-
گرد گرم
1387/12/17 21:34
وقتی یه صدا، خیلی برام دلنشین و گرم باشه، خودمونی ترین چیزی که می تونم بگم اینه که، صداش گرده! می دونی منظورم از گرده چیه؟ یه وقت فکر نکنی یعنی صدا، پودریه! گرد یعنی دایره ای! یعنی عکس چند ضلعی! منظورم اینه، صداش بی خشه! به تعبیر خودم، یه جورایی انگار صداش فاقد لبه تیزیه که فکرتو بخراشه. آی صدای شاملو رو دوست دارم....
-
تمایز خواهی
1387/12/17 21:08
نمی دونم چرا این طوریه، ولی آدمی که، همه براش جالبند و اونم برای همه جالبه، هیچ وقت برای من جالب نیست!
-
من و همه
1387/12/12 23:10
همه، غمگین... همه، ناامید... همه، مضطرب... همه، خسته... همه، عاشق... همه، تنها... تصمیم گرفتم، علیه این " همه " قیام کنم...
-
تردید
1387/12/07 15:52
خود نه از امید رستم نی ز غم، وین میان خوش دست و پایی می زنم..
-
فنا
1387/12/06 21:57
همیشه با خودش فکر می کرد که پشت آبشار، فرشته ای است. به تمنای پیدا کردن فرشته، به آبشار رفت و او را یافت. دستش را به سویش دراز کرد.. پس از آن، دیگر کسی او را ندید ولی همه در مورد فرشته هایی پ شت آبشار حرف می زدند. فرشتگانی به طرز باورنکردنی، باورکردنی!
-
یکی هست و هیچ نیست جز او..
1387/12/05 22:26
گاهی از یک مطلب ساده، به چنان مفاهیم عمیقی می شود رسید که حتی در باورت نمی گنجد این قدر، همه چیز به مانند یک حلقه به هم متصل باشد! مدتها بود به قضیه حد مرکزی فکر می کردم. در آمار چنین قضیه ای توضیح می دهد که چطور پدیده های تصادفی و بی نظم می توانند به نظم برسند. یعنی چه؟ یعنی پدیده های تصادفی که از الگوی خاصی تبعیت...
-
باغ مخفی
1387/12/02 12:02
نمی دونم تا حالا پیش اومده، صحنه ای رو ظاهرا برای اولین بار ببینید و بعد مبهوت بگید، من قبلا اینجا بودم! من قبلا اینو دیدم! من باز چنین حسی رو تجربه کردم. وقتی دیدمش، التهاب داشتم. سرگشته گفتم، من قبلا اینجا بودم! من قبلا اینو دیدم! من اینو می شناسم! اصلا اون روایتی از خودمه!! از حال دیروزم. از حال امروزم. از حال...
-
زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است..
1387/11/29 22:53
امروز اخباری در مورد آماده سازی و انتقال ضریح جدید حضرت امام حسین به کربلا شنیدم. در اخبار ذکر شده بود که در ساختن این ضریح، 20 کیلو طلا و 5 تن نقره استفاده شده. پس از شنیدن خبر، اولین سوالی که در ذهنم نقش بست، این بود: خب برای چی؟ سوال من به طور دقیق تر اینه که این ضریح نقره ای و طلاکوب شده، تا چه حد ارزش و اعتبار...
-
مرداب تجربیات ناآگاهانه
1387/11/27 22:06
سر نترس داشتن وقتی اصلا نمی دونی چه در انتظارته، چیز خیلی خطرناکیه. گاهی این سر نترس داشتن فقط به تصور رسیدن به یه تجربه جدیده! می خوای چیز جدیدی یاد بگیری ولی خودتو به چنان ورطه ای می ندازی که شاید بیرون اومدن ازش به اون سادگی که به نظر می یاد نباشه. اینو گفتم، یاد یه ماجرایی افتادم. تو دانشگاه یه پسر تیز و زرنگی رو...
-
نهایت عاشقی
1387/11/26 00:13
دوستت می دارم بی آنکه بخواهم ات سال گشته گی ست این که به خود در پیچی ابر وار بغُری بی آنکه بباری سال گشته گی ست این که بخواهی اش بی آنکه بیفشاری اش سال گشته گی ست این خواستن اش تمنای هر رگ بی آنکه در میان باشد خواهشی حتا نهایت عاشقی ست این آن وعده ی دیدار در فراسوی پیکرها.. شاملو
-
الف مثل اسارت، ت مثل تلخ
1387/11/23 00:01
سابقا فکر می کردم: هیچ چیز سنگین تر از صلیب تنهایی ای نیست که ب ی هیچ عروجی ب ر دوش می کشی.. ولی اکنون خوب می دانم، چه چیز سنگین تر از این صلیب تنهایی است: پروانه من در تاری اسیر است که عنکبوتش سیر است! نه یارای پرواز دارد نه می تواند بمیرد..
