاشقیه. تو این لحظه باید بهترین آرزوها رو داشته باشی. ابتدا فکر می کردم عشقی که او برام گفته، چیزی از جنس عشق های زمینیه ولی خیلی زود متوجه شدم، این صفر با تمام صفرهای مشابه در شبهای قبل و بعدش فرق داره....
-
پرسش اساسی
1387/08/29 20:00
هرگز در پاسخ، عاجزانه در نمانده ام. مگر در برابر کسی که از من پرسید: تو کیستی؟
-
سیب منطق
1387/08/28 15:22
داشتم از دیوید سلینجر می خوندم و این قسمتش باعث شد که به فکر فرو برم : (( می دونی تو اون سیبی که آدم در باغ بهشت خورد چی بود؟ منطق بود. منطق و چرندیات. چیز دیگه ای توش نبود. بنابراین اگه می خوای اشیارو همون طور که هستن ببینی، باید اون سیبو بالا بیاری. انبوه سیب خورها حال آدمو به هم می زنند..)) با این جمله آخر سلینجر...
-
اشکی و لبخندی
1387/08/26 20:15
من اندهان دل خویش را با شادمانی های دیگران عوض نمی کنم و رضا نمی دهم اشکی که اندوه از بند بند وجودم جاری می کند به لبخندی بدل شود. آرزو دارم زندگی ام سراسر اشکی باشد و لبخندی: اشکی که دلم را پاک و طاهر کند و اسرار هستی را بمن بیاموزد. و لبخندی تا مرا به همنوعان و همسفران خویش نزدیک سازد و نشانه سپاس و تمجید من از...
-
سوره هوشیاری
1387/08/24 13:09
هوشیاری راه جاودانگی است و غفلت راه مرگ هوشیاران نمی میرند غافلان گویی که مرده اند خردمندان روشن و دانا برآن (هوشیاری) شادند به هوشیاری و شاد به جهان اصیلان (آریاها) آنانکه تعمق می کنند و با پشتکارند استوار و کوشا به نیروانا می رسند به سر حد اعلای رستگاری... بودا
-
آغاز راه
1387/08/24 01:01
من دیگر از این گردش ها خسته شده ام،می خواهم بروم و ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی است. می خواهم بدانم که ،راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا ،هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟ ماهی سیاه کوچولو همیشه لازم نیست برای بیان مفاهیم عمیق از لغات پیچیده بهره برد. می...
-
[ بدون عنوان ]
1387/04/18 06:28
- عشق یعنی رسوایی, یعنی حل شدن در معشوق, یعنی یکی شدن.. + خب اون وقت تو چی کار می کنی؟ - هیچی دیگه من می ایستم تا حل شدنت رو ببینم!
-
دهه ای پیش در چنین روزی..
1386/05/29 06:10
زمین همچنان می چرخد. کنارم یکی گاه و بیگاه می گرید, یکی مبهوت نگاه می کند, یکی قیافه بی خیال به خود می گیرد. یکی از زندگی می گوید، یکی از مرگ. یکی از دوستی می گوید، یکی از نفرت. همه پکر می آیند و می روند. نمی دانم در مغزشان چه می گذرد , با آنها هم سخن نشده ام. هنوز هم شهرها پر از زباله است. خاتمی هنوز هم رئیس جمهور...
-
ایستگاه
1385/05/12 06:06
قیافه کولیوارش باعث شد ازش کناره بگیرم. حتی وقتی تمایلشو دیدم بازم میلی به همصحبتی نداشتم. چشامو بستم تا نشون بدم میخوام بخوابم. با چشای بسته هم سنگینی نگاهشو حس می کردم. همچنان میخواست حرف بزنه. خودمو با لبخندای زورکی بهش سپردم تا خسته بشه ولی کمکم ک با هر کلمه اش خودم بیشتر مشتاق میشدم. با حرفاش انرژی تازه...