-
همه هستی من
1388/03/12 15:15
هر چقدرم دو طرفت پرتگاه باشه، فقط وقتی سقوط می کنی که روی نقطه اتکای وجودت نایستاده باشی. اگر در لبه سختی ها و امتحانات به این نقطه اعتماد کنی، به سلامت رد خواهی شد. پی نوشت: دلم می خواد گرانیگاه وجودم، فقط و فقط خودش باشه. خودش که هیچ وقت تنهام نگذاشته و تمام بی قراری هام، فقط با خودش، تبدیل به قرار شده..
-
همراه با گالیور سرزمین لی لی پوتی ها
1388/03/11 23:40
تو بازی دومینو، یکپارچگی و هماهنگی، نه از سر تفکر فردی، که ناشی از تبعیت جمعیه. کافیه یه مهره بیافته، مابقی با سرعت حیرت آوری می افتند. مردم ایرانو به شکل مهره های یه بازی بزرگ دومینو می بینم. ملتی که مصطلحه غیر قابل پیش بینی اند ولی کافیه کمی روی چشم و احساسشون کار کرد تا فکر و عقلشون خلع سلاح بشه. اون وقت می شن یه...
-
رضایت
1388/03/06 13:17
حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب، خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه شب خوابش آشفته است..
-
واقعیت و حقیقت به روایت جبران خلیل جبران
1388/03/05 01:18
روایت نخست: در جاده لاهوم، مردی مسافر به یکی از اهالی قریه مجاور برخورد و در حالی که با دست به کشتزاری بزرگ اشاره می کرد، پرسید: آیا این کشتزار همان میدان جنگی نیست که در آن ملک اهلام بر دشمنانش پیروز شد؟ و آن مرد در جواب مسافر گفت: اینجا هیچ وقت میدان جنگ نبوده است! بلکه اینجا شهر بزرگ لاهوم بنا شده بود که در واقعه...
-
فضیلت افتخار و رذیلت تفاخر
1388/03/03 03:17
گاهی زندگی چیزهایی بهمون هدیه می ده که اصلا موضوع شایستگی ما در داشتنش مطرح نیست. گاهی هم، واقعا استعدادها و یا تلاشمون، ما رو به عرش موفقیت می رسونه. ولی آیا هیچ وقت فکر کردیم، تمام اینها حاصل شرایطی خاص بوده که ما رو در زمان مناسب، در مکانی مناسبتر قرار داده که بتونیم صاحب اون موقعیت بشیم؟ آیا تونستیم به این زمان و...
-
پرده ها فرو می افتند..
1388/03/02 10:03
تازگی ها، معنای حقیقی " دعوا بر سر لحاف ملا " را آموختم..
-
دلا خو کن..
1388/02/30 02:16
رو که بر می گردانم از این همگان، توی لیوان بلور نورها زیبایند..
-
بابانوئل دوره گرد
1388/02/29 17:56
یه جوری با بقیه دوره گردها فرق داشت. بیشتر از همه، قلم و کاغذ تو دستش توجهمو جلب کرد. جلو رفتم تا کمی باهاش حرف بزنم که متوجه شدم ناشنواست و بعد با همون قلم، سرگذشتشو خیلی مختصر برام نوشت.. اعتراف می کنم برای پانویس این تصویر یادگاری، نزدیک بود باز هم بشینم به فلسفه بافی ولی بعد دیدم هیچ کلامی به گویایی رنج نهفته تو...
-
شنی ولی جاوید
1388/02/27 14:31
رفته بودم رقابت ساخت مجسمه های شنی رو ببینم. دوربینم شارژ نداشت و نتونستم عکسی بگیرم. با خودم گفتم، هنوزم فرصت هست و فردا می یام تا از این مجسمه های زیبا، تصویری ثبت کنم. فرداش رفتم ولی حیرت زده با ساحل یکدستی روبرو شدم که هیچ نشونه ای از رقابتی که روز قبلش اونجا برگزار شده بود، دیده نمی شد. انگار نه انگار اون قوی...
-
رجا
1388/02/26 15:20
پنج مرحله رستگاری: 1- پذیرش خطایی که مرتکب شدی 2- ندامت 3- رفتار عادلانه 4- روراست بودن با خدا 5- هر چقدرم آرزو کنیم، زمان ما را دو بار در یک مکان قرار نمی دهد. پس می دونم، هرگز رستگار نخواهم شد پی نوشت: بعضی لکه ها، هیچ گاه از روحت پاک نخواهد شد. اون زمان، امید به رستگاری چیزی جز امید به موهبت الهی نخواهد بود..
-
Love's Brother
1388/02/24 10:59
بی حوصله بودم. گفتم تی وی رو روشن کنم و بر اساس، هر چه پیش آید خوش آید، یه چیزی ببینم تا حالم عوض بشه. شبکه ام بی سی، در حال پخش فیلمی به اسم Love's Brother بود. داستان فیلم، در مورد عشق و تقدیره. دو برادر ایتالیایی ساکن استرالیا که یکی، ظاهرا دختری رو دوست می داره و دیگری، بخاطر چهره سرد و بی روحش، موفق به دریافت...