-
قسم به اسم آزادی..
1387/11/21 20:43
روزهایی است که فجر نامیده شده ولی نمی دانم چرا جز شکست به یادت نمی آید! وقتی مدرس می گفت، سیاست ما عین دیانت ماست، هیچ گمان نمی برد که روزگاری کلام او به، دیانت ما عین سیاست ماست، تبدیل شود! به اسم دین، چنان بلایی بر سر سیاست آورده شده که جز این هم نیست و از هیچ کدام چیزی باقی نمانده! من اومانیست و سکولار نیستم و شعار...
-
زندگی می گوید اما..
1387/11/20 02:05
- « زندگی با ماجراهای فراوانش، ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛ چیست اما ساده تر از این، که در باطن تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟ من بگویم، یا تو می گویی هیچ جز این نیست؟» تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش. «ماجراها» گوید، اما نقش هر کس را می نگارد، یا می انگارد،...
-
نصیحت هایی با چاشنی اما و اگر..
1387/11/17 14:43
نصایح: 1- هیچ وقت دروغ نگو 2- هیچ وقت مسئولیت کاری رو که نکردی، به عهده نگیر 3- هیچ وقت برای اینکه به کسی بگی، دوستش داری، استخاره نکن اما و اگر: 1- در روزگاری که حتی برای جنایات هم توجیه وجود داره و دیگه دروغ، جنایت محسوب نمی شه و هر چه دروغگوتر باشی، موفق تری، شاید بهتر باشه، تو هم پیرو مکتب ماکیاول بشی و بگی، هدف،...
-
درمانهای مکمل یا تداخلات درمانی؟
1387/11/14 19:14
سال ها پیش، یه مدت به این نتیجه رسیده بودم که رژیم غذایی سفت و سختی که دنبال می کنم، بازم جوابگوی همه نیازهای بدنم نیست و مثلا می خواستم از طریق دارو های شیمیایی، از جوانه گندم گرفته تا انواع ویتامین ها و کلسیم و آهن، همه کمبودها رو در حالت آیده آل پوشش بدم. یه روز عزیزی که بعد مدتها با من بود، متوجه شد، همراه یه وعده...
-
عیسی و یهودای وجود
1387/11/11 23:21
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد. میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا...
-
باز هم اندیشه، باز هم اوج
1387/11/10 03:13
نیمه شب گذشته، آسمون دلم، بخاطر حرف کسی که به من گفته بود، اندیشیدن، خودآزاریه، بیشتر از همیشه ابری بود و این طوری، نیم بیشتر نوشته های پیشینمو برای همیشه محو کردم.. اعتقاد ندارم، فکر کردن به چرایی مسائل، خود آزاری باشه که حتی به گمان من اگر زندگی بخواد فقط به خور و خواب و خشم و شهوت تبدیل بشه، تفاوتی در آفرینش انسان...
-
دنیای وارونه
1387/11/09 23:44
عجب دنیایی شده! به هر کی نگاه می کنم، خودشو اسوه اندیشه و صبر و وفا و پاکی و خلاصه همه خوبی ها می دونه و فروتنانه، بدون اینکه به نظر برسه داره از خودش تعریف می کنه، از حسنهاش می گه، از مهربونی هاش، گذشتش، فهمش و آخرم به این نتیجه می رسه، عجب دنیای سیاهی شده! ای بابا، همه فقط می خوان از هم سواستفاده کنند و ما چقدر...
-
عشق ملکوتی
1387/11/07 11:41
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از عشق خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد. اکنون سالیانی است که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود. لیلی نام تمام دختران ایران زمین است و شاید نام دیگر انسان واقعی!!! لیلی زیر درخت...
-
ماهی آدم نشدنی
1387/11/05 11:58
امروز یه کار خنده دار سر کلاسم انجام دادم که حیفم اومد، اینجا ننویسم. از بس هر بلاگی رو باز می کنی با غم و یاس روبرو می شی، شاد شدن از نوشته های دیگران فرصت نابی شده. امروز قرار بود در مورد یک مشکل بزرگ جامعه ایران که رو زندگی مردم اثر گذاشته حرف بزنم. شروع کردم از تورم بگم و اثرش در ایجاد فاصله طبقاتی در جامعه. معلم...
-
طرفدارانی از جنس شیر ولی از نوع پاکتی
1387/11/04 11:15
با اینکه همیشه از ورزش لذت بردم ولی هیچ وقت تمایلی به تماشای مسابقات ورزشی نداشتم و برای همین، مثلا کل اطلاعات من از استقلال و پرسپولیس که محبوب ترین تیم های فوتبال ایران هستند، در حد رنگ لباسشونه! ولی خب، هر چی باشه عالم اینترنت کلی اخبار در اختیارت می زاره. هر سایتی رو باز می کنی، یه خبری از فردوسی پور هست. بالاترین...