-
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست می دارم
1388/02/23 11:16
پی نوشت: چه تابستان سردی بود، وقتی تو می رفتی/ من بی تو در پاییز اتاقم/ یاد آوردم، زمستانی که با هم از بهار خواندیم/ بهاری بی شباهت با تمام سال هایی دیگر/ و من، در انتظار این بهار، بی تو می مانم/ که می دانم، شاید نه چندان دور، خیلی زود/ باز با تو خواهم بود..
-
دلم تنگه برات..
1388/02/23 11:16
وقتی اولین بار دیدمش، میون جمع، دور از بقیه، تنها از هم، به صحنه واحدی خیره مونده بودیم. چیزی گفت. تکمیلش کردم. بعد، دور از بقیه، با هم راه افتادیم. تو آسمونا بودیم! انگار، دیگرانی وجود نداشتند. برخلاف سکوت همیشگی مون، دست در دست هم، از افکار و رویاها گفتیم. بهم گفت، تنهایی رو دوست ندارم. می دونی چقدر قشنگه، وقتی تو...
-
موسیقی ذهن
1388/02/21 00:43
نمی دونم چرا این ذهن من، دست از تجزیه تحلیل اطرافش بر نمی داره! هر جا می رم به همه چی، با یه عینک پرسشگرانه نگاه می کنه و براش دنبال دلیله! البته این مشکل تازه ای نیست. تو همون عوالم بچگی وقتی می خواستم معنای شعری که معلم ازم خواسته بود، از بر کنم، دایم به خودم می گفتم، این ظاهرشه و یه چیزی باطن و غرض شاعر از شعر بوده...
-
تقدس واقعی یا تعصب خرافی؟
1388/02/16 00:31
داشتم نظرات مختلف در مورد فلسفه حجاب زنان رو می خوندم. یکی از استحکام محیط خانواده می گفت و دیگری سلامت روانی اجتماع رو مثال می آورد. جایی دیگه حجاب رو شمشیری دو لبه از جاذبه و دافعه معرفی کرده بود که برای مراقبت از گوهر ارزشمند وجود زنان که تمایل ذاتی برای خودآرایی دارند، کاربرد داره. از حفظ احترام و تفاوت های...
-
19-15
1388/02/16 00:22
« سلام حق بر او باد در روز ولادتش و روز وفاتش و روزی که برای زندگانی ابدی برانگیخته خواهد شد.. » هر بار که سوره مریمو می خونم و به این آیه می رسم، نهایت شرف حضرت یحیی (ع)، تمام وجودمو می لرزونه. خدایی به بنده اش، به مخلوق خودش، سلام می کنه!! عجب، سعادت غیر قابل مقایسه ای با هیچ چیز دیگه. سعادتی که به فرموده حق، بخاطر...
-
تا همیشه..
1388/02/16 00:21
تو زندگی هیچ وقت شجاع و قوی نبودم ولی همیشه در اوج ترس هام، در حالی که اشک هامو پاک می کردم، باز هم گام بعدی رو به جلو برداشتم. می گن، چه گوآرا همیشه آخر نامه هاش می نوشت، " ونسه رموس " یعنی، پیروزی با ماست. من مطمئنم، پایان نبردم با، فورتوناتا، خدای سرنوشت، این منم که سربلندم و از همین حالا خواهم گفت،...
-
غبطه
1388/02/07 00:02
خوش به حال کوه ها که دلشان سنگیست..
-
مارادونا رو ول کنید! غضنفرو بچسبید!
1388/02/02 20:51
یه جراح، یه مهندس و یه سیاستمدار بر سر اینکه کدام شغل قدیمی تره، بحث می کردند. جراح گفت، حوا از دنده آدم آفریده شده و این کار نیاز به جراحی داشته! مهندس گفت، این عمل جراحی در باغ عدن انجام گرفته. پس ساختمان باغ بهشت به مهندس نیاز داشته که قبل از خلقت زن بوده! سیاستمدار گفت، مگه باغ عدن از عدم بوجود نیامده؟ کی می تونه...
-
خوف عرفانی
1388/01/25 11:04
شبلی بسیار گفتی، الله الله. پرسیدند او را چه سبب است که بسیار همی گویی، الله و نگویی، لا اله الا الله؟ جواب داد، حشمت دارم که او را به زبان یاد کنم و ترسم که در لا اله گفتن، اگر مرگ رسد به الا الله ترسم.. پی نوشت 1: این روایتو به نوع دیگه ای هم خوندم و شایدم به کل خودش، روایت دومی هست. از شبلی پرسیدند، چرا لا اله الا...
-
یک گفتگوی ساده
1388/01/24 23:10
- اندکی صبر سحر نزدیک است. البته اگر آن داغ جگرسوز گذارد نفسی! روزهات سرشار از شادی.. - چه شاد، چه غمگین ولی همیشه پرامید. شما؟ - یک تنهای خوابزده که منتظر سپیده و سحر شدنه!! - پس صبر کن تا صبح دولتت بدمد! - صبح دولت دمیده، خیال آسوده! بخواب. خدانگهدار عزیز خوش نفس!! - سپاس. شب خوش.. پی نوشت: گاهی یه پیامک اتفاقی و...
-
روزگار غریب
1388/01/18 02:13
یکی از کارهایی که دوست دارم، کتاب هدیه دادنه. همیشه هم توی هدیه دادن، کارم ساده است. چون هدیه همیشگی من کتابه! ولی امروز، حسابی به دردسر افتادم. چقدر انتخاب کتاب برای بچه ها سخته. و البته سلیقه مشکل پسند من، کارها رو سختتر هم کرده بود. کتابها یا زیاد بچگانه و مناسب سنین شیرخوارگی بود! و یا زیاد فیلسوف مابانه و مناسب...
-
از اقتدار ملی تا کاسه گدایی
1388/01/15 14:13
این نامگذاری های اول سال هم، موضوع قابل توجهیه و حتی فراتر، خیلی جالبه! اگه به نام های این سالهای اخیر کمی دقت کنیم ، می بینیم، سال 79، سال امیرالمومنین بود و دهه هشتاد هم، با اقتدار ملی شروع شد. بعد در سال 81، عزت و افتخار حسینی وار ما، چشم جهانیان رو کور کرد. سپس در 82، نهضت خدمتگذاری آغاز شد و از بس سه قوه، سال 83،...
-
من اکنون..
1388/01/15 14:12
روح خسته ام، تازگی رو طلب می کرد. دیگه وقتش بود.. آتشی فراهم آوردم و همه وجودمو به سوزندگی سرزنده کننده، سپردم. از خاکستر وجودم، ققنوس وار، دوباره متولد شدم..
-
دریایی ام
1387/12/26 15:46
به عادت همیشگی، قدم زنان راه افتادم، تا دلتنگی هامو، در دریا غرق کنم! چشم ها رو بستم. با نفس های عمیق بوی دریا رو، درونم حبس می کردم. وقتی چشم ها دوباره باز شد، عظمت لایتناهی وارش روبروم بود. و به یکباره همه وجودم، از تمام دلتنگی ها خالی شد. غرقشون کرده بودم! خیره به خودش، فکر می کردم، چطور در حالی که در افق، این همه...
-
امروز
1387/12/26 11:42
سر دوراهی یه قلعه بود یه خشت از مهتاب و یه خشت از سنگ سر دوراهی یه قلعه بود یه خشت از شادی و یه خشت از جنگ سر دوراهی یه قلعه بود دو خشت از اشک و دو خشت از خنده سر دو راهی یه قلعه بود سه خشت از شغال و یه خشت از پرنده..
-
جنس دوم
1387/12/24 15:43
- دست بافه؟ - نه هفتصد شونه است - آها پس دست بافه! ... ظاهرا انواع بی برنامگی ها در سیمای ایران، به حوزه تبلیغات تلویزیونی هم بسط یافته. خانم و آقا در حال باز کردن رول یک فرش ماشینی هستند و اگر به صحبتهای رد و بدل شده بین اونها، کمی دقت بشه، توهین واضح این تیزر تبلیغی، به خانومها آشکاره. معلوم نیست، شورای سیاست گذاری...
-
بهارو باور می کنم..
1387/12/24 02:12
دو سال پیش، همین وقتها بود که توی یه کارگاه آموزشی در دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان شرکت کرده بودم. بعد پایان کارگاه، همه بچه ها در هیرو ویر خرید سوغات بودند. اونم چاقوی اعلای زنجان! هیچ وقت، حوصله سوغات خریدن نداشتم. همیشه سبک، به سفر می رم و سبک هم بر می گردم. این بار هم بی تفاوت به غوغای بقیه، در حال و هوای خودم زل...
-
من کجام؟ توی صندوق عقب؟
1387/12/20 01:11
یه چیزی خیلی ناراحتم می کنه و اونم اینه که، کسی ازم توقع داشته باشه براش، نقش لاستیک زاپاس رو بازی کنم. به نظرم این یکی از اون چیزهاییه که می تونه نهایت توهین به شعور یک نفر باشه..
-
سهم هر کس چقدره؟
1387/12/20 00:27
بعضی وقتها یه صحنه تو ذهنت موندگار می شه. وقتی اجاره نشینهای مهرجویی رو دیدم، خیلی کوچیک بودم ولی صحنه ای که اکبر عبدی بعد اتصال سیم تلفن به پریز آژانس مسکن، به صورت انفجاری به بیرون پرت شد و بعد با لباسهای پاره و صورت سیاه، با اون قیافه خنده دار راه افتاد، در ذهنم موندگار شد. مهرجویی بعد "هامون" خیلی برام...