-
ستاره خیالی
1387/11/02 23:53
زمانی نه چندان دور، عادت داشتم مدتها و مدتها، به ستاره ها خیره می شدم. حتی به گمان خودم یکی رو از بقیه متفاوت می دیدم و عاشقشم شده بودم و هر شب نگاهش می کردم. تا اینکه روزی فهمیدم، ممکنه ستاره ای که من عاشقشم، هزاران سال پیش مرده باشه و اون چیزی که من می بینم، فقط نور به جا مونده از اون باشه. شوکه شده بودم. چطور ممکن...
-
وقتی من بچه بودم
1387/11/01 13:35
دیروز داشتم به مغزم فشار می یاوردم که یه خاطره اثر گذار از دوران بچگی (حالا نه اینکه الان خیلی بزرگم) که زندگیمو متحول کرده، یادم بیاد تا بتونم برای مصاحبه امتحان آیلتس اگر احیاناً همینو سوال کنن، آماده باشم. ای خدا به این سن رسیدم و حداقل 10 سالی واقعا بچه بچه، فقط در عالم دیگه ای سیر کرده بودم ولی هیچ خاطره اثرگذاری...
-
چشمک زندگی
1387/10/29 17:30
تو زندگی اون قدر اتفاقات جور و واجور برات می افته که همه عمرتو صرف اونا می کنی تا بتونی حلشون کنی ولی وقت نمی گذاری که درست و حسابی نگاهی به چهره خود زندگی بندازی. اگه فقط یه ذره از لای پلکهای نیمه بازت به چهره اش نظر بندازی، تازه چشمکشو می بینی و متوجه می شی، همه چی فقط یه شوخی بوده که زیادی جدیش گرفتی! تازه می فهمی،...
-
خدانگهدار
1387/10/29 15:20
به صفحه کاغذ خیره می شم و جای خشک شده اشکها رو که چروک شده و دورش سیاهه می شمرم: یک، دو، سه، چهار، پنج،...، ده... حالا شروع می کنم به شمردن اشکهایی که قطره قطره از آتشفشان فوران کرده چشمام، چکیده رو گونه هام و بعد سرازیر شده رو لباسم و اونو خیس کرده: یک، دو، سه، چهار، پنج،...،ده ،...، پنجاه،...، صد... به این ذهن خسته...
-
حکایت شعیب و خداوند جهان
1387/10/26 18:34
شعیب از شوق حق ده سال بگریست از آن پس چشم پوشیده همی زیست خدا بیناش کرد از بعد آن باز بشد ده سال دیگر خون فشان باز دگر ره تیره شد دو چشم گریانش دگر ره چشم روزی کرد یزدانش دگر ده سال دیگر زار بگریست دگر ره نیز نتوان نگریست چو نابینا شد و گریان بیافتاد خداوند جهان وحیش فرستاد که گر از بیم دوزخ خون فشانی ترا آزاد کردم...
-
انشااله گربه است!
1387/10/26 01:58
آدمها برام از نظر احساسی که در من می تونند ایجاد کنند، سه دسته اند: دسته اول چنان برام بی اهمیت اند که هیچ گاه ازشون نمی رنجم. دسته دوم کسانی هستند که وقتی ازشون می رنجم، اهمیت و جایگاه قبلیشونو برام از دست می دن و جز آدمهای دسته اول می شن و اما دسته سوم که اون قدر برام اهمیت دارن که اگه منو برنجونن، تمام تلاشمو برای...
-
توصیه امینی والنتاین ورژن
1387/10/24 06:32
اگه یه روز یکی دستتون رو گرفت و قلبت لرزید یهویی خل نشو و عاشق بشی. ممکنه اون بابا برقی باشه!
-
پایانی چو آغاز
1387/10/23 01:39
گوینده داستان چنین گفت آن لحظه که دّر این سخن سفت کز ملک عرب بزرگواری بوده است به خوبتر دیاری صاحب هنری به مردمی طاق شایسته ترین جمله آفاق.. ایزد به تضرعی که شاید دادش پسری چنانکه باید.. دورانش به حکم دایگانی پرورد به شیر مهربانی هرشیر که در دلش سرشتند حرفی ز وفا برو نوشتند هر مایه که از غذاش دادند دل دوستیی درو...
-
هیچ کس در هیچ کجا آباد
1387/10/20 15:16
برام زمانهایی وجود داره که نسبت به همه چیز دچار تردید و شک می شم. همیشه فکر می کنم که در زندگی هیچ چیز جز لحظه ای از زمان که در اون قرار دارم، قطعیت نداره و با این همه وقتی دچار تردید می شم، حتی نسبت به اون لحظه ای از زمان که در اون هم قرار دارم، به شک می افتم. نکنه من خوابم؟ نکنه این فقط یه رویاست؟ پلکهامو محکم تر...